استعدادهاي روح انسان
گفتيم تربيت به معني پرورش دادن استعدادهاست . از نظر علمي اول بايد ببينيم كه استعدادهاي انساني چه استعدادهايي است و انسان بماهو انسان چه استعدادهايي در كمون و بطون خود دارد كه بايد بروز كند ؟ بعد بايد ببينيم كه اسلام چه عنايتي به اين استعدادها كرده و منطق او راجع به اين استعدادها چيست ؟ مكتبهاي مختلف از جنبه هاي مختلفي به اين موضوع نگريسته اند ولي روانشناسان امروز كه روي روح و روان انسان مطالعه كرده اند شايد مطلب را به شكل جامعتري بيان كرده اند .آخرين مقاله از اولين شماره نشريه سالانه " مكتب تشيع " - كه حدود دوازده سال پيش منتشر شد - ترجمه اي بود از آقاي مهندس بياني ( كه ايشان را نمي شناسم ) با مقدمه اي از آقاي مهندس بازرگان تحت عنوان " دين ، بعد چهارم روح بشر " . اين مقاله يكي از نظريات روانشناسي جديد را بيان كرده بودو بيشتر بر حرفهاي " يونگ " تكيه داشت و مي گفت روح بشر داراي چهار بعد است ، كه مقصود اينست كه داراي چهار استعداد است : . 1 استعداد عقلي ( علمي و حقيقت جويي ) . 2 استعداد اخلاقي ( وجدان اخلاقي ) ، و اين را امر اصيلي در انسان مي دانند كه انسان در عمق سرشت و فطرت خود ، اخلاقي خلق شده ، يعني اينطور خلق شده كه ديگران را دوست بدارد و خدمت كند و احساس نمايد ، و از اينكه كار بدي انجام دهد - مثلا ظلمي به ديگران بكند - رنج مي برد . خلاصه وجداني كه انسان ديگران را از خود و خود را از ديگران بداند در هر كسي وجود دارد . اين مسئله اي است كه از قديم مطرح بوده كه ريشه احساسهايي مثل احساس ترحم نسبت به ديگران يا احساس ميل به خدمت به انسانهاي ديگر چيست ؟آيا ريشه اي در سرشت ما دارد و يا ندارد و صرف تلقين اجتماع است ، و اگر در سرشت ما ريشه دارد به كجاي سرشت ما مربوط مي شود ؟ آيا مربوط به خودخواهي ما مي شود ؟ يعني وقتي ما دلمان به حال ديگري مي سوزد ، در واقع دل ما به حال خودمان مي سوزد كه نكند يك وقت ما هم به چنين دردي مبتلا شويم ، و وقتي به طور ناخودآگاه به او خدمت مي كنيم مثل اينست كه براي اين خدمت مي كنيم كه اگر روزي ما هم محتاج شديم او نيز به ما خدمت كند ؟ يا نه ، مستقل از اين مطلب است و ما اصلا بدون هيچ نظر و غرضي اينطور ساخته شده ايم كه به ديگران احسان كنيم ؟ . 3 بعد ديني . در آن مقاله گفته شده كه استعداد ديني استعدادي اصيل در انسان است ، و آن را به حس تقديس و حس پرستش تعبير مي كند ، و اين غير از حس حقيقت جويي و غير از حس اخلاقي نسبت به همنوعان است ، حس پرستش يك حقيقت مافوق و منزه است كه انسان مي خواهد در مقابل او خضوع و خشوع كند ، با او مناجات نمايد و او را تقديس كند . . 4 بعد هنري و ذوقي يا بعد زيبايي .انسان زيبايي را از آن جهت كه زيبايي است دوست دارد . البته استعداد پنجمي هم مي توان گفت و آن استعداد خلاقيت است كه انسان ، آفريننده و مبتكر و مبدع آفريده شده و از جمله چيزهايي كه هر كس داراست و از آن لذت مي برد قدرت ابداع و ابتكار و نوآوري است .حال بايد ديد كه اسلام چه دستورهايي در زمينه پرورش حس حقيقت جويي ما يعني قوه تعقل و تفكر ما داده است . قبلا گفته شد كه اسلام در زمينه علم و عقل فروگذار نكرده . در زمينه استعداد ديني هم شكي نيست كه دستورات زيادي دارد . عبادتها ، تذكرها ، دعاها ، خلوتها ، انسها ، استغفارها و توبه ها ، همه در اين زمينه است .اسلام و هنر
ولي آن چيزي كه شايد بيشتر از همه نياز به مطالعه دارد اينست كه آيا اسلام هيچ عنايتي به بعد چهارم روح انسان يعني استعداد هنري نموده و در اسلام به زيبايي و جمال عنايتي شده يا نه ؟ بعضي چنين تصور مي كنند كه اسلام از اين نظر خشك و جامد و بي عنايت است ،و به عبارت ديگر اسلام ذوق كش است ، و البته اينها كه اينچنين ادعا مي كنند به خاطر اينست كه اسلام روي خوش به موسيقي نشان نداده و نيز بهره برداري از جنس زن به طور عام و هنرهاي زنانه يعني رقص و مجسمه سازي را منع كرده است . ولي به اين شكل قضاوت كردن درست نيست . ما بايد راجع به مواردي كه اسلام با آنها مبارزه كرده تأمل كنيم و ببينيم آيا اسلام با آنها مبارزه كرده از آن جهت كه زيبايي است يا از آن جهت كه مقارن با امر ديگري است كه بر خلاف استعدادي از استعدادهاي فردي يا اجتماعي انسان است ؟ و به علاوه ببينيم در غير اين موارد ممنوعه آيا با هنري مبارزه شده است ؟موسيقي
مسئله موسيقي و غنا مسئله مهمي است اگر چه غنا حدودش روشن نيست . " غنا " ضرب المثل مسائلي است كه فقها و اصوليين به عنوان موضوعات " مجمل " يعني موضوعاتي كه حدودش مفهوم و مشخص نيست به كار مي برند . مي گويند : در مواردي اصل برائت جانشين مي شود ، مثلا در مورد فقدان نص ، اجمال نص ، تعارض نصين و شبهه موضوعي ، و وقتي مي خواهند مثال به اجمال نص بزنند همين غنا را ذكر مي كنند . ولي البته قدر مسلمي در غنا هست و آن اينست كه آوازهايي كه موجب خفت عقل مي شود ، يعني شهوات را آنچنان تهييج مي كند كه عقل به طور موقت از حكومت ساقط مي شود ،و همان خاصيتي را دارد كه شراب يا قمار داراست [ غنا محسوب مي گردد ] . تعبير " خفت عقل " هم تعبير فقها و از جمله شيخ انصاري است . آنچه مسلم است اينست كه اسلام خواسته است از عقل انسان حفاظت و حراست كند ، و عمل هم نشان داده كه مطلب از همين قبيل است .چندي پيش در روزنامه در مورد زن و شوهري نوشته بود كه كارشان به طلاق و محكمه كشيده است . شوهر مي خواست زن خود را طلاق دهد به اين دليل كه مي گفت زن من با وجود اينكه عهد كرده بود كه هيچوقت در مجالس در حضور مردان بيگانه نرقصد معذلك در يك عروسي رقصيده .زن ، گفته او را تصديق ، و اضافه كرده بود كه چون خوب رقص مي داند وقتي در آن مجلس آهنگي نواختند آنچنان تحت تأثير قرار گرفته كه بي اختيار برخاسته و شروع به رقص كرده است .خليفه و كنيز خواننده
مسعودي در " مروج الذهب " مي نويسد كه در زمان عبدالملك يا يكي ديگر از خلفاي بني اميه كه لهو و موسيقي خيلي رايج شده بود ( 1 ) خبر به1. اين امر از حجاز و مكه و مدينه آغاز شد ، و شايد به وسيله ايرانيهايي كه به آنجا رفته .