ايمان ، ضامن حكومت اراده
غرضم اين جهت است كه هيچ مكتبي در دنيا پيدا نمي شود كه در اينكه اراده بايد بر ميلهاي انسان حكومت بكند ، كوچكترين ترديدي داشته باشد . بحث در ضمانت اجرائي مطلب است كه راه اين مطلب چيست . آيا همينقدر كه گفتيم اراده و در نتيجه عقل بايد بر ميلها حاكم باشد ( اراده همان قوه اجرائي عقل است ) ، با يك بايدي كه ما گفتيم ، فورا ديگر عقل و اراده در وجود ما بر ميلها حكومت مي كنند ؟ ! چه چيز ضامن اجراء حكومت عقل و اراده بر ميلها است ؟ يكي از مسائلي كه مذهبيون به آن متمسك مي شوند ، در همين جا است . مي گويند اراده قوه اجرائي عقل است ، ولي خود عقل چيست و از عقل چه كاري ساخته است ؟عقل جز روشنائي چيز ديگري نيست كه انسان را روشن مي كند ، اما آيا روشن كردن ، به انسان جهت هم مي دهد كه حالا كه اطرافت روشن شد ، از اين طرف برو يا از آن طرف ؟ انسان دنبال آنچه مي خواهد مي رود و از چراغ عقل استفاده مي كندبراي رسيدن به مطلوب خودش . مشكل اين است كه انسان چه مطلوبي داشته باشد ؟ البته در اينكه انسان نياز دارد به چراغ عقل براي اينكه [ راه او را ] روشن كند ، بحثي نيست . انسان اگر در تاريكي حركت كند ، مطلوب خودش را گم مي كند. در نياز به عقل بحثي نيست . ولي سخن در اين است كه عقل و علم كه در واقع مكمل عقل و به عبارت ديگر عقل اكتسابي است روشنائي است ، محيط را روشن مي كند ، انسان مي فهمد چه مي كند ، مي فهمد كه اگر بخواهد به فلان مقصد برسد ، از اينجا بايد برود ، اين وسيله است براي آن مقصد ، و آن ، وسيله است براي اين مقصد ، ولي آيا فهميدن و دانستن كافي است كه اراده انسان بر تمايلات او حكومت بكند ؟ نه . چرا ؟ براي اينكه انسان في حد ذاته اينطور است كه دنبال منافع خودش مي رودو اراده اش تا آن اندازه ممكن است بر ميلهايش حكومت بكند كه منافعش اقتضاء مي كند . اينجاست كه تا يك امر ديگري كه به انسان خواسته هايي ماوراء منافع ندهد پيدا نشود ، از عقل و اراده كاري ساخته نيست ، و آن همان است كه ما به آن " ايمان " مي گوييم ، آن چيزي كه هم قادر است جلوي انسان را از منفعت پرستي تا حدود زيادي بگيرد ، و هم براي انسان مطلوبها و خواستهاي ماوراء منافع فردي و مادي عرضه مي دارد ، مطلوب مي سازد و خلق مي كند و آنوقت عقل هم انسان را به سوي همان مطلوب [ پيش مي برد زيرا ] عقل ، انسان را به سوي هر مطلوبي بخواهد برود ، در همان سو هدايت مي كند ، كه عقل چراغ است . وقتي كه شما چراغ را در تاريكي به دست گرفته ايد ، چراغ به شما نمي گويداز اين طرف برو يا از آن طرف ، چراغ مي گويد از هر سو كه مي خواهي بروي من راه را برايت روشن مي كنم . چون بحث ما درباره تربيت و تقويت اراده است ، اينها ديگر بحثهاي استطرادي است . همين مقدار خواستيم عرض بكنيم كه هيچ مكتبي در دنيا پيدا نمي شود كه به اين اصل اعتقاد نداشته باشد كه اراده در انسان بايد تقويت شود . مثلا اگر انسان مي خواهد بچه را تربيت بكند بايد كاري بكند كه اراده در وجودش تقويت شود .نيايش و پرستش
يكي ديگر از اموري كه باز از استعدادهاي خاص انساني شمرده مي شود ( لااقل از نظر بعضي از روانشناسان ) مسئله نيايش و پرستش است . درباره اين مطلب اولا يك بحثي هست كه آيا نيايش و پرستش ، يك حس اصيل و يك غريزه است در انسان ، يا چنين حس اصيل و چنين غريزه اي در انسان وجود نداردبلكه اين امر ، مولود غرائز ديگر است . اجمالا مي دانيم كه عده زيادي از محققين و روانشناسان ، نيايش و پرستش را به عنوان يك حس اصيل در انسان پذيرفته اند . مقاله اي كه در حدود دوازده سال پيش آقاي مهندس بياني - كه من ايشان را فقط به اسم مي شناسم - با توصيه آقاي مهندس بازرگان ترجمه كردند و در اولين شماره سالانه مكتب تشيع تحت عنوان " حس ديني يا بعد چهارم " چاپ شد در همين زمينه بود. آنجا نويسنده تشريح كرده بود كه روح انساني از آن جهت كه انسان انسان است ( يعني منهاي حيوانيات ) چند بعد جداگانه دارد و به عبارت ديگر چند غريزه اختصاصي در انسان است - كه در حيوان وجود ندارد - . او آن غرائز را تعبير به " بعد " كرده بودكه وجود انسان چند بعد دارد : بعد حقيقتجوئي يا علم . يعني گذشته از اينكه علم براي زندگي انسان مفيد است ، و وسيله است براي زندگي ، خودش از آن جهت كه حقايق را براي انسان كشف مي كند ، مطلوب با لذات است . انسان حقيقت را براي خود حقيقت هم مي خواهد ، و اين هم خيال نمي كنم مطلبي باشد كه جاي بحث و ترديد باشد . يعني مثلا اگر الان ما بدانيم كه علمايي به يك حقيقتي رسيده اند كه آن حقيقت اصلا مربوط به زندگي مردم زمين بلكه منظومه شمسي نيست و دانستن و ندانستن آن يك سر سوزن در زندگي ما اثر نمي بخشد، باز اگر از ما بپرسند تو دلت مي خواهد آن را بداني يا نداني ؟ ، هيچكس نمي گويد وقتي به درد زندگي من نخورد ، دانستن و ندانستن آن براي من علي السويه است . باز آدم مي خواهد بفهمد و روشن شود . علم روشنائي است و جهل تاريكي . انسان بالضرورش از جهل و تاريكي فراري است و به روشنايي مايل است .ابوريحان و فقيه
داستان ابوريحان بيروني - كه در كتب تراجم نوشته اند - معروف است كه فقيهي مي گويد من در مرض موت او كه شنيدم حالش خيلي وخيم است ، رفتم به عيادتش . احساس كردم كه تقريبا در سكرات موت است ،ولي هوشش بجا بود . در همان حال چشمش را باز كرد و از من يك مسئله فقهي درباب ارث پرسيد . من تعجب كردم كه آخر در وقت مردن ، اين چه سئوالي است كه مي كند ؟ گفتم : در اين وقت ، مسئله چيست كه مي پرسي ؟ گفت من اگر بميرم و بدانم بهتر است يا بميرم و ندانم ؟ من مي دانم مي ميرم ولي در عين حال فكر مي كنم بميرم و بدانم ، از اينكه بميرم و ندانم بهتر است . من هم جوابش را دادم . هنوز به خانه ام نرسيده بودم كه صداي شيون بلند شدو ابوريحان از دنيا رفت . بعد ديگري كه او ذكر مي كند ، بعد اخلاقي است . البته مقصود عاطفه انساني و محبت به انسانهاي ديگر است . به اين هم به صورت يك عاطفه اصيل اعتقاد دارد . بعد ديگر ، بعد زيبائي استكه خود زيبائي براي انسان اصالت دارد . بعد ديگري كه ذكر كرده بود همين بعد نيايش و پرستش بود . خيلي افراد ديگر نيز اين حرفها را زده اند ، و از كساني كه خيلي روي اين مطلب تكيه دارد ، ويليام جيمز است .كتاب " دين و روان " او را آقاي مهدي قائني رفيق ما ترجمه كرد . من اين كتاب را بعد از چاپش نديده ام ولي قبل از چاپش آورد من خواندم ، انصافا كتاب خيلي خوبي بود و اين مرد روانشناس كه به قول خودش - و ديگران هم قبول دارند - حدود سي سال روي حالات رواني مذهبي مردم آزمايش كرده ، رسيده به اينجا كه براي حس مذهبي اصالت قائل شده است . اين حس كه يك حس انساني است ، در تربيت ، اگر بنا بشود تربيت كامل باشد [ بايد تقويت گردد ] .يك انسان كامل يا نيمه كامل ، اين قسمت از وجودش نمي تواند تعطيل باشد كمااينكه هيچ قسمت ديگر از قسمتهاي اصيل وجود او نمي شود تعطيل باشد . هر قسمتي از قسمتهاي وجود انسان ، چه حيوانيش ( يعني مشتركات انسان و حيوان ) و چه انساني محض ، اگر تعطيل بشود ،او يك انسان ناقص است . در اين جهت هم باز نيازي نيست كه ما بگوئيم اسلام به مسئله عبادت و پرستش و دعا اهميت داده است و اين حس را در انسان پرورش مي دهد . اين معلوم است كه قسمتي از هر ديني عبادت است و شايد درباب دينها اگر ايرادي مي گيرند ، افراط در مسئله عبادت است نه كم اهميت دادن به آن و يا ناديده گرفتن آن .پاسخ به يك ايراد
ولي در اينجا مسئله ديگري است كه درباب عبادت حتما بايد آن را ذكر كنيم و آن اينست كه ممكن است كسي بگويد كه اتفاقا در اديان و لااقل در اسلام كه اكنون مورد بحث ماست ، عليرغم اينكه دين و مذهب است و بايد در آن ، حس نيايش و پرستش تقويت شده و پرورش يافته باشد - هيچ عنايتي به اين حس نيست .آن عبادتي كه در اديان آمده است ، به حس نيايش كاري ندارد ، يا به طمع كار دارد كه بايد با آن مبارزه كرد ، و يا به ترس كار دارد كه با آن هم بايد مبارزه كرد . عبادت در اديان جز معامله چيزي نيست ، زيرا اديان افراد را وادار مي كنند به عبادت براي بهشت يا براي فرار از جهنم . حال اگر كسي بيايد نماز بخواند براي بهشت ، بهشت يعني چه ؟ بهشت يعني جايي كه در آنجا انواع لذتها هست : حور است ، قصور است . جنات تجري من تحتها الانهار است ، ميوه هاي بهشتي و غذاهاي لذيذ بهشتي است ،شرابهاي بي مستي و بي دردسر بهشتي است و انواع لذتهايي كه بشر نمي تواند تصور بكند . يك كسي از لذت دنيا چشم مي پوشد براي لذت آخرت . او نه تنها خداپرست نيست و حس نيايش خود را تقويت نمي كند بلكه يك آدمي است كه از دنياپرست ها مادي تر است زيرا يك نفر دنياپرست ، قانع شده به همين لذات محدود مادي ، ولي او يك آدم حسابگري است ، مي بيند اگر بخواهد سي چهل سال عمر اين دنيا را به اين لذتها بگذراند ، قابل نيست ، بالاخره تمام مي شود، مي گويد اين سي چهل سال را هر طور هست دندان روي جگر مي گذاريم براي اينكه برويم در آنجا ابدالاباد به همين لذتهايي كه اينجا رها كرده ايم برسيم . پس محرك او در اين كار طمع است و غير از اين چيزي نيست .آن كسي هم كه براي فرار از دوزخ [ معصيت ] نمي كند همين طور است . عبادت مي كند يا ترك لذت مادي مي كند براي اينكه عقوبت نشود . باز امري است كه از حدود منفعتجويي بيرون نيست . بنابراين در اديان [ به حس نيايش انسان توجه نشده است ] . و اين را مخصوصا مسيحيها نسبت به اسلام خيلي ايراد مي گيرندكه در قرآن به نعمتهاي مادي زياد توجه شده . شايد آنها در تعبيرات خود مي گويند كه قرآن توجهش فقط به نعمتهاي مادي آن دنياست و بنابراين به حس نيايش كه " روانشناسي " آن را به عنوان يك حس عالي مي شناسد ، توجه نكرده ، برعكس به طمع انسان توجه كرده است . اين ايراد البته ايراد واردي نيست ، ايراد ناواردي است . اولا همه مي دانيم كه از نظر اسلام عبادت ، درجات و مراتبي دارد ، يك درجه اش عبادت به خاطر طمع به بهشت است ، و يك درجه آن عبادت براي ترس از جهنم است ، و بالاتر از اين ، درجات ديگر عبادت است كه هدف آن عبادتها نه بهشت است و نه جهنم . در خود قرآن به اين مطلب توجه شده و در كلمات پيغمبر اكرم و ائمه اطهار اينقدر در اين زمينه هست كه الي ماشاءالله . از همه معروفتر جمله اي استكه در نهج البلاغه و در كلمات حضرت رسول و حضرت صادق هست و به هر حال جمله اي است كه مال امروز نيست . از تاليف نهج البلاغه به وسيله سيد رضي هزارسال مي گذرد تا چه رسد به زمان حضرت امير . اميرالمؤمنين مي فرمايد : ان قوما عبدوا الله طمعا فتلك عبادش التجار ، و ان قوما عبدوا الله خوفا فتلك عبادش العبيد ، و ان قوما عبدوا الله شكرا ( حبا ) ( 1 ) فتلك عبادش الاحرار ( 2 ) . يعني گروهي از مردم خدا را عبادت مي كنند براي طمع در بهشت . اين عبادت ، از نوع تجارت است ، تجارت پيشگي و معامله گري است ، در اينجا كار مي كند براي اينكه در آنجا سودي ببرد . و گروهي عبادت مي كنند از ترس جهنم . اينها كارشان شبيه كار بردگان است كه از ترس شلاق ارباب كار مي كنند . و قوم ديگر عبادت مي كنند نه به خاطر بهشت و نه به خاطر ترس از جهنم ، بلكه1. اينجا روايتهاي مختلفي هست ، در نهج البلاغه شكرا دارد ، در كلمات پيغمبر يا ائمه حبا دارد .2. نهج البلاغه ، حكمت 229 ، با كمي اختلاف در عبارت .