تعلیم و تربیت در اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلیم و تربیت در اسلام - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مخالفت با نفس " نص آيه قرآن است : فاما من طغي و آثر الحيوش الدنيا فان الجحيم هي الماوي ، و اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي فان الجنة هي الماوي [ سوره نازعات ، آيات 38 تا 42 ] . يا در سوره يوسف مي فرمايد : و ما ابري نفسي ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربي بري نمي دارم نفسم را ، كه نفس امر كننده است به بدي ، مگر آنكه رحم كرد پروردگارم . كه خود بزرگ بيني است . اينها با آن تعبيرات چطور جور مي آيد ؟ آيا تناقض است ؟ يا نه ، تناقض نيست ، انسان داراي دو " خود " است . يك " خود " كه خوب ديدن او عجب است ، بزرگ ديدن او كبر است ، خواستن او خودخواهي و مذموم است ، با او بايد جهاد كرد ، به او بايد به چشم يك دشمن نگاه كرد و با هواهاي او بايد مبارزه كرد ، و يك " خود " ديگر كه بايد آن را عزيز و مكرم و محترم داشت ، بايد حريت و آزاديش را حفظ كرد ، بايد قوت و قدرتش را حفظ كرد و آلوده به ضعفش نكرد . اما دو " خود " را چگونه مي توان توجيه كرد ؟ آيا اينكه انسان داراي دو خود است يعني هر كس دو " من " دارد ؟ شك ندارد كه هر كسي يك " من " است نه دو " من " ، و اين قابل قبول نيستكه بگوئيم انسان [ موصوف به ] تعدد شخصيت است . در روانشناسي نام يك بيماري را " تعدد شخصيت " گذاشته اند ، ولي همان بيمار هم واقعا دو شخص نيست ، اگر دو شخص باشد ، هر كدام به راه خود مي روند . يك شخص نامتعادل را گاهي مي گويند كه به بيماري تعدد شخصيت دچار شده ، و الا واقعا او تعدد شخصيت ندارد ، انسان كه واقعا داراي دو " خود " نيست ، پس لابد چيز ديگري است : انسان داراي دو خود به اين معناست كه داراي يك خود واقعي و حقيقي و يك خود مجازي است كه آن خود مجازي ناخود است ، و مبارزه با نفس كه ما مي گوئيم مبارزه با خود ، در واقع مبارزه خود با ناخود است . ما يك خود داريم به عنوان يك خود شخصي و فردي ، يعني آنگاه كه من مي گويم " من " ، آنوقتي است كه خودم را در برابر " من " هاي ديگر قرار مي دهم و در واقع " من " هاي ديگر را نفي مي كنم : من ، نه شما . چيزي را براي اين خود خواستن ، يعني براي اين شخص در مقابل اشخاص ديگر و احيانا بر ضد اشخاص ديگر . هر اندازه كه " خود " انسان جنبه شخصي و فردي و جدايي از خودهاي ديگر پيدا كند مربوط به " ناخود " اوست ، يعني مربوط به جنبه هاي بدني و تن است ،ولي انسان در باطن ذات خود حقيقتي دارد كه اصلا حقيقت اصلي ذاتش اوست و اينهاي ديگر را كه به عنوان خود احساس مي كند در واقع ناخود را خود احساس مي كند . او همان چيزي است كه قرآن از او به بيان فاذا سويته و نفخت فيه من روحي ( 1 ) تعبير مي كند ، يعني يك حقيقتي است نه از سنخ ماده و طبيعت ، بلكه از سنخ ملكوت و قدرت ، و از سنخ عالمي ديگر . به آن خود توجه كردن ، يعني حقيقت انسانيت خويش را دريافتن و شهود كردن . وقتي انسان به او توجه مي كند ،آن را به عنوان محض حقيقت در مي يابد چون جوهر او جوهر حقيقت است و با باطل و ضد حقيقت ها و پوچها و عدمها ناسازگار است . او چرا با راستي سازگار است ؟ چون راستي حقيقت است . و دروغ چون پوچي و نيستي و بي حقيقتي است با او ناسازگار است .

اصلا جنسش با دروغ ناسازگار است . او از سنخ قدرت و ملكوت است ، پس با عجز و ضعف و زبوني ناسازگار است ، از سنخ علم است ، با جهل ناسازگار است ، از سنخ نور است ، با ظلمت ناسازگار است ، از سنخ حريت و آزادي است ،چون من واقعي انسان آزاد است . او چون از جوهر اراده و حريت و آزادي است پس با ضد آزاديها و ذلت ، و با بردگي اعم از اينكه انسان بخواهد برده انسان ديگري باشد يا برده شهواتش كه ناخود اوست ، ناسازگار است . از

1. سوره حجر ، آيه . 29 .

/ 130