گرايش به مقابله به مثل در بعد منفى نيز كه در روح انتقام گيرى انسان از يك سو و عدالت خواهى وى از سوى ديگر ريشه دارد، گرايش فطرى و نوعى و فراگير انسان است. انسان از هر نژادى كه باشد، در هر شرايط جغرافيايى كه زندگى كند و هر عقيده اى كه داشته باشد، براى خود حدود، حريم و حقوقى را مى شناسد و از همه، اين انتظار را دارد كه آن حقوق را بشناسند و رعايت كنند و حريم وى را محترم دارند. او هر چند كه در تفصيل اين حدود و درك روشن اين حقوق، نيازمند آموزش ديگران است و اين كار، توسط انبيا و يا احياناً، غير آنها انجام خواهد شد؛ ولى اصل اين تمايل و انتظار، ريشه فطرى دارد و بدون نياز به هيچ گونه تعليم و تعلم، به شكل فطرى، توجه انسان نسبت به آن جلب خواهد شد. چنان كه سلامت فطرت او، وى را وامى دارد كه متقابلاً نيز حدود، حقوق و حريم ديگران را بشناسد و آن را محترم دارد.به نظر مى رسد اين گرايشات به طور مستقل و با صرف نظر از تقابل با حقوق ديگران نيز ريشه فطرى دارند؛ اما مسلماً زندگى انسانى بر اساس روابط متقابل، احترام متقابل و به طور كلى هم زيستى مسالمت آميز استوار است؛ تا آنجا كه مى توان گفت: محتواى قوانين موضوعه و قرارداد اجتماعى، در همين روابط متقابل گوناگون، خلاصه مى شود كه در واقع، چيزى جز تبادل ارزش ها و مقابله به مثل با گرايش مثبت نيست و اين نيز گرايش فطرى ديگرى است كه گرايش هاى فطرى فوق را تأييد و تأكيد خواهد كرد.اگر كسى به هر شكل و به هر علت، حريم ديگرى را مورد تجاوز قرار داد و حرمت وى را رعايت نكرد، گرايش هاى فطرى گوناگونى چون انتقام جويى، انگيزه دفاع و عدالت خواهى، در او برانگيخته مى شود كه اگر گرايش به مقابله به مثل منفى را مستقل ندانيم، گرايشى ثانوى خواهد بود كه در گرايش هاى فطرى نام برده ريشه دارد و توسط آنها در روان انسان تحقق پيدا مى كند. بنا براين گرايش به مقابله به مثل در بعد منفى نيز مستقيم يا غير مستقيم، ريشه فطرى دارد و احساسى است كه هنگام تجاوز ديگران، در انسان برانگيخته مى شود.اين گرايش فطرى و نوعى، چنان بر روح فرد و جامعه تسلط دارد كه نه تنها شخص مورد تجاوز، در برابر شخص متجاوز، حق دفاع، انتقام و مقابله به مثل را براى خود محفوظ مى داند؛ بلكه ديگران و وجدان جامعه نيز اين حق را به او مى دهند. اين بدان معنا نيست كه در داخل جامعه، هر كس به هر شكل، مورد تجاوز قرار گرفت، خودسرانه دست به مقابله به مثل بزند؛ چرا كه درون جامعه، حكومت و قانون وجود دارد و اسلام و قوانين تفصيلى اسلام حاكميت دارد و هر كار اجتماعى به دست حكومت و با اجازه حكومت و در چارچوب قانون انجام خواهد شد؛ چرا كه در غير اين صورت وضع زندگى اجتماعى به هرج ومرج باز مى گردد.بنابراين از آنجا كه هر تجاوز در قوانين كيفرى، قانون ويژه اى دارد، قانون مقابله به مثل يا معامله به مثل در بعد منفى آن، جز در چارچوب همان قوانين موضوع، نمود چندانى ندارد؛ مگر در برخى موارد كه با عنوان قصاص از آن نام مى بريم كه آن هم در چارچوب قانون ويژه قصاص و قوانين كيفرى تشكيل يافته است. قوانينى كه صورت ها و قالب هايى گوناگون از قاعده مقابله به مثل را در موارد و موضوعاتى خاص، ارائه مى دهد.باقى مى ماند قاعده مقابله به مثل در روابط بين الملل و به عبارت بهتر اِعمال قاعده مقابله به مثل در سياست خارجى حكومت اسلامى و در تنظيم روابط حكومت اسلامى، با حكومت هاى خارجى كه آن هم اولاً؛ به طور قطع و به صورت روشن تر، بر اساس مصلحت انديشى حكومت اسلامى انجام خواهد شد و اصلاً تصور ديگرى در اينجا نيست؛ چون اين گونه مسائل و روابط را به طور قطع، حكومت تنظيم مى كند.ثانياً؛ اين قاعده، تا حدّ زيادى تحت تأثير عرف بين الملل قرار خواهد گرفت و اگر احياناً در صدها سال قبل و يا در صدر اسلام با استدلال به اين قاعده، كارهايى انجام مى شده كه متناسب با عرف آن روز بوده، شايد امروز با تفاوت عرف بين الملل، نتوانيم آن كارها را انجام دهيم.ثالثاً؛ اين قاعده در روابط بين الملل مى تواند كليت و دست كم اكثريت داشته باشد. در آينده درباره اين سه مطلب، بيشتر توضيح خواهيم داد.به هر حال، در ارتباط با فطرى بودن گرايش به مقابله به مثل در بعد منفى، غير از بيانات فوق، آيات قرآن نيز با تأييد فطرى بودن آن، ما را در اين راه كمك مى كنند كه مى توان به چند آيه اشاره كرد: در آيه اى مى فرمايد؛ قالُوا وَ مَا لَنا أَلّا نُقاتِلَ فى سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِن دِيارِنا و أَبنائِنا؛(4) گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم با آن كه ما از خانه هامان و [از كنار] فرزندانمان بيرون رانده شده ايم.بنى اسرائيل پس از وفات حضرت موسى از پيامبر زمان خود درخواست فرماندهى كردند تا همراه آنان در راه خدا بجنگد. او گفت: «شايد نسبت به فرمان جهاد سرپيچى كنيد و به مقابله با دشمن برنخيزيد.» آنان در پاسخ با تعجب گفتند: «چرا در راه خدا نجنگيم و مقابله به مثل نكنيم در حالى كه ما را از شهر و ديارمان بيرون رانده و آواره كرده اند؟» پاسخى كه از قول آنها نقل مى كند، مبتنى بر گرايش فطرى بشر به مقابله به مثل است كه آن را به عنوان قاعده پذيرفته اند و براى همه قانع كننده است. آنچه خلاف قاعده و تعجب آور به نظر مى رسيد و سبب توبيخ و سرزنش آنان شد، سرپيچى آنان پس از فرمان جنگ بود كه جز تعداد كمى از آنها به كارزار با دشمن نپرداختند. فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا إلّا قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ؛(5) پس آن هنگام كه فرمان جنگ به آنان داده شد، جز كمى آز آنها بدان پشت كردند و خداوند ستم كاران را مى شناسد. در اين آيه، خداوند آنان را كه مقابله به مثل نكردند و از فرمان جهاد سرپيچى كردند، ستم كار دانسته است.سؤال: اگر گرايش به مقابله به مثل فطرى است، چرا سرپيچى كردند؟جواب: سرپيچى آنها به خاطر اين بود كه پاى جان در ميان بود و با تير، شمشير، جراحت و نقص عضو مواجه مى شدند و طبيعى بود كه عقب نشينى كنند. بنابراين گرايش به مقابله به مثل داشتند و به طور فطرى مايل بودند با دشمن خود برخورد كنند؛ ولى خطرات بعدى را نمى توانستند تحمل كنند. اين هم قاعده كلى ديگرى در زندگى انسان است كه در بسيارى از موارد به خاطر ترس يا اميد و يا هر عامل ديگر، برخى از گرايش هاى فطرى وى، تحت تأثير گرايش فطرى قوى تر عمل نمى كند. انسان تحت تأثير برخى از گرايش هاى فطرى قوى تر، تمايلات فطرى ضعيف تر خود را سركوب مى كند؛ چنان كه گاهى گرايش هاى فطرى بالاتر در انسان، تحت تأثير عوامل خارجى مثل محيط، تربيت و... به ضعف و خمودى مى گرايد و يا ناشكفته مى ماند و در اين صورت زمينه عرض اندام گرايش پايين تر فراهم مى شود.در آيه ديگر خداوند، به مسلمان ها به ويژه به كسانى كه، از رو به رو شدن و جنگ با دشمنان خود و مشركين مكه، به هر علتى خوددارى مى كردند، خطاب مى كند:أَلاَ تُقاتِلونَ قَوْماً نَكَثُوا أيمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخراجِ الرَّسُولِ و هُم بَدَؤُكُمْ أَوَّل مَرَّةٍ؛(6)چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده خدا را بيرون كنند و آنان كه نخستين بار [جنگ را] با شما آغاز كردند، نمى جنگيد؟جمله و هم بدءوكم أوّل مرّة به روشنى، دلالت بر فطرى بودن گرايش به مقابله به مثل منفى دارد و به منظور تحريك و ترغيب انسان و فعال كردن اين گرايش فطرى بيان شده است. او مى خواهد با اين جمله، انگيزه دفاع از خويش را كه تحت تأثير ترس و يا عوامل ديگرى در حدّ بالايى ضعيف شده و آنان را وادار به مقابله نمى كند، در آنان برانگيخته، نيرومند سازد.جمله وهم بدءوكم أول مرّة كه به عنوان توجيه حمله به مشركين مطرح شده، به روشنى به قاعده مقابله به مثل اشاره و استدلال مى كند. قاعده اى كه به لحاظ فطرى و ارتكازى بودن و عقلى و عقلايى بودنش وجدان هر انسان سالم و پاك فطرت را قانع مى سازد و او را وامى دارد تا حتى از دادن مال و جان خود نيز در اين راه باكى نداشته باشد.اين آيه و آيات مشابه آن، به روشنى بر فطرى بودن و عقلايى بودن اين قاعده كلى دلالت دارد و به عنوان يك قاعده كلى، يك قانون عام بشرى، يك خصيصه نوعى و يك گرايش فطرى انسانى، آن را پذيرفته است؛ چرا كه در غير اين صورت استدلال ها و توجيهات موجود در آيه، نمى توانند كارساز باشند و تأثيرى در بسيج مردم به سوى جبهه جنگ داشته باشند.آيه با خطاب به مسلمان ها و اشاره به اين كه مشركين، پيمان شكستند و آغازگر جنگ بودند، به مسلمان ها نهيب مى زند كه آيا شما كه انسان هستيد؛ فطرت انسانى داريد و از عقل و وجدان برخوردار هستيد، نمى خواهيد از خود دفاع كنيد و با دشمن متجاوز به مقابله به مثل برخيزيد؟ اين بدان معناست كه دفاع و مقابله به مثل يك اصل انسانى و قانون فطرى بشرى است.آرى؛ انسان كه وجدان، عقل و فطرتش او را از تجاوز به حرمت و حريم ديگران به شدت باز مى دارد و به حفظ حرمت و حريم آنان وادار مى كند، همين كه مورد تجاوز ديگران قرار گرفت، همان كارهاى ممنوع اوليه را نسبت به متجاوز، بدون هيچ منعى از سوى عقل، وجدان و عُقلا انجام خواهد داد و پس از انجام آن نيز هيچ گونه احساس گناهى نمى كند. درصورتى كه اگر آغازگر اين نوع كارها بود به شدت مورد سرزنش عقل قرار مى گرفت و از پشيمانى، عذاب وجدان و سرزنش عقلا به شدت رنج مى برد.