اصل ثانوى در عهد و ميثاق
اصل ثانوى حاكم بر موارد عهد و ميثاق، اصل مقابله به مثل است. هنگامى كه مسلمين باطرف مقابل خود، معاهده اى بستند، بديهى است كه در درجه اوّل و بالذّات لازم است به آن پاى بند باشند و وفادار باقى بمانند؛ ولى در درجه دوّم، اين رفتار طرف مقابل است كه وظيفه مسلمان ها را در ارتباط با آن روشن مى كند؛ زيرا بسته به اين كه طرف مقابل هم مانند مسلمين پاى بند به عهد باقى بماند و يا اين كه عهد شكنى كند، وظيفه مسلمين در ارتباط با اين عهد وطرف اين پيمان فرق خواهد كرد.چنانچه يادآورشديم قاعده مقابله به مثل، يك قاعده بسيار وسيع است كه موارد مربوط به پيمان از موارد روشن آن به شمار مى رود كه بايد بر آن تطبيق نمود؛ ولى خوشبختانه آيات قرآن، خود به تطبيق اين قاعده كلى بر موارد مختلف مربوط به پيمان پرداخته و آنها را از مجارى و مصاديق اين قاعده قرار داده است.آيات قرآن با توجه به اين كه طرف مقابل مسلمين در عهد، نسبت به آن وفادار باشند يا پيمان شكن، به دو دسته قابل تقسيم هستند كه بنابر اصطلاح رايج در اين نوشته، يك دسته از آيات دلالت بر لزوم مقابله به مثل با گرايش مثبت در مورد پيمان دارند و دسته دوم دلالت بر جواز مقابله به مثل باگرايش منفى دارند و به پيمان شكنى متقابل اجازه مى دهند. در اينجا به نمونه هايى از هر دو دسته اشاره مى كنيم:الف) مقابله به مثل در وفا به عهد: آياتى در قرآن داريم كه مقابله به مثل در وفا به عهد را مطرح ساخته اند؛ مانند موارد زير:1. در سوره توبه آيه 7 مى خوانيم:كَيْفَ يَكُونُ لِلمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَاللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عهَدتُّمْ عِنْدَ المَسْجِدِالحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُم فَاسْتَقيمُوا لَهُم إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ؛چگونه مشركان را نزد خدا و نزد فرستاده او عهدى تواند بود؟ مگر با كسانى كه كنار مسجدالحرام پيمان بسته ايد. تا زمانى كه با شما [بر سرعهد] پايدارند، با آنان پايدار باشيد؛ زيرا خدا پرهيزكاران را دوست دارد.آنچه در اين آيه، مورد استدلال قرار مى گيرد جمله استثنائيه تا آخر آيه است. اين جمله، از مشركين خبر مى دهد كه در مسجدالحرام با مسلمين عهد بستند و عهد خود را نيز نشكستند و در آنچه كه ميثاق بسته بودند سهل انگارى ننمودند. خداوند كه از اول سوره توبه كه باشدّت و غلظت درباره مشركين سخن مى گويد اين گروه از مشركين را استثنا كرده است كه با آنها به گونه ديگر رفتاركنيد و بر عهد خدا استوار بمانيد.سپس خداوند دستور كلّى مى دهد كه فَمَا اسْتَقامُوا لَكُم فَاسْتَقِيمُوا لَهُم؛ آنان تا با شما روراستند و بر پيمان خود با شما استوارند بر پيمان با آنان استوار باشيد. علامه طباطبايى به دنبال اين جمله مى گويد:علّتش اين است كه پايدارى بر عهد با كسانى كه بر عهد خود پايدارند وصلح و مسالمت باكسانى كه صلح طلب و مسالمت جو هستند، از لوازم تقواى دينى است. از اين رو خداوند اين سخن خود را به اين سخن ديگر كه «خدا تقواپيشگان را دوست مى دارد» تعليل و تحليل نموده است. چنان كه نظير همين تعليل در آيه ديگر گذشت كه فرمود: فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَّقِينَ.(7)اين جمله در واقع بيانگر قاعده كلى مقابله به مثل باگرايش مثبت است كه بر اين مورد خاص تطبيق شده است.تعليق جمله: «فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ»، بر «مَا اسْتَقامُوا لَكُمْ» در آيه بالا مشعر بر علّيت و گوياى اين حقيقت است كه علت اين كه مأموريد بر عهد خود با آنان پايدار بمانيد آن است كه آنان بر عهد خود پايدار مانده اند.در واقع، اين جمله اشاره به يك قانون ارتكازى عقلى و عقلايى و يك گرايش فطرى است كه انسان با فطرت سالم، تا مورد هجوم كسى قرار نگيرد به او هجوم نمى كند؛ تا مورد تجاوز قرار نگيرد به كسى تجاوز نمى كند.تفاوت بارز مقابله به مثل باگرايش مثبت در اين آيات مقابله به مثل باگرايش منفى در آيات گذشته، اين است كه امر استقيموا ظهور در وجوب دارد و مقابله به مثل باگرايش مثبت حدّاقل وظيفه است و بر همين اساس، عمل به آن، مصداق تقوا شمرده شده بدون فاصله به دنبالش خداوند مى فرمايد: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَّقِينَ. چنان كه در آيه ديگر امر مى كند به اين كه فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَّقِينَ در مقابله به مثل باگرايش منفى نيز گفتيم كه تجاوز نكردن از حدّ مقابله به مثل مصداق تقوا شمرده شده است.2. در سوره برائت آيه 4 آمده است:إِلَّا الَّذِينَ عهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيئاً وَلَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ اَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ؛بعضى از فقها در توضيح اين آيه، به هر دو اصلى كه ما در اينجا نام برديم اشاره كرده مى گويند:هدنه با معاهده يكى است و آن عبارت است از ترك جنگ، بدون عوض، تا مدتى معين و اين جايز است؛ زيرا خدا فرموده: اگر آنها تمايل به صلح و مسالمت داشتند شما هم بدان تمايل كنيد....او در فصل ديگر مى گويد:آيه أَوْفُوا بِالْعُقُودِ دلالت بر اين دارد كه امام هرگاه با دشمن مشرك عقد هدنه براى مدّتى بست بر اوست كه تا پايان آن مدّت نسبت به آن، وفادار باقى بماند. حال اگر همه افراد دشمن با آن مخالفت كردند، هدنه نقض مى شود و اگر بعضى اعضا مخالفت كردند و ديگران باگفتار يا رفتار خود، مخالفت آنان را انكار نكردند، اين نيز نقض هدنه نسبت به همه آنها است؛ ولى اگر بقيه اعضا مخالفت آنان را انكار كردند هدنه تنها نسبت به مخالفت كنندگان نقض مى شود و نسبت به غير آنها، به اعتبار خود باقى مى ماند و هر گاه امام نگران خيانت هدنه كنندگان باشد، مى تواند عهد آنان را نقض كند؛ چون خدا فرموده است: وَإِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَواءٍ.(8)در سخن فوق، راوندى هم به اصل وفا به عهد كه اصل اوّلى است در موضوع عهد و هدنه اشاره كرده و هم به اصل مقابله به مثل كه اصل ثانوى است.از علماى اهل سنّت نيز مؤلّف كتاب المغنى گرچه در تعريف هدنه قيد «من غير عوض» را انداخته به جاى آن مى گويد: «بعوض او بغير عوض» ولى به همه اين حقايق اشاره دارد: 1.عقدهدنه با امام است. 2. وفا به عهد لازم است و پس از عقد هدنه آنها را بايد حمايت كرد. 3.به اصل مقابله به مثل اشاره دارد.(9)ب) مقابله به مثل در نقض عهد: آياتى داريم كه مقابله به مثل را در نقض عهد مطرح ساخته اند. مثل اين آيات:الَّذِينَ عهَدتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِى كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا يَتَّقُونَفَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِى الحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ
وَإِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الخائِنِينَ؛(10)آنان كه از ايشان پيمان گرفتى ولى هربار پيمان خود را مى شكستند و پروا نمى كنند. اگر در جنگ بر آنان دست يافتى با [عقوبت ] آنان، كسانى را كه در پى ايشانند پراكنده كن؛ باشد كه عبرت گيرند و اگر از گروهى بيم خيانت دارى [پيمانشان را] به سويشان بينداز به طور يكسان؛ زيرا خدا خائنان را دوست نمى دارد.وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ
أَلَا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ؛(11)اگر سوگندهاى خود را پس از پيمان خويش شكستند و شما را در دينتان طعن زدند، با پيشوايان كفر بجنگيد؛ چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست. باشد كه [از پيمان شكنى ] بازايستند. چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده [خدا] را بيرون كنند و آنان بودند كه نخستين بار [جنگ را] با شما آغاز كردند، نمى جنگيد؟آيات فوق همگى مقابله به مثل را در نقض عهد مطرح كرده اند كه هرچند وفا به عهد در اصل و ذاتاً لازم است و با پاى بندى دشمن به آن، لزوم وفا به عهد تأكيد خواهد شد - يعنى اصل ثانوى مقابله به مثل نيز اصل اوّلى وفا به عهد را بيش از پيش تأكيد خواهد كرد - ولى در صورتى كه دشمن نقض عهد كرد و يا علائمى دال بر خيانت دشمن ظاهر و باعث نگرانى مى شد، ديگر اصل اوّلى از كار مى افتد و وفا به عهد لازم نيست؛ بلكه اصل ثانوى مقابله به مثل، حاكم خواهد بود. يعنى در صورت اوّل كه آشكارا نقض عهد كرده اند مسلمانان نيز متقابلاً به آنان مى تازند و در صورت دوّم كه آثار و علائمى گواه بر عهد شكنى احتمالى آنان ديده مى شود، پيامبر نيز متقابلاً بى اعتبارى معاهده را به دشمن اعلام مى كند.