نقد اين نظريه - تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

[ به طول ركوع و سجود فرد نگاه نكنيد كه آن ، چيزي است كه او ] بدان عادت كرده و اگر بخواهد آن را ترك كند وحشت مي كند . اين حديث خود دلالت مي كند كه عادت ، ارزش اخلاقي يك كار را از ميان مي برد و هيچ نمي تواند ملاك انسانيت و ايمان باشد .

اينها هم مي گويند هر چيزي - و لو بهترين كارها و فضائل انساني باشد - همينقدر كه بصورت عادت درآمد ارزش خود را از دست مي دهد زيرا در اين صورت ، آن ملكه است كه بر انسان حكم مي كند ، آن عادت است كه طبيعت ثانوي استو بر انسان حكم مي كند چه عقل بپسندد و چه نپسندد . كانت و روسو سردسته اين مكتب هستند . روسو در كتاب " اميل " مي گويد : " اميل را بايد عادت دهم كه به هيچ چيز عادت نكند " . درست نقطه مقابل عقيده قدما كه تربيت را فن تشكيل عادت مي دانستند .

پس غير از عادت ندادن روح ، تربيت چيست ؟ تقويت روح و اراده كه در هر كاري نيروي عقل آزادانه بتواند فكر كند و اراده اخلاقي آزادانه بتواند تصميم بگيرد و مخصوصا با عادتها مبارزه كند . اينست كه اين جور اشخاص گاهي كاري را كه ما بد مي دانيم تجويز مي كنندبه دليل اينكه يك خوب براي شخص عادت شده و در مقابل عادت بايد عصيان كرد . اينجاست كه مسئله آزادي اخلاقي در تربيت مطرح مي شود . اينها در واقع مدافع آزادي در اخلاقند و آزادي را جوهر روح انسان مي دانند و مي گويندانسان به هيچ وسيله نبايد آزاديش سلب شود ، بايد آزاد باشد ، يعني فقط به حكم عقل و اراده اخلاقي خود كار كند و هيچ قدرتي بر او حكومت نكند ، حتي قدرت عادت . تقريبا مي شود گفت حرفهاي روسو در كتاب " اميل " بيشتر در اطراف مبارزه با عادت است . وي در نقد روش تربيت قديم مي گويد : " كودك ، اسير به دنيا مي آيد و اسير از دنيا مي رود " . مقصودش اينست كه كودك به محض به دنيا آمدن دستهايش به قنداق بسته مي شود و پس از مرگ هم به كفن ، و بچه انسان را از تولد تا مرگ اسير عادت مي كنند .

نقد اين نظريه

ولي آيا اين نظريه درست است ؟ آيا حتي كارهاي خوب هم نبايد عادت شود ؟ به نظر ما اين نظريه صد درصد درست نيست . اينها گفته اند عادت ، بشر را به صورت ماشين درمي آورد و روح ابتكار را در انسان مي كشدو اختيار و حريت و اراده را از او سلب مي كند . كانت مي گويد : " هر اندازه عادات بشر زياد باشد ، استقلال و آزاديش كمتر مي شود " . البته منظور آزادي عقل است . به هر حال اينها عقيده دارند كه چون خاصيت عادت اين استكه اراده را ضعيف مي كند به نحوي كه انسان نمي تواند عليه مأنوسات روحي و جسمي خود قيام كند ، پس عادت در هر زمينه بد است . لهذا اينها در مقابل اين تعريف كه تربيت فن تشكيل عادت است مي گويند : " تربيت فن بر هم زدن عادت است " . البته اينكه گفته اند انسان نبايد كاري كندكه چيزي برايش به صورت عادت درآيد و به آن انس بگيرد به طوري كه ترك كردنش برايش دشوار باشد و كار را نه به حكم عقل و اراده انجام دهد بلكه به حكم عادت انجام دهد ، به صورت كلي درست است ، ولي اين دليل نمي شود كه عادت مطلقا بد باشد ، چون عادات بر دو قسم است : عادات فعلي و عادات انفعالي . عادت فعلي آن است كه انسان تحت تأثير يك عامل خارجي قرار نمي گيرد بلكه كاري را در اثر تكرار و ممارست ، بهتر انجام مي دهد . هنرها و فنون ، عادت است . همين نوشتن ما عادت است نه علم . اگر خط ننوشته باشيم نمي توانيم بنويسيم ، و به عبارت ديگر ما نمي توانيم يكباره بنويسيم بلكه بايد به تدريج در اثر تمرين ، عادت به نوشتن كنيم . حتي بسياري از ملكات نفساني ، عادات فعلي است ، مثل شجاعت . شجاعت ، قوت قلب است . البته ممكن است كه انسان كمي از آن را به طور طبيعي داشته باشد ، ولي اينكه انسان يك حالت فوق العاده و قوت قلبي پيدا كند كه در مواجهه با خطر خودش را نبازد و ايستادگي كند ، در اثر عادت پيدا مي شود .

وقتي انسان زياد در مهالك قرار گرفت تدريجا اين حالت در او پيدا مي شود . جود و سخاوت ، و عفت و پاكدامني نيز از اين قبيل است . اما چرا در اينگونه عادتها ايراد امثال كانت وارد نيست ؟ چون اولا خاصيت اين عادات اين نيست كه انسان خوي و انس مي گيرد ، بلكه خاصيت آنها فقط اينست كه انسان تا وقتي كه عادت نكرده است اراده اش در مقابل محركات كه در جهت خلاف است ضعيف است ، ولي وقتي كه عادت كرد قدرت مقاومت پيدا مي كند . مثل همان چيزي كه فقها درباب ملكه تقوا و عدالت مي گويند .

ملكه تقوا و عدالت در اين حد است نه در آن حد كه انسان اسير شود . از نظر روسو و كانت اراده اخلاقي اراده اي است كه فقط فرمان عقل را مي برد و ترك اين صفات ، او را ناراحت نمي كند ، فقط يك نيرو است و جز نيرو چيز ديگري نيست .

ثانيا - كه متمم اولا است - علماي اخلاق كه به عادت خيلي اهميت مي دادند مي گفتند : عادت ، كاري را كه بر حسب طبيعت براي انسان دشوار است آسان مي كند . گاهي انسان مي خواهد كاري را انجام دهد كه برخلاف طبيعت اوست . طبعا وقتي " سخت " براي انسان عادت شد و به صورت ملكه درآمد ، آن دشواري در مبارزه با طبيعت از ميان مي رود ، نه اينكه خود ، انسي براي انسان مي گردد .

فرض كنيد كسي عادت مي كند كه سحرخيز باشد . اين آدم قبل از عادت به سحرخيزي وقتي مي خواهد رختخواب را ترك كند برايش سخت است . كوشش مي كند كه اين كار را آسان كند . مدتي كه سحرخيزي كرد كم كم به سحرخيزي عادت مي كند ، و اين ، چيزي جز آسان شدن آن نيست .

به عبارت ديگر قبلا اسير طبيعت بود ، در اثر اين عادت ، نيرويي برابر با نيروي طبيعت پيدا مي كند و در ميان اين دو نيرو آزاد مي شود و آنگاه با عقل خود مصلحت انديشي مي كند و تصميم مي گيرد كه بخوابد يا بيدار بماند . اين را نمي توان بد دانست .

نمي توان گفت كه انسان مدام در زير فشار طبيعت ، با اراده و فرمان عقل سحرخيزي كند ، وقتي كه عادت كرد ، عادت را بشكند تا باز طبيعت در مجراي خود قرار گيرد . ثالثا : در اينكه حاكم بر انسان بايد اراده اخلاقي باشد آنها از نظر مذهبي بحث نمي كردند ، ولي ما كه از نظر مذهبي بحث مي كنيم بايد بگوئيم اراده اخلاقي انسان بايد تابع عقل و ايمانش باشد . اما اينكه بايد حكومت عقل و ايمان را در وجود خود برقرار كنيم ، آيا راهش اينست كه نيروهاي ديگر را در خود تضعيف كنيم خواه نيروي طبيعي باشديا نيروي تربيتي يعني عادت ؟ براي اينكه ما نيروي عقل و اراده را در خود تقويت كنيم دو راه وجود دارد : يكي اينكه جسم و طبيعت را ضعيف نگهداريم تا عقل در ما قوي شود . اين مثل اينست كه يك آقايي مي خواهد قهرمان شود ، براي قهرمان شدن و فاتح شدن بگويد طرف مقابل را لاغر و ضعيف نگهداريد تا من بر او فاتح شوم . فاتح شدن بر ضعيف كاري نيست . هنر اينست كه او قوي باشد و تو قوي را مغلوب كني . در صدر اسلام ، اصحاب زياد نزد پيغمبر مي آمدندو اجازه مي خواستند كه خود را عقيم كنند ، و پيغمبر مي فرمود : " اين كار در دين من جايز نيست " . اين هنر نيست كه كسي براي اينكه ايمان خود را صاف نگهدارد خود را اخته كند كه در او تحريكات جنسي نباشد . هنر اينست كه تحريكات جنسي باشدو از نيروي آن كاسته نشود ولي نيروي عقل و ايمان آنقدر قوي باشد كه همان نيروي قوي را تحت اختيار آورد . اين درباب طبيعت . درست همين مطلب درباب رابطه عقل با طبيعت هست . آقاي كانت و روسو چه مي گويند ؟ آيا مي گويند براي تقويت نيروي عقل و اراده ، طبيعت را ضعيف نگهداريم تا حكومت عقل و اراده در ما قوي شود ؟نه ، چنين چيزي نمي گويند . ناچار مي گويند : كفه اراده را قوي كنيد تا بر نيروي جسم و طبيعت فائق آيد . ما مي گوئيم اين مطلب درباب عادات هست چون " عادت " طبيعت دوم است . ما بايد ببينيم كه از نيروي عادت كاري ساخته هست يا نه ؟ مي بينيم ساخته است چون كارها را بر ما آسان مي كند . ولي در عين حال بايد عقل و اراده - و يا عقل و ايمان - را آنچنان قوي نگهداريم كه همانطور كه اسير طبيعت نيست ، اسير عادت هم نباشد . واقعا وقتي كه چيزي براي انسان به صورت عادت درآمد ،به آن خو و انس مي گيرد و آن را به طور خود كار و ماشين وار انجام مي دهد و گاهي اساسا كاري به عقل و ايمان ندارد ، يعني اگر عقل يا ايمان بگويد برخلاف آن عمل كن نمي كند . مي گويند مرحوم آقا شيخ عبدالكريم حائري در ماه رمضان با اينكه به علت پيري مي توانستند روزه نگيرند ، روزه مي گرفتند . به ايشان گفته شد :شما خودتان مي گوئيد شيخ و شيخه مي توانند روزه نگيرند و در عوض كفاره بدهند . جواب دادند : رگ عوامي ام نمي گذارد . خيلي از افراد دچار اين حالتند . مثلا بعضي ها مي گويند اگر بميرم روزه ام را نمي خورم . ( خيال مي كند اين ايمان است ) يعني اگر خدا و پيغمبر هم بگويند ، روزه اش را نمي خورد . اين ديگر عادت است . بايد انسان آنقدر روزه گير باشد كه تابع ايمانش باشد . اگر ايمان بگويد روزه است را بخور ، بايد بخورد . زياد رخ مي دهد كه يك كار براي انسان به صورت عادت درمي آيد به طوري كه انسان فرمان ايمان را نمي پذيرد .

اما در عين حال اين دليل نمي شود كه ملكات را نفي مطلق كنيم ، و مثلا عدالت يا سحرخيزي كه ملكه شد ديگر به درد نمي خورد ، بلكه هر چه كه انسان را اسير خود كرد به طوري كه آدمي از فرمان عقل و ايمان هم سرپيچي نمود ، نادرست است .

شخصي با حضرت صادق در باغي بودند . به سيبي اشاره كرد و به حضرت عرض كرد : " اگر شما الان بگوئيد نيمي از اين سيب حلال و نيم ديگر حرام است من قبول مي كنم " . اين يعني همان كه به چيزي عادت نكنيم كه از عقل و ايمان هم فرمان نبريم .

معلوم شد كه سخن علماي غرب تا اين حد درست است ، و آن حديثي كه فرمود : " نظر به طول ركوع و سجود شخص نكنيد چون اين امري است كه براي او عادت شده و او از تركش وحشت دارد " توجه به اين مطلب است كه گاهي عادت به صورتي درمي آيد كه ارزش كار خوب را از ميان مي برد .

ايجاد انس در عادات انفعالي است

گفتيم در عادات انفعالي است كه ايجاد انس مي شود و انسان اسير آن مي گردد . عادات انفعالي عاداتي است كه انسان تحت تأثير يك عامل خارجي ، عملي را انجام مي دهد . در عادات جسماني( فعلي ) يا هنرها ايجاد انس نمي شود ، مثل همان خط نوشتن يا راه رفتن كه اين هم خود يك نوع هنر است ، منتهي هنري است كه چون انسان آن را از اول بچگي ياد گرفته زياد به چشم نمي آيد . براي شخصي شعر و نثر را تعريف مي كردند .

ابتدا نظم را تعريف كردند و بعد گفتند آن طور كه ما صحبت مي كنيم نثر است . گفت عجب ! ما تا حالا نثر مي گفتيم و نمي دانستيم ؟ ! غرض اينكه عادات فعلي عاداتي است كه به عامل خارجي ارتباط ندارد ولي عادات انفعالي عاداتي استكه انسان تحت تأثير يك عامل بيروني است ، مثل اينكه سيگار كشيدن براي انسان عادت مي شود ، يعني انسان هميشه مي خواهد اين دود سيگار به او برسد . عادات انفعالي معمولا حالت انس براي انسان ايجاد مي كند و انسان را اسير خود مي كند ، و تن پروري ها به آن معني كه قبلا ذكر شد غالبا عادات انفعالي است . مثلا انسان عادت مي كند كه روي تشك پر قو بخوابد ، يا مثلا به غذاي خاصي عادت مي كند به طوري كه اگر آن غذا به او نرسد هر چند غذاي ديگر مقوي باشد ، نمي تواند بخورد . اينها عادات انفعالي است كه در هر موردي بد است . ولي عادات فعلي را كه نمي شود به دليل اينكه عادت است گفت بد است . البته ممكن است به دليل ديگري بد باشد ولي به دليل اينكه عادت است نمي توان گفت بد است . مطلب ديگري كه بايد عنوان گرددو جلسه بعد روي آن صحبت شود اين است كه فرنگي ها مطلبي را مطرح كرده اند تحت اين عنوان كه ملاك اخلاقي بودن چيست ؟ يعني چه فعلي از افعال انسان را بايد طبيعي دانست و چه فعلي را اخلاقي ؟ البته اصل سؤال اينست كه آيا مي توان گفت فلان كار خوب است و فلان كار بد ؟ آيا مي توان گفت هر كار ارادي و اختياري انسان اخلاقي است ، يعني ملاك كار اخلاقي را ارادي بودن ، و ملاك كار طبيعي را بلا اراده بودن دانست ؟ مثلا حركت قلب كه يك فعل طبيعي است ، يا تنفس كه فعل نيمه طبيعي است اخلاقي نيست ، ولي راه رفتن يا غذا خوردن و يا حرف زدن كه يك فعل ارادي است اخلاقي است . نه ، اين حرف ، حرف درستي نيست . صرف ارادي بودن ، ملاك اخلاقي بودن نيست كه ما كاري را از نظر اخلاقي خوب بدانيم .

ممكن است كسي ملاك فعل اخلاقي را اين بداند كه به غير ارتباط داشته باشد ، يعني نفع رساندن به غير يا ضرر رساندن به غير ، و به عبارت ديگر يك سلسله عواطف مثبت و منفي نسبت به ديگران . اين هم درست نيست .

اولا بسياري از افعال انسان اخلاقي است بدون اينكه ارتباط به غير داشته باشد . ثانيا ممكن است فعلي ارتباط به غير داشته باشد و اخلاقي نباشد ، ريشه اش احساسات باشد ، مثل كار مادر كه تحت تأثير احساسات مادرانه خود به بچه اش خدمت

و كمك مي كند . كار مادر را نمي توان اخلاقي شمرد زيرا " محبت به فرزند " براي مادر يك امر طبيعي است ، مادر اسير احساسات خود است و نمي تواند محبت و خدمت نكند ، و از نكردنش رنج مي برد . همين مادر ، بچه ديگري را - مثلا بچه هووي خود را - با اين احساسات نمي نگرد و بلكه غالبا در جهت عكس است .

پس اين را نمي شود گفت اخلاق . كجا اخلاق حكم مي كند كه به بچه خود توجه كن و به بچه ديگري توجه نكن ؟ ! بنا بر اين ، ارتباط به غير داشتن هم نمي تواند ملاك باشد . آنهايي كه درباب عادات مي گفتند اعمال انسان بايد تحت حكومت عقل و اراده او باشد ،اينجا هم ناچار همين حرف را مي زنند ، مي گويند فعل اخلاقي فعلي است كه از عقل برخيزد و هيچ عاطفه اي در آن دخالت نداشته باشد ، خواه اختصاص به خود انسان داشته باشد و خواه مربوط به غير باشد . فعل اخلاقي يك معيار مورد قبول همه ندارد ،يعني هر مكتبي برحسب جهان بيني و اصول خود فعل اخلاقي را چيزي مي داند كه ممكن است با آنچه ديگران مي گويند مخالف باشد . بعضي ها معتقدند كه فعل اخلاقي فعلي است كه از وجدان انسان سرچشمه مي گيرد و وجدان همان است كه در فطرت هر كس وجود دارد ، و اين تا اندازه اي درست هم هست : فالهمها فجورها وتقويها ( 1 ) . كانت شديدا معتقد است به اينكه وجدان اخلاقي در انسان وجود دارد . فلسفه عملي او از فلسفه نظريش اهميت بيشتري دارد . گفته است - و روي

1. سوره شمس ، آيه . 8 .

/ 130