من قومي - تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عرب جاهلي زياد مي بينيم . عرب جاهلي واقعا افراد قبيله را با خود فرق نمي گذاشت ، يعني درست مثل اين بود كه يك روح بر تمام افراد قبيله حاكم است . " من " او براي او يك " من قبيله اي " بود . در داخل قبيله ، همه اصول انساني مثل گذشت ، احسان و ايثار وجود داشت ، ولي كمي آنطرفتر ديگر اين روح وجود نداشت . پس كافي نيست كه " من " انسان اين مقدار توسعه يابد .

من قومي

مي رويم بالاتر : من قومي . مثلا در مورد ما ايرانيها اگر انسان آنچنان وطن پرست باشد كه تمام مردم ايران را مثل جان خود دوست داشته باشد باز هم كافي نيست ، زيرا از آن حد كه گذشت همه چيز را جايز مي داند . به ايراني دروغ نمي گويد ، به ايراني خيانت نمي كند ، به ايراني خدمت مي كند ، به ايراني احسان مي كند ، اما به غير ايراني دروغ گفتن را جايز مي داند ، تجاوز به حقوقش را جايز مي داند ، استبداد را جايز مي داند . اين همان خودي است كه در اروپائيها هست ، يعني " خود ملي " در آنها رشد يافته و " من فردي " به صورت " من ملي " توسعه پيدا كرده است . فرنگيها تا حد زيادي نسبت به هموطنان خود خائن نيستند و دروغ نمي گويند و استبداد نمي ورزند ، ولي پا را كه از دايره هموطن آن طرف تر مي گذارند ، ظالم و ستمگر مي شوند . دروغ و خيانت را به نفع ملت خود جايز مي داند ، يعني خيانت و جنايت را داخل مملكت خود مرتكب نمي شود ولي بزرگترين جنايتها را نسبت به مردم كشورهاي ديگر اعمال مي كند . مال و ثروت ملتهاي ديگر را براي كشور خود تصاحب مي كند و اين را يك افتخار مي داند كه آدم وطن پرستي است . شك نيست كه چنين آدمي كه لااقل در داخل مملكت خود ، خود فردي را پيش نمي كشد ، يعني آنجا به صورت " ما " زندگي مي كند نه به صورت " من " ، نسبت به آن آدم خود پرست فردي كه در دنيا فقط شخص خود را مي بيند متكامل تر است ، ولي اين را نمي توان اخلاق ناميد . منطقا نمي توان اين حرف را قبول كرد كه من چه كار به ملتهاي ديگر دارم .

انسان دوستي

از اين ، يك قدم بالاتر برويم ، برسيم به انسان دوستي و انسان پرستي . اگر واقعا يك كسي بشردوست باشد ، به همه انسانها خدمت مي كند و به هيچ انساني از آن جهت كه انسان است خيانت نمي كند ، حق هيچ انساني را پايمال نمي كند از آن جهت كه انسان است . به نظر مي رسد كه حد نهايي خروج از خودخواهي اينست كه دوستي نسبت به همه انسانها توسعه پيدا كند . در اين صورت " خود " انسان يعني همه انسانها از آن جهت كه انسان هستند . به اين [ نظريه ] هم ايرادي وارد است :چرا ما انسان دوست باشيم ولي حيوان دوست نباشيم ؟ اين مرز براي چيست ؟ آيا منطقي است كه اين مرز بايد در اينجا متوقف شود و " خود " به اينجا كه رسيد بايد حصاري به دور خويش بكشد ؟ يا از اين هم مي توان جلوتر رفت كه نام آن مي شود حق پرستي و خداپرستي ، كه چون خدا موجودي در كنار موجودات ديگر نيست ، در مسير خداپرستي همه چيز در دنيا هست . به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست برگرديم به سئوال در مورد انسان دوستي كه آيا مرز خودي اينجاست و در اينجا متوقف مي شود ؟ يا جلوتر مي رود و دليل ندارد كه متوقف شود ا اگر بگوئيم " گل دوستي " ، گل همين است كه هست ، گل كه ديگر اصولي ندارد . حيوان هم همين طور . ولي انسان تنها موجودي است در اين دنيا كه بالقوه است و بايد بالفعل شود ، يعني انسان را نمي توان همين موجود يك سر و دو گوش حساب كردو گفت بشردوستي يعني هر جا كه اين حيوان مستوي القامه پهن ناخن وجود داشت بايد او را دوست داشت . نه ، انسان يك انسانيتي هم دارد . يك انسان ممكن است ضد انسان باشد . ولي حيوان ضد حيوان نداريم ، حيوان هميشه حيوان است .

انسانيت انسان به يك سلسله معاني و به يك سلسله حقايق و به يك سلسله لطايف بستگي دارد كه اگر فردي فاقد آنها يا بر ضد آنها باشد ، نمي توان او را انسان شمرد . آنگاه بحث اينجا پيش مي آيد كه اگر انساني ضد انسانيت شد يا ضد انسانهاي ديگر شد - كه زياد هم سراغ داريم ، آن انساني كه انسانهاي ديگر را ذليل و خوار مي كند ، به آنها ستم مي نمايد و به حقوق آنها تجاوز مي كند و فاسد است - آيا بايد او را مثل ديگران دوست داشت و گفت بالاخره انسان كه هست ؟ يا بايد او را از بين برد . در صورت دوم اين كار با انسان دوستي چگونه سازگار است ؟ جواب اينست كه اگر مقصود از " انسان دوستي " دوست داشتن اين حيوان دو پا است ، [ از اين نظر انسان واقعي با انسان ضد انسان ] هيچ فرقي نمي كند اما اگر گفتيم ما از انسانيت يك معني مي فهميم و انسان يك موجود معني داري است كه ممكن است از معني انسانيت پر باشدو ممكن است خالي باشد و يا بر ضد معني انسانيت باشد ، آن وقت مفهوم " انسان دوستي " براي ما معني ديگري پيدا مي كند ، كه انسانها را بايد در مسير انسانيت دوست داشت نه در خلاف اين مسير ، و به همين دليل اگر انساني بر ضد مسير انسانيت بود ، احيانا بايد با او به شديدترين وجهي مبارزه كرد ، با خشونت رفتار نمود و به او به چشم يك خار در سر راه انسانها نگاه كرد ، و اين كار ، خود نوعي علاقه به انسان است ، يعني مبارزه كردن با انسان ضد انسان بخاطر انسانيت ، خود نوعي علاقه به انسانيت ، و علاقه به بشريت است اما بشريت معني دار ، بشريتي كه معني بشريت در آن باشد .

خود مذهبي

در اينجا ممكن است كسي بگويد كه تو آمدي " خود " ها را درجه به درجه برشمردي ، گفتي خود فردي ، خود خانوادگي ، خود قومي و ملي ، خود نژادي ، تا رساندي به خود انساني . خود مذهبي چطور ؟ آن هم يك خودي است .

آيا اين مي تواند براي ما يك حصار باشد ؟ ما خودمان هم مي گوييم مسلمان بايد مسلمان را دوست داشته باشد ، مسلمان با غير مسلمان رابطه وداد برقرار نمي كند ، اشداء علي الكفار رحماء بينهم ( 1 ) . اگر بناست مرز قائل شدن بد باشد ، اينجا هم بد است و كار ضد اخلاق است . جواب اين است : واقعا هم اگر اين مسئله بخواهد به صورت يك تعصب ظاهر شود ، يعني شخص تعصب داشته باشد در مورد هر كسي كه در زير لواي اسلام است ، و بالنتيجه تعصب داشته باشد عليه هر كسي كه در زير لواي اسلام نيست ، خيرخواه آن باشد و بدخواه اين ، چنين چيزي خوب نيست و اسلام هم آن را نخواسته است . اسلام خواسته كه ما خيرخواه همه مردم و همه افراد بشر حتي كفار باشيم . دشمني با كافر اگر از بدخواهي سرچشمه بگيرد ضداخلاق است .

ما حتي نبايد بد كافر را بخواهيم ، بلكه بايد مثل پيغمبر اكرم باشيم كه فرمود : " من دلم به حال اينها مي سوزد كه چرا به آنچه كه خير و حق خودشان است نمي رسند " . ولي وقتي كه اينها خود هدايت نمي شوند و گذشته از اين به صورت خار در سر راه ديگران درمي آيند ،بايد به اينها به چشم يك مانع نگاه كرد ، ولي نبايد بدخواهشان بود . حتي انسان ، بدخواه ابوجهل هم نبايد باشد و مثلا بگويد خدا نكند كه ابوجهل مسلمان شود و به شهادت برسد . نبايد آرزو كنيم كه ابوجهل يا ابوجهل مانندها يك وقت راه به حق پيدا نكنند .

يزيد بن معاويه هم وقتي كه از زين العابدين ( ع ) سئوال مي كند كه آيا من اگر توبه كنم توبه من قبول است يا نه ، حضرت مي فرمايند : بله قبول است . يعني او هم بدخواه يزيد نيست كه آرزو كند كه چون يزيد قاتل پدرش مي باشد توفيق توبه

1. سوره فتح ، آيه . 29 .

/ 130