قرآن و مقابله به مثل در وسيع ترين سطح آن - قاعده مقابله به مثل در حقوق بین الملل از دید اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قاعده مقابله به مثل در حقوق بین الملل از دید اسلام - نسخه متنی

محمدحسین اسکندری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قرآن و مقابله به مثل در وسيع ترين سطح آن

خداوند مى فرمايد: وَ إِمّا تَخافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَواءٍ.(1) اين آيه كه به ظاهر، مقابله به مثل با گرايش منفى را در روابط بين الملل مطرح كرده است، مسبوق به آياتى است كه به خوبى در توضيح مفهوم آن به ما كمك مى كنند. پس لازم است نخست آن آيات را بياوريم و سپس به بررسى آيه مذكور بپردازيم.

در آيات قبل مى فرمايد:

إنَّ شرَّ الدَّوَابِّ عِندَاللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُم لايُؤمِنونَ الَّذِينَ عهَدتَ منْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِى كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لايَتَّقُونَ فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُم فِى الْحَرْبِ فَشرِّدْبِهِم مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيانَةً فَانبِذْ إِلَيهِمْ عَلَى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لايُحِبُّ الخائِنِينَ؛(2)بى ترديد بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى اند كه كفر ورزيدند و ايمان نمى آورند. كسانى كه از آنها پيمان گرفتى ولى هربار پيمان خود را شكستند و از خدا پروا ندارند. پس اگر در جنگ بر آنان دست يافتى با عقوبت آنان كسانى را كه در پى ايشانند تار و مار كن تا عبرت گيرند و اگر از گروهى بيم خيانت دارى پيمانشان را به طور يكسان به سويشان بينداز. خدا خائنين را دوست نمى دارد.

چنان كه آيات بعد از آن نيز مى توانند در توضيح مفهوم و محتواى اين آيه به ما كمك كنند:

ولايَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لايُعْجِزُونَ وَ أَعِدُّوالَهُم مَا اسْتَطَعْتُمْ مِن قُوَّةٍ و مِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّاللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِن دُونِهِمْ لاتَعلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعلَمُهُم وَمَاتُنفِقُوا مِن شى ءٍ فى سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لاتُظلَمونَ و إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها و تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنّهُ هُوَالسَّمِيعُ العَلِيمُ وَ إِن يُريدُوا أن يَخْدَعُوكَ فإِنّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَالَّذِى أيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالمُؤمِنينَ؛(3)كفار گمان نكنند پيشى جسته اند. آنان نمى توانند [ما را] درمانده كنند و تا مى توانيد از نيرو و اسب هاى آماده فراهم كنيد تا با آنها دشمن خدا و دشمن خودتان و ديگران را كه شما نمى شناسيد بترسانيد و آنچه كه در راه خدا انفاق كنيد خدا آن را به شما باز پس خواهد داد و به شما ستم نمى شود. اگر به سازش روى آوردند با آنها صلح و سازش كنيد و به خدا توكل نما كه او شنوا و داناست و اگر بخواهند تو را بفريبند خدا تو را بس است. اوست كه تو را با نصرت خود و مؤمنين تأييد مى كند.

اين آيات و آيات زياد ديگر تا اواخر سوره انفال، متضمن دستوراتى است كه به روابط بين الملل يعنى جنگ و صلح و معاهدات مربوط مى شوند. بنابراين در اين كه هر دستورى مى دهد، با سياست خارجى حكومت اسلامى و با روابط و حقوق بين الملل در ارتباط است، هيچ گونه شكّ و ترديدى وجود ندارد.

بنابر گفته مفسّران، چهار آيه اول به يهوديان مدينه نظر دارد. پيامبر با آنها پيمان بسته بود كه به پيامبر و مسلمانان خيانت نكنند و به دشمن او كمك نرسانند و در مقابل بر دين و آداب و دستورات دينى خود باقى بمانند و مسلمانان متعرّض آنها نشوند؛ ولى آنها بارها پيمان با مسلمانان را شكستند تا آن كه در نهايت كارشان به جنگ انجاميد.

جمله فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَواءٍ مورد نظر ماست و به ظاهر دلالت بر اعتبار قاعده مقابله به مثل با گرايش منفى و به يك احتمال، دلالت بر اعتبار قاعده مقابله به مثل در وسيع ترين معنا و مفهوم آن مى كند.

اكنون، ببينيم مفهوم واژه ها و مفهوم كلّى اين جمله چيست؟ علامه طباطبايى در الميزان مى گويد: «نبذ» به معنى انداختن است و «سواء» به معنى استواء و عدل مى باشد. صاحب مجمع البيان مى گويد:

فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَواءٍ يعنى عهدى يكسان كه ميان تو و آنهاست به سويشان بينداز و به آنها اعلام كن كه آن را بى اعتبار كرده اى تا تو و آنها در علم به نقض عهد يكسان باشيد و قبل از اعلام نقض عهد به آنها جنگ با آنان را آغاز نكن تا تو را به غدر متّهم نكنند.

در الميزان آمده است: پس بينداز به سوى آنها و منتقل كن عهدشان را و به آنها بگو كه لغو و بى اعتبار است تا تو و آنها در نقض عهد يكسان شويد و عدالت جارى شود؛ چرا كه يكى از موارد عدالت معامله به مثل است.

به هر حال استفاده اعتبار قاعده مقابله به مثل در وسيع ترين سطح آن، از اين آيه از يك سو به توضيح مفاهيم «نبذ» و «سواء» بستگى دارد و از سوى ديگر به توضيح محتواى تركيبى اين جمله -با توجّه به قرائن موجود در آيات قبل و بعد آن - منظور از كلمه «سواء» به معنى برابر، چيست؟ با چه شخصى و در چه چيزى بايد برابر باشند؟ چند احتمال وجود دارد. مسلّماً در اينجا دو طرف انسانى و دو طرف رفتارى داريم.

دو طرف انسانى در آيه به خوبى مشخص است: يكى از دو طرف، مخاطب آيه، يعنى پيامبر اسلام و رهبر مسلمين است. طرف ديگر آن، قومى كه طرف معاهده مسلمانان است. هر دو طرف انسانى، در اين جمله، ذكر شده اند: يكى ضمير «انبذ» خطاب به پيامبر است و ديگرى ضمير در «إليهم» است كه به «قوم» برمى گردد. امّا دو طرف رفتارى به تناسب مفهومى كه براى «انبذ» در نظر بگيريم، مشخّص خواهد شد.

«نبذ» را طبرسى در مجمع البيان به معنى القاءِ خبر به كسانى گرفته است كه آن را نمى دانند تا از آن مطّلع شوند.

راغب اصفهانى در مفردات مى گويد: «دور انداختن چيزى از جهت بى ارزشى و بى توجهى به آن.»

به هر حال در واژه «نبذ» مفهوم طرح و القاء به معنى دور انداختن و كنار گذاشتن وجود دارد؛ ولى علاوه بر آن به گمان صاحب مجمع البيان، در اين واژه مفهوم آگاهى دادن هم وجود دارد و به زعم راغب در مفردات، مفهوم كم توجّهى هم از آن استفاده مى شود.

به نظر مى رسد راغب، مفهوم كم توجهى را به خاطر برداشت خاصّى كه از اين جمله دارد و با توجّه به قرائن، از واژه «انبذ» دريافت كرده است. يعنى آنها خيانت كرده اند و در مقابل آنان، پيامبر بايد عهدشان را با بى اعتنايى طرح و القاء آن را اعلام كند. پس برداشت او يك برداشت موردى است.

چنان كه مسأله اعلام نيز كه مجمع البيان در مفهوم اين واژه مطرح كرده از قرينه موجود در آيه به دست آورده است. قرينه اين است كه آن قوم خيانت كردند؛ پس پيامبر نيز بايد متقابلاً عهد آنان را نقض كند؛ امّا قبلاً بايد به آنها اطلاع دهد. در مفهوم لغوى «نبذ» اين گونه مفاهيم اضافى وجود ندارد. از اين رو در آيات ديگر به همين واژه برمى خوريم كه با مفهوم بى التفاتى و كم توجّهى و با مفهوم اطلاع رسانى تناسب ندارد و جز مفهوم طرح، القاء و افكندن از اين واژه استفاده نمى شود. براى نمونه به بعضى از آيات اشاره مى كنيم:

در سوره طه آمده است كه موسى، هارون را به جاى خود نهاد و براى مأموريّتى به كوه طور رفت. هنگام بازگشت متوجّه شد كه سامرى، قوم او را گم راه كرده است. او را نكوهش كرد و:

قَالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرىُّ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى؛(4)موسى از سامرى مى پرسد: اين چه كارى بود كه تو كردى و چه چيز تو را بر آن داشت كه قوم را گم راه كنى؟ سامرى در پاسخ او مى گويد: به چيزى توجّه يافته كه از ديد ديگران دور مانده است و هواى نفس او را بر آن داشته تا اقدام به اين كار كند.

سامرى مى گويد: فَقَبَضْتُ قَبضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها هر چند كه مقصود از اين جمله، روشن نيست و مفسّران در آن اختلاف نظر دارند؛ ولى اين مقدار روشن است كه در اينجا سامرى به چيزى دست يافته كه برايش گران بها بوده و زياد نسبت به آن اهتمام داشته؛ چرا كه مى توانسته از آن، سوء استفاده كند و تعبير «نبذتها» را در مورد همان چيز به كار برده است.

با توجه به آنچه گذشت، روشن مى شود كه در واژه «نبذ» در اين آيه، هيچ اثرى از بى توجهى وجود ندارد؛ بلكه برعكس شايد آنچه را كه طرح مى كرد خيلى هم مورد توجه سامرى و برايش گران بها بوده است. چنان كه هيچ مفهومى از اطلاع رساندن و آگاه كردن در آن نيست و تنها معنى افكندن را مى رساند.

بنابراين مفاهيمى مثل اطلاع رساندن كه در مجمع البيان آمده و بى اعتنايى و كم توجهى كه در مفردات آمده، به موارد خاصّى مربوط مى شود كه طرح شى ء به معنى دادن اطلاع باشد و يا اين كه همراه با بى اعتنايى بوده باشد و همين كه در بعضى موارد، از چنين مفاهيمى برخوردار نيست، نشانه آن است كه اينها مفهوم اصلى آن نيستند.

در قرآن مى خوانيم:

فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ يونس را از شكم ماهى به صحراى خشكى افكنديم در حالى كه بيمار بود. وَ أَنبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقطِينٍ گياهى از كدو بر آن رويانديم. وأرسلناه إلى مأةِ الفٍ أو يَزيدون و او را به سوى صدهزار نفر يا بيشتر فرستاديم. فَأَمَنُوا فَمتَّعْناهُمْ إِلَى حِينٍ؛(5) پس ايمان آورند و ما هم آنان را تا مدتى از زندگى بهره مند ساختيم.

با دقّت در اين آيات نيز مى توان به آسانى دريافت كه در واژه «نبذ» نه كم التفاتى و نه اطلاع رسانى هيچ كدام وجود ندارد؛ زيرا اين مربوط مى شود به دورانى كه حضرت يونس پس از توبه مجدّداً مورد توجّه پروردگار خويش قرار گرفته و با عنايت خاصّى، در صدد نجات او بوده است. از اين رو وى را از دل دريا و شكم ماهى، نجات داد؛ به صحرا و ساحل خشكى بيرون افكند و از خطر به سوى آسايش رهايش كرد؛ او را كه مورد بى اعتنايى و كم توجّهى قرار گرفته بود مجدّداً مورد توجه قرار داد؛ پس از رهايى، براى آن كه در ساحل، آفتاب بدن ضعيفش را نيازارد، سايبانى برايش فراهم كرد و سپس او را به سوى قوم خويش فرستاد.

بنابراين مفهوم اصلى «نبذ» همان طرح يا افكندن است كه البتّه در بعضى موارد، افكندن چيزى همراه با اطلاع دادن و خبررسانى است و در بعضى موارد، افكندن چيزى، همراه و يا نشانه كم توجّهى و در مواردى نيز با اين گونه مفاهيم كمترين مناسبتى ندارد.

مثلاً يك بار مى گوييم: گوهرى گران بها را به سوى او افكند تا از ديدن آن لذّت برد و يك بار هم مى گوييم: كفش پاره يا ميوه گنديده را افكند و بار سوّم مى گوييم: سنگى به طرف او افكند تا سرش را بشكند يا او را تهديد كند. حال، چون گوهر مورد توجّه است؛ كفش پاره بى ارزش است و سنگ، سر را مى شكند، نمى توان در كلمه «افكند» در جمله نخست، مفهوم توجّه و در جمله دوّم، مفهوم بى اعتنايى و در جمله سوّم، مفهوم تهديد را در نظر گرفت و الّا هر لغتى، مجمع مفاهيم متضاد خواهد شد.

بنابراين نمى توان گفت: در واژه «نبذ» مفهومى جز طرح و القاء وجود داشته باشد. از سوى ديگر در اين جمله متعلق «نبذ» يا مفعول آن بيان نشده است. بر اين اساس آيا نمى توان گفت كه آن جمله بيان گر يك قاعده بسيار كلى و فراگير است كه هيچ يك از آيات ديگر درباره مقابله به مثل به آن حدّ از كليت نمى رسند؟ چرا كه ادبا و علماى معانى، بيان گفته اند: يك علت حذف متعلّق فعل و نياوردن مفعول آن در كلام اين است كه تعميم يابد و هر چه را كه قابليّت دارد متعلّق آن شود فراگيرد و نسبت به همه موارد مناسب با مقابله به مثل -خواه با گرايش منفى يا مثبت، اعم از جنگ يا صلح و اعم از نقض صريح عهد و يا آثار و علائم نقض- گسترش داشته باشد. در اين صورت مفهوم جمله چنين مى شود كه به سويشان چيزى را بيفكن كه با آنچه آنان به سوى تو افكندند مساوى باشد. اگر وفا به پيمان را به سوى تو القا كردند -يعنى به سوى تو افكندند- تو هم متقابلاً بر عهد و پيمانشان پايدار بمان و اگر نقض كردند نقض كن. اگر آثار و علائم نقض مشاهده شد و خوف نقض عهد از آنها داشتى، تو هم بى اهميتى آن پيمان و كم توجّهى خود نسبت به آن را به ايشان اعلام كن و اگر خواستار صلح با شما بودند، با آنها صلح كن. در واقع همه اين موارد مذكور در آيه، از درون جمله فَانْبِذْإِلَيْهِمْ عَلَى سَواءٍ بيرون مى آيد.

در اين صورت جمله فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَواءٍ متضمّن كلى ترين قاعده مقابله به مثل خواهد بود كه شامل مقابله به مثل با گرايش مثبت و مقابله به مثل با گرايش منفى مى شود و شايد بتوان گفت: زير و بم كلام و آيات قبل و بعد نيز، قرائنى هستند كه اين معنا را تأييد مى كنند. آنجا كه مى گويد: با آنان كه بارها نقض عهد كرده اند بجنگ. با آنان كه از قرائن و رفتارشان بوى خيانت مى آيد، مقابله به مثل كن و بى ارزشى و بيهودگى عهدشان را به آنان اعلام كن.

كسانى را كه دشمن شما هستند و با تجهيزات خود، شما را مى ترسانند، با تهيّه تجهيزات جنگى و آمادگى، آنان را بترسان و سرانجام با كسانى كه قصد صلح و مسالمت دارند صلح كن و رفتار مسالمت آميز داشته باش. شايد نكره بودن «قوم» در و إما تخافنّ من قوم خيانة نيز خود، قرينه ديگرى بر كليّت باشد.

اگر آنچه درباره جمله فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَواءٍ گفتيم بى اشكال باشد، اين جمله، بسيار كلى است و بى استثنا، همه موارد مقابله به مثل را شامل مى شود. در اين صورت اين تنها جمله اى است كه دو رويه مثبت و منفى مقابله به مثل را در برمى گيرد. البته اين كليّت با مصداق خاصّ آيه، يعنى آنجا كه خوف نقض هست، منافاتى ندارد؛ زيرا اين جمله كلّى در اين آيه آمده است تا با تطبيق آن قاعده بسيار كلّى، بر اين مورد خاصّ، وظيفه ما را نسبت به اين مورد روشن كند و منافاتى ندارد كه اين جمله، مصاديق فراوان ديگرى نيز غير از اين مورد داشته باشد.

بنابراين معنى جمله اين است كه «به سوى هر ملّتى و قومى، چيزى را بيفكن كه با آنچه آن ملّت به سوى شما افكنده اند برابر باشد.» خواه آن چيز خوب باشد يا بد؛ صلح باشد يا جنگ؛ نقض عهد باشد يا وفاى به عهد. اين چيزى جز مفهوم مقابله به مثل در گسترده ترين سطح و قاعده مقابله به مثل در كلّى ترين وجه و وسيع ترين دايره آن نخواهد بود. پس فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَواءٍ يعنى با هر قومى يا ملّتى رفتارى كن كه مساوى يا مماثل با رفتارى باشد كه او با تو كرده است. در اين صورت اين بزرگ ترين جمله اى است كه از جهت حقوقى و سياسى، وظيفه ما را نسبت به همه ملّت ها و جوامع بين الملل و همه گروه ها و احزاب سياسى داخلى روشن مى كند.

همان طور كه گفتيم در اين آيه به لحاظ زمينه سازى كه شده و از خوف و خيانت سخن به ميان آمده، مصداق خاصى مورد نظر است؛ ولى فرق بسيارى است بين اين كه بگوييم: مفهوم اين جمله، ازلاً و ابداً حتى خارج از اين آيه، تنها شامل همين مصاديق خاص و مورد خارجى مى شود و اين جمله، خواه در اين آيه باشد و خواه در جاى ديگر، معنايش اين است كه عهد دشمن را نديده بگير؛ به آن كم توجه باش و به ايشان خبر بده كه به اين عهد پاى بند نيستى و اين كه بگوييم: مفهوم اين جمله -با قطع نظر از قرائن كلامى و زمينه سازى قبلى آيه- كلّى است؛ ولى در اين آيه، آن مفهوم كلّى، بر يك مصداق خاصّ خارجى تطبيق شده است.

به ويژه قرائن فراوانى نيز در اين آيات وجود دارد كه گوياى كلّيت آن است و نشان مى دهند كه اين آيات همگى زنجيروار به هم مربوطند و اين قاعده بر موارد متعدّد و مختلف منفى و مثبت، تطبيق شده است و رفتار مشابه و مماثل را با طرف مقابل، توصيه مى كند. اين قرائن متقابلاً نشان مى دهند كه جمله فَاَنْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَواءٍ چيزى جز كلّى ترين قاعده مقابله به مثل نيست كه در آيه، يك مصداق براى آن ذكر شده و در آيات قبل و بعد آن نيز مصاديق متعدّد ديگر.

اين جمله نشان مى دهد كه اسلام و حكومت اسلامى به طور كلّى نسبت به گروه ها تا آن حدّ تعهّد دارد كه آنها نسبت به اسلام و نظام، تعهّد داشته باشند و تا آن حدّ برخورد مى كند كه آنها با نظام برخورد مى كنند. اگر از نظام، حمايت كنند از آنان حمايت مى كند؛ اگر برخورد نظامى كنند با آنان برخورد نظامى خواهد كرد و اگر برخورد سياسى كنند با برخورد سياسى نظام مواجه مى شوند.

/ 93