مقابله به مثل در جهت صلح و مسالمت - قاعده مقابله به مثل در حقوق بین الملل از دید اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قاعده مقابله به مثل در حقوق بین الملل از دید اسلام - نسخه متنی

محمدحسین اسکندری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقابله به مثل در جهت صلح و مسالمت

در قبال آيات متعددى كه درباره مقابله به مثل در جهت جنگ آورديم، آيات و رواياتى هم داريم كه مقابله به مثل را در جهت صلح و مسالمت اعتبار مى بخشند كه در اينجا در حدّ توان و ضرورت، مورد بحث قرار مى دهيم:

1. خداوند در ضمن تعدادى از آيات قتال كه اجازه مقابله به مثل مى داد، در مورد صلح و مسالمت نيز مى فرمايد: وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَتَوَكَّلْ عَلى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ؛(76)اگر به صلح گراييدند، تو [نيز] بدان گراى و بر خدا توكّل نما كه او شنوا و داناست. در اين آيه «جنح» به معنى ميل و يا به ويژه، به معنى ميل به يكى از دو جناح يا دو بال و دو طرف (77) و «سلم» هم به معنى صلح و مسالمت وضدّ جنگ است.

در اين آيه خداوند به پيامبر مى گويد: اگر آنان نسبت به صلح و مسالمت يا هدنه، تمايلى نشان دادند، تو هم آنان را اجابت و به صلح و مسالمت ميل كن.

اين جمله، بيانگر يك قاعده كلّى است كه از تطبيق قاعده كلى تر و وسيع تر مقابله به مثل، استنتاج مى شود و مفهوم آن اين است كه اگر گروهى از كفار، تمايل به صلح و مسالمت با مسلمين داشتند، بر امام مسلمين لازم است كه او نيز به صلح و مسالمت متمايل شود.

بعضى گمان كرده اند كه آيه، نسخ شده. حسن، قتاده و ابن زيد گفته اند: آيه منسوخ است به آيه فَاقتُلُوا الْمُشْرِكِينَ (78) (توبه، آيه 6) ابن عباس گفته است: آيه منسوخ است به آيه فَلا تَهِنُوا و تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ (79) (محمّد، آيه 35).

بعضى ديگر گمان كرده اند كه آيه نسخ نشده و تعارضى با آيه فَاقتُلُوا الْمُشْرِكِينَ و آيه فَلاتَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السِّلْمَ ندارد؛ زيرا اين آيه به اهل كتاب مربوط مى شود به ويژه مجاهد مى گويد: منظور، يهود بنى قريظه است (80) و آن آيات به مشركين و بت پرستان مربوط مى شود.(81)به دليل اين كه همه اين سوره به جنگ بدر مربوط مى شود، بسيارى از علما اين تفصيل را رد كرده اند.(82)شيخ طوسى مى گويد:

درست اين است كه اين آيه نسخ نشده است؛ زيرا آيه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ در سال نهم نازل شد و رسول خدا(ص) آن را به مكّه فرستاد سپس اهل نجران بعد از آن با رسول خدا بر دو هزار حلّه مصالحه كردند كه هزار حلّه در صفر و هزار حلّه در رجب بدهند.(83)بايد به اين نكته هم توجه داشته باشيم كه معمولاً علت اين كه بعضى از قرّاء و مفسّران از نسخ اين آيه، به يكى از دو آيه مذكور سخن به ميان آورده اند اين بوده كه بين آن دو آيه، با آيه مورد بحث، تعارض مى ديده اند و جمع آنها را ناممكن مى دانسته اند. در حالى كه بين اين آيات جمع روشن وجود دارد؛ زيرا آيه فَاقْتُلُوا المُشركِينَ مربوط به موقعيتى است كه مشركين، دشمن خونى مسلمين بودند و پيوسته در حال جنگ و توطئه عليه مسلمين بودند و هيچ نشانه اى از صلح خواهى و مسالمت جويى در آنها ديده نمى شد و آيه فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ نيز به مسلمانان دستور مى دهد كه شما دشمن را دعوت به صلح و مسالمت نكنيد. اين اوّلاً؛ با آيه وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها كه مورد بحث ماست تعارضى ندارد؛ زيرا اين آيه، نمى گويد: شما دشمن را دعوت به صلح و مسالمت كنيد تا متعارض باشند و لازم باشد يكى را ناسخ ديگرى بدانيم؛ بلكه مى گويد: اگر دشمن، ميل به صلح و مسالمت داشت و شما را به صلح دعوت كرد، شما هم ميل كنيد و دعوت دشمن را اجابت كنيد.

ثانياً؛ خود آيه با جمله فَلا تَهِنُوا اشاره به يكى از دو چيز دارد: يا نشان مى دهد كه پيش قدم شدن در دعوت به صلح و مسالمت به طور مطلق نشانه ضعف و فتور است؛ پس مسلمانان نبايد در دعوت به صلح پيش قدم باشند و يا نشان مى دهد كه آيه به چنين موقعيتى كه دعوت به صلح، علامت سستى است نظر دارد. بنابراين پيش قدم شدن در دعوت به صلح را نيز مطلقاً ردّ نمى كند؛ بلكه در چنين موقعيّتى، پيش قدم شدن در دعوت به صلح را بر مسلمانان منع مى كند.

به هر حال بر فرض كه پيش قدم شدن در دعوت به صلح را مطلقاً رد كرده باشد، باز هم تعارضى با آيه مورد بحث ندارد؛ زيرا آيه مورد بحث نمى گويد: در دعوت به صلح پيش قدم شويد؛ بلكه مى گويد: اگر دشمن پيش قدم شد و شما را دعوت به صلح كرد، شما دعوت او را بپذيريد. بنابراين تعارضى بين دو آيه وجود ندارد.

نتيجه اين كه اوّلاً؛ تعارضى بين آيات نيست و آيه مورد بحث، نسخ نشده. ثانياً؛ آيه، اعمّ است و مخصوص اهل كتاب يابنى قريظه نيست؛ بلكه يك قاعده كلّى است كه از قاعده وسيع وكلى مقابله به مثل استنتاج مى شود و شامل اهل كتاب و مشركين و بت پرستان مى شود. با كفار مسالمت جو به مسالمت عمل كنيد.

ثالثاً؛ از جمع آيات استفاده مى شود كه دعوت ابتدايى به سازش از سوى مسلمين اگر نشانه سستى و عقب نشينى باشد، نبايد از سوى مسلمين انجام شود؛ ولى اگر چنين لازمه اى نداشته باشد و يا پيشنهاد صلح از سوى دشمن باشد، تن دادن به صلح و مسالمت از سوى مسلمين در صورت اوّل، بى اشكال و در صورت دوّم لازم است؛ مگر كسى بگويد: هر نوع پيشنهاد صلح، علامت وهن است و يا بگويد: اصولاً آيه دعوت به صلح را منع كرده چه علامت وهن باشد يا نباشد كه باز به اعتبار قاعده مقابله به مثل ضرر نمى زند و لزوم پذيرش پيشنهاد صلح از سوى دشمن بر مسلمين يعنى لزوم ميل مسلمين به صلح با كفار در مقابل ميل كفار به صلح با مسلمين را منع نمى كند.

آنچه گفتيم، جمع معقول در اينجا است؛ ولى بعضى خواسته اند جمع هاى ديگرى مطرح كنند كه ذوق سليم آنها را نمى پسندد. از جمله ابن عربى در جمع ميان آيه مورد بحث با آيه فَلا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنْتُمُ الأعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ گفته است:

اگر مسلمين بر عزّت و اقتدارند، جاى صلح نيست و اگر براى مسلمين مصلحتى در صلح هست و در سايه صلح مى توانند نفعى را جلب يا ضررى از خود دفع كنند، اشكالى ندارد كه مسلمين پيش قدم براى صلح شوند.(84)اين جمع از يك نظر جالب است كه پيشنهاد صلح را مطلقاً منع نكرده و در بعضى فروض آن را بى اشكال مى داند؛ ولى دو اشكال اساسى بر آن وارد است:

يك: اين سخن، جز توضيحى براى آيه فَلا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ نمى تواند باشد كه مطلقاً پيش قدم شدن به صلح را منع نكرده؛ بلكه اگر زيان بار باشد آن را منع كرده؛ ولى هيچ گاه نمى تواند جمع ميان اين دو آيه باشد؛ چون آيه وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ ربطى به پيشنهاد صلح از سوى مسلمين ندارد؛ بلكه به پذيرش صلح پيشنهادى كفار و مقابله به مثل مربوط مى شود.

دو: سخنان ابن عربى در اين جمعى كه مطرح كرده بوى ضعيف كشى مى دهد. مفهومش اين است كه دشمن اگر ضعيف است، با او مبارزه كنيد و هيچ پيشنهاد صلحى را از او نپذيريد و اگر نيرومند است با او صلح كنيد. در صورتى كه روح ضعيف پرورى اسلام و قواعد انسانىِ آن اقتضا دارد كه اگر دشمن ضعيف، حاضر است با مسلمين كنار بيايد، همنشينى مسالمت آميز داشته باشد و البته كه در فكر فريب مسلمين و تزوير هم نباشد، پيشنهاد صلح و مسالمت دشمن ضعيف را پذيراتر باشد و از اين طريق - به جاى توسعه طلبى ظاهرى - بر دل ها نفوذكند.

در اينجا مطالب فراوانى است كه خواننده را به تفاسير ارجاع مى دهيم و براى تأييد مدّعاى خود به بخشى از سخنان يكى از مفسران معاصر اشاره مى كنيم:

هرگاه كفار خيانت كار تمايل به صلح با شما را داشتند و حاضر شدند صدمات جسمى و اعتقادى و هر گونه فتنه اى را رهاكنند، تو هم مثل آنها به صلح و مسالمت روى آور... پس در ميدان جنگ و صلح جايى براى چيزى جز معامله به مثل نيست... تا دشمن و غير دشمن بدانند كه در همه مجموعه دين و ايمان چيزى به نام جنگ و از پا در آوردن دشمن مطرح نيست. تنها چيزى كه هست دفاع از قوانين دين و محافظت بر وجود ايمان است... . اگر شما به صلح روى نياوريد به هنگامى كه آنها روى آورده اند، آنها زبانشان به روى شما باز شود كه شما جنگ طلب و توسعه طلب هستيد. علاوه بر اين، قاعده مقابله به مثل را نقض كرده ايد.

آرى؛ روح اسلام و قانون سالم آن صلح و سازش است؛ مادامى كه مسلمان ها از فريب دشمن در امان باشند. پس جز دفاع از اصول و قواعد پنج گانه خود هيچ گونه جهاد ابتدايى به منظور كشورگشايى ندارند و جز فتح دل ها با حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن كارى نمى كند البته اگر خطرى جامعه مؤمنين را تهديد كند، همّ او دفاع از زندگى خويش است كه حق هر موجود زنده است.(85)اين جمله در بين دسته اى از آيات قتال واقع شده كه يا مفهوم كلى قاعده مقابله به مثل را مطرح كرده اند و يا به مصاديق گوناگون آن اشاره دارند. مع الوصف اين جمله با جملات قبل خود چند تفاوت دارد:

نخست: اين جمله، بيانگر مصداق يا صغرايى براى كبراى كلّى يا قاعده كلى مقابله به مثل باگرايش مثبت در روابط بين الملل است؛ بر عكسِ اكثر آيات گذشته كه محتوى قاعده مقابله به مثل باگرايش منفى يا صغريات آن در روابط بين الملل و سياست خارجى حكومت اسلامى بودند.

دوّم: گفتيم: مقابله به مثل باگرايش منفى، حداكثر يا بيشترين حق و مقابله به مثل باگرايش مثبت، حداقل وظيفه است. بر اين اساس نتيجه مى گيريم كه در صورت تمايل دشمن به صلح مسالمت، تمايل به صلح و مسالمت از سوى مسلمين و امام مسلمين لازم است. چنان كه اجنح لها نيز امر است و امر ظهور در وجوب دارد. البته اگر دشمن در انديشه نيرنگ باشد و يا مصلحت مهم تر و دليل معتبرى خلاف آن را اقتضا كند مسأله ديگر است و وضع فرق مى كند.

سوّم: در آيات گذشته با واژه «مثل» و يا «على سواء» دلالت لفظى بر مشابهت دو طرف مقابله مى كند؛ در صورتى كه در اين آيه، لفظى كه دلالت بر مماثلت داشته باشد وجود ندارد؛ ولى از آنجا كه تمايل به سازش پيامبر با آنان را در مقابل تمايل آنان به سازش با پيامبر قرار داده است، ما آن را مصداق مقابله به مثل مى دانيم.

در آن آيات، مماثلت از مفهوم مطابقى لفظ آيه استفاده مى شود؛ امّا در اين آيه از دو مصداق دو طرف مقابله، عقلاً مشابهت آن دو را درك مى كنيم؛ بدون دلالت لفظى از الفاظ آيه. از اين نوع آيات، زياد داريم كه در جاى خود مطرح شده است.

چهارم: اين جمله بيانگر يك قاعده كلّى دال بر لزوم برخورد مسالمت آميز است نسبت به آنان كه ميل به صلح و مسالمت دارند و لزوم پذيرش پيشنهاد صلح آنان كه از قاعده مقابله به مثل، استنتاج مى شود. وسعت اين قاعده، بستگى به مرجع ضمير فعل جنحوا دارد كه به نظر مى رسد عنوان كلّى الّذين كفروا باشد كه به تناسب برخوردهاى مختلف، موضوعِ احكام گوناگون در آيات بعد مى شود و با اين خصوصيت كه تمايل به مسالمت داشته، پيشنهاد صلح كنند، موضوع وجوب، عكس العمل مشابه و پذيرش پيشنهاد صلح خواهد بود.

به عبارت ديگر، خداوند در آيه 55 به طور كلّى با تعبير الّذين كفروا كه يك عنوان اجمالى است به كفار اشاره مى كند. سپس در آيات بعد الذين كفروا را كه مجمل است، به گروه هاى مختلف تقسيم كرده، درباره هر گروهى حكمى خاص ارائه مى دهد؛ مثلاً مى گويد: كسانى كه بارها عهد شكنى كردند به سختى بر آنها بتاز؛ كسانى كه خوف خيانت در آنها هست به خاطر بعضى از علائم عهدشكنى، با آنها مقابله به مثل كن و عهدشان را بى اعتبار اعلام كن و كسانى كه تمايل به صلح نشان دادند، تمايل خود را به صلح، با آنها نشان دهيد.

به نظر مى رسد ضمير جنحوا به همان الّذين كفروا بر مى گردد و مفهومش اين است كه هر دسته از كفار كه تمايل به صلح نشان دادند، متقابلاً تمايل به صلح نشان دهيد. بنابراين گوياى يك قاعده نسبةً كلى خواهد بود؛ يعنى قاعده مقابله به مثل باگرايش مثبت در روابط بين الملل.

2. خداوند در آيه ديگر مى فرمايد:

إِلّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً؛(86)مگر كسانى كه باگروهى كه ميان شما و ميان آنان پيمانى است، پيوند داشته باشند، يا نزد شما بيايند در حالى كه سينه آنان از جنگيدن با شما يا جنگيدن با قوم خود، به تنگ آمده باشد و اگر خدا مى خواست، قطعاً آنان را بر شما چيره مى كرد و حتماً با شما مى جنگيدند. اگر از شما كناره گيرى كردند و با شما نجنگيدند و با شما طرح صلح افكندند [ديگر] خدا بر شما راهى [براى تجاوز] بر آنان قرار نداده است.

اگر چه در شأن نزول آيه اشاره به قوم خاصى مى شود؛ ولى آيه فوق قاعده به دست داده و دلالت دارد بر اين كه از حكم آيه قبلش در فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ، دو طايفه استثنا مى شوند و برخورد مسلمان ها با اين دو طايفه كه به تناسب رفتار خاصشان مشخّص مى شوند بايد متفاوت باشد:

الف) گروهى كه ميان آنها با كسانى كه با مسلمان ها پيمان دارند، قَسَمى يا پيمانى وجود دارد و يا بر آنها وارد شده اند يا به آنها پناه آورده اند و يا به نحو ديگرى كه يصلون را مفسران معنا كرده اند.

اين طايفه با اين ارتباط ويژه حكم آن گروهى را پيدا مى كند كه با مسلمان ها پيمان بسته اند و بايد حرمتشان را نگه داشت.

ب) گروهى كه بى طرف هستند و از جنگ با مسلمين و با دشمن طرف مقابل هر دو، گريزان و دل تنگند. از اين رو اعلام بى طرفى مى كنند و نمى خواهند در جنگ با هيچ يك از دو طرف شركت كنند.

خداوند درباره اينان مى فرمايد: هرگاه از معركه كناره گيرى كردند؛ با شما نجنگيدند و پيشنهاد صلح و مسالمت به مسلمين دادند به اين صورت كه بى طرف باشند نه عليه مسلمين بجنگند و نه به له آنها، در اين صورت شما مسلمان ها بر آنان راهى نداريد و نبايد عليه آنها اقدامى كنيد.

خداوند نسبت به اين دو گروه، راه جنگ و ايذا را بر مسلمين، بسته اعلام كرده و اين با مقابله به مثل مثبت كه بيانگر كم ترين وظيفه دانستيم، سازش دارد؛ زيرا بسته بودن راه جنگ و درگيرى، مفهومى جز وجوب پذيرش پيشنهاد صلح و رعايت جانب آنها را در بر ندارد. پس قرآن به جنگ غير محارب با هر عقيده و عملى كه مى خواهد باشد فرمان نمى دهد؛ مگر آن كه در برابر مسلمين و دين آنها بايستند كه در اين صورت آنها را رها نخواهد كرد.

قرآن دين را بر كسى تحميل نمى كند و با صراحت اعلام مى كند كه لا إِكْراهَ فِى الدِّين و اگر عليه اسلام و مسلمين و مقدسات آن اقدامى نكند، اجازه مى دهد تا در سايه اسلام، با امنيت زندگى كند و اگر ملتزم به شرايط باشند مسؤوليت زندگى آنان را به عهده مى گيرد. شرايطى چون اعتزال، ترك جنگ و اعلام بى طرفى، پيشنهاد صلح و مسالمت و.... بنابراين برخورد اسلام يك برخورد متوسط است؛ نه سخت گيرانه با آنان برخورد مى كند و نه آنان را به حال خود مى گذارد تا هرچه بخواهند انجام دهند. به عبارت روشن تر، با دشمن مقابله به مثل مى كند.

3. در جاى ديگر قرآن آمده است:

لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُقْسِطِينَ
إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ؛(87)خدا شما را از كسانى كه در دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد؛ زيرا خدا دادگران را دوست مى دارد.

خدا شما را تنها از دوستى باكسانى باز مى دارد كه در كار دين با شما جنگ كرده و براى اخراج شما از خانه هاتان پشت به پشت هم داده اند و كسانى كه آنان را به دوستى گيرند، ستمگرند.

اين آيه كه مسبوق به آيات ديگرى مربوط به همين مسأله به ويژه نخستين آيه اين سوره است، ملاك هاى كلّى براى تنظيم روابط عاطفى و مسالمت آميز مطرح كرده. در آيه اوّل مى فرمايد:

يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمُ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِى سَبِيلِى وَابْتِغاءَ مَرْضاتِى تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ؛

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى مگيريد كه با آنها اظهار محبّت كنيد؛ حال آن كه محققاً به آنچه بر شما نازل شده كافرند و رسول خدا و شما را، به اين جهت كه ايمان به پروردگار خود داريد، بيرون مى كنند. اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده ايد [چرا] مخفيانه با آنان دوستى مى كنيد؟ در حالى كه من به آنچه پنهانى يا آشكار عمل كنيد آگاهم و هركس از شما چنين كند محققاً از راه راست گم راه گشته است.

در آيه، ملاك براى دوست نگرفتن و دوستى نكردن غير از كفر، عداوت با خدا و مؤمنين و برخورد و بيرون راندن پيامبر و مسلمين از خانه و كاشانه خود و آواره كردن آنهاست و نيز اين كه مودّت و محبّت با آنها تأثيرى در دل هاى تاريك آنان ندارد؛ بلكه آنان به عداوت با مسلمين و آزار آنها ادامه مى دهند و هيچ گاه تحت تأثير محبت مسلمين قرار نمى گيرند.

اين گونه مطالب و ملاك ها همچنان ادامه دارد تا مى رسد به آيات 8 و 9 كه در بالا آورديم كه مى فرمايد: خداوند شما را از دوستى و برخورد عادلانه با آنان كه بر سردين با شما نجنگيده اند و شما را از ديارتان بيرون نكرده و از خانه ها آواره نكرده اند، نهى نمى كند و فرموده است: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ منظور اينان نيست؛ بلكه منظور خداوند اين است كه شما را از دوستى با كسانى باز دارد كه براى دين با شما مى جنگند و از خانه خود آواره مى كنند و براى بيرون راندن شما، هم دست مى شوند.

در اين آيات، ملاكات كلّى ارائه داده و وظيفه مسلمين را در شكل دادن به روابط خود با هر دسته از كفار روشن كرده است. چگونگى برخورد مسلمين با كفار حربى و با اهل ذمّه و اهل معاهده متفاوت است و به طور كلى مى توانيم اين روابط را تحت قاعده كلى مقابله به مثل تبيين كنيم.

بنابراين اساس حرمت دوستى باكفار، بر عناد و جنگ افروزى آنان متمركز مى شود؛ ولى اگر كفار، مسالمت جو و صلح طلب بودند، از مودت مسلمين با آنها و قسط و عدالت با آنها، نهى نشده است.

شيخ طوسى در شرح اين آيه مى نويسد:

آنچه فقها بر آن اجماع و مفسران بدان رأى داده اند اين است كه نيكى كردن شخص به هر كه از اهل دارالحرب كه خواهد - خواه به علّت خويشى باشد ياغير آن - بدون اختلاف حرام نيست و تنها دادن زكات و كفّارات و فطره به آنها مورد اختلاف است كه به نظر، جايز نيست.(88)اين سخن در عين آن كه نشان مى دهد روابط فردى حتى نسبت به كافران حربى حساب جداگانه دارد نسبت به روابط با تشكيلات و حكومت و سازمان مركزى؛ ولى از دو لحاظ قابل تأمل است:

اوّل آن كه بايد منظور از نيكى به افراد دلخواه از دارالحرب، آن افرادى باشد كه چندان حساسيّتى نسبت به كارهاى حكومتى و تصميمات سازمان مركزى جاهلى ندارند؛ بلكه افرادى گمنام و بر كنار باشند و إلّا اگر شامل تك تك افراد دارالحرب شود با صريح آيه كه از دوست گرفتن آنان نهى كرده سازش ندارد؛ زيرا دوست گرفتن ظهور در افراد دارد و آن افرادى كه عداوت مى كنند؛ اخراج مى كنند؛ تصميم مى گيرند و جنگ راه مى اندازند بيشتر سردمداران جامعه بوده اند كه ديگران را، كم و بيش، به دنبال خود كشيده اند.

دوّم آن كه اين نظر با همه حسنى كه دارد يك بينش فردگرايانه است و تنها به يك طرف قضيه يعنى افراد نظر دارد؛ در صورتى كه آيه اعم است و شامل طوايف، دولت ها، ملت ها، سازمان ها هم مى شود و از اينجاست كه خود شيخ از فرّاء نقل مى كند:

اين آيه در ارتباط باگروهى نازل شده كه با پيامبر خدا عهد بستند كه با او نجنگند و [از ديار خود] خارج نكنند. پس رسول خدا فرمان داد كه به آنان نيكى كنند و تا انتهاى زمان قراردادشان نسبت به پيمانشان وفادار بمانند.(89)مسلّماً ارتباطات بين المللى از مصاديق بارز آيات خواهد بود و نمى توان از آنها غفلت نمود. اين كه آيه از محبت به كسانى كه با شما نمى جنگند نهى نمى كند و از محبت به كسانى كه با شما مى جنگند نهى مى كند، تناسب حكم و موضوع يا بهتر است بگوييم: تناسب صفت و موصوف نشان مى دهد كه منظور اصلى، ملت ها، سازمان ها، دولت ها و طوايفى است كه داراى تشكيلات فرمانده و فرمان برند و اگر نه جنگ يك پديده فردى نيست كه ما مرتّب به سراغ افراد برويم.

قتاده گفته: اين آيه منسوخ به آيه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ است (90) علامه طباطبايى پس از اين كه مى گويد: بعضى گفته اند: آيه نسخ شده است.... (احتمالاً نظر به همين قائل دارد) پاسخ جالبى به آن داده، مى گويد:

در اين سخن، اشكالى وجود دارد؛ زيرا آيه مورد بحث ما جز اهل ذمّه و جز آنان را كه با مسلمان ها پيمان دارند شامل نمى شود و به هيچ وجه به اهل حرب نظر ندارد؛ ولى آيه سوره توبه تنها شامل اهل حرب مى شود نه معاهدين و اهل ذمّه. پس چگونه مى تواند آيه اى را نسخ كند كه هيچ مزاحمت و تعارضى در دلالت با آن ندارد؟(91)در اينجا در ارتباط با نسخ پاسخ آن، نكات قابل ملاحظه اى است كه بايد به آنها توجه كرد:

در مورد نسخ - چنان كه اشاره كرديم - رويّه بسيارى از قراء و مفسرين اين بوده كه با احساسِ حتى بدوى كم ترين تعارض بين دو آيه حكم به نسخ كرده اند و تا آنجا پيش رفته اند كه بسيارى از آيات قرآنى را با حربه نسخ از كار انداخته اند به ويژه آياتى كه كارساز هستند؛ ملاك دست مى دهند و مشكلات بزرگى را حل مى كنند. اين گونه برخوردهاى غير دقيق تاحدّى است كه ايمان محقق را به نسخ آيات قرآن متزلزل مى سازد. به هر حال در حكم به نسخ آيات، دقت بيشترى لازم است و نبايد اين گونه با سهل انگارى با آن برخورد كرد.

در مورد پاسخى كه علّامه طباطبايى داده اصل پاسخ، بسيار جالب است و تأييدى مستدل و منطقى است بر سخنى كه در بالاگفتيم؛ ولى بايد توجّه داشت كه قالب هاى فقهى مطرح شده نمى توانند فراگير باشند و شامل همه محتوا و محدوده آيات بشوند. توضيح اين كه علامه در پاسخ مى گويد: آيه فاقتلوا المشركين نظر به اهل حرب دارد و آيه لا ينهاكم اللَّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين، كه مورد بحث ماست، نظر به اهل ذمّه و اهل معاهده دارد؛ ولى بايد توجّه داشت كه يك دسته در اينجا باقى مى ماند كه جزء هيچ يك از سه دسته فوق نيستند. آنها كسانى هستند كه سر جنگ با مسلمان ها ندارند؛ اهل ذمه و اهل كتاب هم نيستند؛ معاهده اى هم با مسلمان ها ندارند؛ بلكه اصول و آيين آنها صلح و سازش با هر ملّتى و از جمله با ملّت مسلمان است. بنابراين ترك قتال و آزار براى آنها اصل است و نيازى به معاهده ندارد. سؤال اين است كه اين دسته يا اين دولت يا سازمان با چنين خط مشى، جزء كدام طرف است؟ از آنهاست كه مى توان با آنان دوستى كرد و يا از آنهاست كه دوستى با ايشان حرام است؟

مسلّماً اطلاق آيه لايَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ، شامل اينان هم مى شود دوستى با آنان بى اشكال و جنگ با آنها حرام است. با چنين ملّتى چرا بايد جنگيد؟ جز اين كه جنگ اعتقادى و جنگ فرهنگى و هدايت و بيدارگرى منظور باشد؟ در حالى كه فرض اين است كه اين گروه نه از اهل ذمّه اند و نه جزء اهل معاهده.

حكم مودّت و عدم مودّت، داير مدار نفى و اثبات قتال و اخراج و تظاهر و دشمنى است. با وجود اينها مودّت حرام است وإلّا خير. پس عناوينى كه ما مى سازيم بايد همه محتوا و محدوده اين دايره را شامل بشود.

بنابراين جنگ و دشمنى در دين است كه مسلمانان را از محبّت كفار باز مى دارد و منشأ قتال و دشمنى مسلمانان با كفار مى شود؛ نه اصل كفر؛ يعنى اگر كفر باشد؛ ولى همراه با جنگ، دشمنى، ايذا و اخراج نباشد، مودّت و محبّت مسلمانان به چنين كفارى بى مانع است و به صرف كفر نمى توان با آنان جنگ نظامى كرد؛ بلكه در اين صورت جنگ فرهنگى و برخورد اعتقادى و ارشاد و هدايت آنان لازم است تا با آگاهى و اختيار خود، دين را بپذيرند. اين سخنى است كه روايات هم آن را تأييد مى كند. عبداللَّه بن زبير مى گويد:

قدمت قتيلةُ بنت عبدالعزى ابنتَها أسماء بنت أبي بكر بِهدايا ضباب وأقساط و سمن وهي مشركة فأبتْ أسماءُ أن تقبلَ هديتَها أو تدخلها بيتَها حتى أرسلت إلى عائشةَ أن سَلى عن هذا رسولَ اللَّه(ص) فسألته فأنزل اللَّهُ لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ إلى آخر الآية فأمرها أن تَقبلَ هديتها وتدخلها بيتَها؛(92)قتيله دختر عبدالعزّى هدايايى براى دخترش اسماء دختر ابى بكر فرستاد؛ ولى او مشرك بود. از اين رو اسماء هديه مادرش را نپذيرفت و مانع دخول او به خانه خود شد؛ تا وقتى كه كسى را نزد عايشه فرستاد تا از رسول خدا درباره آن پرسش كند و او پرسيد. خداوند اين آيه را فرو فرستاد: وَلا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ تا آخر آيه. پس رسول خدا به او دستور داد تا هديه اش را بپذيرد و او را به خانه خود در آورد.

4. در بعضى روايات نيز بر لزوم پذيرش پيشنهاد صلح از سوى دشمن تأكيد شده و مقابله به مثل باگرايش مثبت، با همان برداشتى كه ما مطرح كرده ايم بر اين مورد تطبيق شده است؛ يعنى مقابله به مثل و پذيرش پيشنهاد صلح را به عنوان وظيفه، يا كم ترين وظيفه با توجّه به بعضى قرائن موجود در آن مطرح كرده است.

امام على(ع) مى فرمايد:

ولا تَدفعَنّ صلحاً دعاك إليه عدوُّك وللَّه فيه رضى فإنّ في الصلح دعة لجنودك وراحةً من همومك وأمناً لبلادك ولكنّ الحذرَ كلَّ الحذر من عدوّك بعد صلحه فإنّ العدوّ ربّماقاربَ ليتغفل فخذ بالحزمِ واتهم في ذلك حسن الظن وإن عقدت بينك وبين عدوِّك عقدة أو ألبسته منك ذمة فحطّ عهدك بالوفاءِ وارعَ ذمتك بالأمانة واجعل نفسَك جُنّةً دون ما أعطيت فإنّه ليس مِن فرائِضِ اللَّه شي ء النّاس أشدّ عليه اجتماعاً، مع تفرُّقِ أهوائهم وتشتّتِ آرائهم مِن تعظيمِ الوفاءِ بالعهودِ وقد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دونَ المسلمين لما استوبلوا من عواقِب الغدر فلا تغدرنّ بذمتك ولاتخيسنّ بعهدك ولاتختلنَّ عدوّك؛(93)هرگز صلحى را كه دشمن تو پيشنهاد كند و رضاى خدا در آن باشد ردّ نكن؛ چرا كه در صلح، ارتش آسوده است؛ خود از غم مى رهى و شهرها امن مى گردد؛ ولى هرگز از خدعه دشمن پس از صلح غافل مباش كه گاهى نزديك مى شود تا تو را غافل گيركند. پس شرط احتياط رعايت كن و ساده انديشى نكن؛ امّا هرگاه عهد و پيمان با دشمن بستى به آن وفادار بمان و نفس خود سپر آن ساز؛ چرا كه هيچ يك از فرائض خدا چيزى كه در بين مردم با آرا و عقايد و خواسته هاى مختلف پذيرفته شده باشد به پاى وفا به عهد نمى رسد. حتى مشركان در ميان خود نسبت به آن ملتزم بودند نه با مسلمين كه نتيجه غدر را هولناك مى ديدند. پس عهد خود مشكن و ذمه خود نقض و با دشمن خود كيد مكن.

/ 93