آيات متعارض - قاعده مقابله به مثل در حقوق بین الملل از دید اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قاعده مقابله به مثل در حقوق بین الملل از دید اسلام - نسخه متنی

محمدحسین اسکندری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيات متعارض

مهم ترين نكته اى كه شايسته دقت است، تعارض ميان آيه 4 سوره محمد و آيه 67 سوره انفال است. بسيارى از مفسران ميان اين دو آيه، نوعى ناسازگارى ديده اند و براى حل اين تعارض، جمع عرفى ميان آن دو را پيشنهاد كرده اند. اكنون به چند ديدگاه اشاره مى كنيم:

الف) بعضى از مفسران، گمان كرده اند كه آيه 4 سوره محمد - كه تاريخ نزول آن متأخر است - ناسخ آيه 67 سوره انفال است كه زودتر نازل شده.

در تفسير مجمع البيان مى خوانيم:

گفته مى شود: گرفتن اسير، با آيه 67 سوره انفال منع شده و سپس در اين آيه (محمد، آيه 4) مباح گشته است؛ زيرا اين سوره (سوره محمد) پس از آن، نازل نشده است.(8)علامه طباطبايى نيز در ردّ آن مى گويد:

بعضى گفته اند: اين آيه (سوره محمد، آيه 4) چون ديرتر نازل شده، ناسخ آيه 67 سوره انفال است. اين سخن درستى نيست؛ زيرا اين دو آيه با هم ناسازگارى ندارند؛ چرا كه آيه 67 سوره انفال اسير گرفتن قبل از پايان جنگ را منع كرده و آيه 4 سوره محمد اسير گرفتن پس از شكست دشمن و پايان جنگ را فرمان داده است.(9)بنابراين با توضيح علامه طباطبايى تعارض ميان دو آيه مذكور منتفى مى شود و نوبت به نسخ نمى رسد.

ب) مفسر ديگرى كه ميان اين دو آيه تعارض ديده است، در مورد حل آن، در تبيين جمله واللَّه عزيزٌ حكيمٌ مى گويد:

آنچه را كه شايسته و مناسب با هر يك از اوضاع و احوال مختلف است مى داند؛ چنان كه در گذشته كه شوكت و قدرت با مشركين بود، فرمان به زمين گير نمودن دشمن و قتل آنها داد و از فديه گرفتن منع كرد و سپس كه مؤمنين پيروز و قدرتمند شدند آنان را ميان فديه گرفتن بدون عوض رها كردن مخيّر نمود.(10)اين مفسر و هم فكرانش تعارض دو آيه را در اين ديده اند كه آيه 67 انفال، مسلمانان را ازگرفتن فديه منع كرده است و آيه 4 سوره محمد گرفتن فديه را تجويز نموده و مسلمانان را ميان منت نهادن و آزاد كردن بدون گرفتن فديه و آزاد كردن با عوض مخيّر ساخته است.

سپس براى جمع، آيه 67 را كه گرفتن فديه را منع كرده به زمانى مربوط مى داند كه مسلمانان ضعيف بوده و قدرت و شوكت، از آن مشركين بوده است. در چنين وضعى مسلمانان نبايستى به طمع گرفتن فديه، مشركين را زنده بگذارند و فديه بگيرند؛ ولى آيه 4 سوره محمد به زمانى مربوط مى شود كه مؤمنين، داراى قدرت و شوكت بوده و برمشركين پيروز شده اند.

در مورد اين ديدگاه دو سؤال اساسى مطرح مى شود:

نخست: آيا واقعاً سوره محمد به زمان شوكت و قدرت و غلبه مسلمانان مربوط مى شود و سوره انفال به زمان ضعف آنان؟ آيا چنين فاصله اى ميان زمان هاى نزول دو سوره نام برده وجود دارد؟

دوم: آيا واقعاً آيه 67 انفال، گرفتن فديه را تحريم كرده و يا مضمون آن از چيز ديگرى حكايت دارد؟

از آنجا كه پاسخ سؤال اول با ديدگاه «ج» نيز ارتباط دارد، در آنجا مطرح مى كنيم. پاسخ سؤال دوم اين است كه به نظر مى رسد آيه 67 سوره انفال هيچ نظرى به گرفتن فديه و تحريم آن ندارد. از اينجاست كه طرف داران اين ديدگاه، گاهى مطالبى متناقض با اين ديدگاه اظهار مى كنند و در همين آيه و آيات بعد و بعضى ديگر از آيات قرآن، قرائنى خلاف اين ديدگاه را اثبات مى كنند كه به برخى از آنها مى پردازيم:

اولاً؛ هر جمله، ظاهرى دارد كه همه مى فهمند و ظاهر جمله ما كانَ لِنَبِيٍ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى روشن است. نگرفتن اسير چيزى است و گرفتن فديه چيز ديگر. جاى بسى تعجب است كه چگونه از اين جمله، حرمت گرفتن فديه را استنباط كرده اند و جمله بعد آن؛ يعنى جمله تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنيا نيز اعم از گرفتن فديه است و قرينه بر اين كه منظور از گرفتن اسير، گرفتن فديه باشد، نيست.

ثانياً؛ در آيه 69 همين سوره به دنبال اين آيه خداوند مى فرمايد: فكُلُوا ممّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً. طرف داران اين نظريه واژه «غنيمت» در اين جمله را به معنى فديه يا شامل فديه گرفته اند.(11) در اين صورت آيه دلالت دارد بر حليّت گرفتن فديه و نشانه آن است كه قبل از قدرت مسلمين؛ يعنى در همان زمان وقوع جنگ بدر نيز گرفتن فديه براى مسلمين جايز است. در اين صورت سه اشكال اساسى بر ديدگاه مورد بحث وارد مى شود.

يك: ميان آيه 67 - آن چنان كه طرف داران اين ديدگاه معنى كرده و حمل بر حرمت گرفتن فديه نموده اند - با آيه 69 كه دلالت بر حليّت گرفتن فديه دارد، تناقض است. در حالى كه هر دو آيه به زمان وقوع جنگ بدر و دوران ضعف مسلمين مربوط مى شوند وجمع مذكور در اينجا كارساز نيست.

دو: اين نوعى تناقض گويى است كه طرف داران اين ديدگاه، ناخودآگاه به آن دچار شده اند كه از يك سو، گفته اند كه در زمان ضعف مسلمين گرفتن فديه حرام است و در همان حال مى گويند فديه، حلال است.

سه: جمع عرفى كه اين مفسران بين اين آيه و آيه 4 سوره محمد و براى حل تعارض دو آيه ذكر شده مطرح كرده اند، از كار مى افتد؛ زيرا اساس اين جمع بر تفاوت حكم گرفتن فديه در زمان ضعف و قوت مسلمين بود كه اين تفاوت با جمله فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً برداشته مى شود.

ثالثاً؛ در آيه 70 از همين سوره در جمله يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ منظور از ما أخذ منكم را فديه گرفته اند كه اگر منظور فديه باشد تعبير موجود در اين جمله، به معنى امضاى گرفتن فديه از يك سو و نرمش با اسيران از سوى ديگر خواهد بود وجمله وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ نيز اين گونه بر خورد ملاطفت آميز با اسيران را جدى تأييد و تأكيد مى كند كه اين تعابير با ديدگاه فوق، حرمت گرفتن فديه و لزوم قتل اسرا تعارض دارد.

رابعاً؛ پيامبر خود علناً ديگران را از كشتن بسيارى از اسيران بازداشت و آشكارا از آنها فديه گرفت. بديهى است كه پيامبر بر خلاف حكم خداوند عمل نمى كند.

آنچه گذشت و آيات و روايات ديگرى كه در اينجا ذكر نكرديم، همگى قرائن دور كننده اين جمع عرفى و اين ديدگاه هستند و بايد با دقت و تحليل دريافت كه چرا اين گونه اظهار نظر كرده اند.

ج) علامه طباطبايى كه ديدگاه دوم (ب) را نپسنديده است، ديدگاه ديگرى دارد. در اينجا بخشى از سخنان وى را كه در ردّ ديدگاه دوم و بيان ديدگاه خود اوست مى آوريم. او مى گويد:

رسم انبياء گذشته اين بود كه وقتى با دشمن مى جنگيدند و بر آنها پيروز مى شدند، كشتار آنها را مايه عبرت ديگران قرار مى دادند تا از جنگ با خدا و رسول او باز ايستند. از دشمن اسير نمى گرفتند؛ مگر پس از آن كه زمين گير شوند و دين خدا در ميان مردم حاكم گردد. پس از آن منعى از اسير گرفتن و بعد از آن منّت نهادن يا فديه گرفتن وجود نداشت. چنان كه خداوند پس از قدرت و شوكت اسلام در حجاز و يمن، در آيه 4 سوره محمد، به رسول خدا(ص) اين حقايق را گوش زد كرده است: فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرَبَ الرِّقابِ حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الوَثاقَ فَإِمّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمّا فِداءً. عقاب به دليل قرائن و شواهد به اسير گرفتن مسلمان ها مربوط مى شود؛ نه به فديه گرفتن كه بعضى از آيات، قبل از گرفتن فديه بوده است و دلالت دارند بر اين كه اين عقاب به گرفتن اسير مربوط مى شود در حالى كه هيچ گاه پيامبر مسلمانان را به گرفتن اسير توصيه نكرده بود و هيچ سخنى نگفته بود كه دلالت بر رضايت او به گرفتن اسير باشد؛ بلكه مهاجرين و انصار اين عمل را براساس سنّت جارى حاكم بر جنگ انجام داده بودند كه وقتى بر دشمن پيروز مى شدند از آنها اسير مى گرفتند تا برده خود كنند يا به ازاى گرفتن فديه آزادشان كنند.(12)سخنان فوق نشان مى دهد كه علامه، ميان اين دو آيه تعارض ديده و در صدد جمع عرفى ميان آنها بر آمده است و همان جمعى را پسنديده است كه در ديدگاه سابق مطرح شده؛ يعنى آيه 67 سوره انفال را به قبل از پيروزى و تسلط مسلمين بر زمين مربوط دانسته و آيه 4 سوره محمد را به زمانى مرتبط ساخته كه مسلمانان قدرت و شوكت پيداكرده بودند؛ با اين تفاوت كه او معتقد است عتاب در آيه 67 سوره انفال مربوط به گرفتن فديه نبود؛ بلكه براى گرفتن اسير بوده است.

او در جاى ديگر آشكارتر اين جمع را مطرح كرده، در ردّ كسانى كه آيه 4 سوره محمد را ناسخ آيه 67 سوره انفال دانسته اند مى گويد:

ميان اين دو آيه تعارضى نيست كه آيه 67 سوره انفال، مسلمانان را از گرفتن اسير قبل از زمين گير شدن دشمن منع كرده و آيه مورد بحث (محمد، آيه 4) به گرفتن اسير پس از زمين گير شدن دشمن فرمان دهد.(13)بديهى است كه وى ميان اين دو آيه، تعارض و - به گفته خود - تدافع ديده است كه ناگزير از طرح چنين جمعى شده و اين كه مى گويد: «ذلك لعدم التدافع بين الآيتين» منظور اين است كه بعد از اين جمع عرفى، ديگر تعارضى ميان آن دو نيست.

خلاصه بيان وى اين است كه در هنگام نزول آيه 67 سوره انفال كه هنوز مسلمانان ضعيف بوده اند، گرفتن اسير مطلقاً ممنوع و حرام بوده است و مسلمانان نمى بايستى از دشمن، اسير مى گرفتند؛ بلكه لازم بود همه را از دم تيغ بگذرانند. ولى هنگام نزول سوره محمد كه مسلمانان به قدرت دست يافته بودند و اسلام استقرار يافته بود گرفتن اسير منعى ندارد.

به نظر مى رسد كه اين مفسّر ارجمند با همه دقّت هايى كه در تفسير خود دارد، امّا اين مورد خاصّ، از دقت كافى برخوردار نيست؛ زيرا ديدگاه وى نيز در ارائه جمع ميان دو آيه، همانند ديدگاه قبلش علاوه بر اشكالات ديگر، با خود آيات نيز خيلى سازش ندارد:

اولاً؛ خداوند در دو آيه بعد فرموده است:

يا أَيُّها النَّبِىُّ قُلْ لِمَنْ فِى أَيْدِيكُمْ مِنَ الأَسْرى إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فِى قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
وَإِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛(14)اى پيامبر! به كسانى كه در دست شما اسيرند بگو: اگر خدا در دل هاى شما خيرى سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا مى كند و بر شما مى بخشايد و خدا آمرزنده و مهربان است. اگر بخواهند به تو خيانت كنند، پيش از اين [نيز] به خدا خيانت كردند [و خدا تو را] بر آنان مسلّط ساخت و خدا داناى حكيم است.

اين آيه نيز همراه با آيه 67 انفال به دوران جنگ بدر كه مسلمين در ضعف بودند مربوط مى شود و نشان مى دهد كه نفس گرفتن اسير، نه تنها تحريم نشده و عملاً پيغمبر و يارانش از مهاجرين و انصار، اسرايى دربند كشيده اند؛ بلكه تعابير بعد از آن نيز - مثل جمله يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ كه از كمال ملاطفت خدا و پيغمبر نسبت به اسرا حكايت دارد - هيچ مناسبتى با كشتار اسير ندارد. اساساً سيره اسلام در آيات و روايات نسبت به اسرا، از اين جهت كه اسيرند، به گونه اى است كه با اين خشونت ها هيچ سازشى ندارد. البته در مواردى كه مسأله اسارت تنها مطرح نيست؛ بلكه عوارض ديگرى وجود دارد، وضع فرق مى كند. از اين رو در آيه 70 سوره انفال؛ يعنى به دنبال همين آيات مى گويد: اگر بعضى از اسرا قصد خيانت به تو را دارند تو را بر آنان تسلط داده است كه با آنان سخت گيرى كنى.

بنابراين در دوران ضعف مسلمين نيز اسير را نبايد كشت؛ بلكه بايد با او لطف و مدارا كرد و تنها در صورت خيانت يا قصد خيانت، وضع فرق مى كند و اين چيزى جز اجراى قاعده مقابله به مثل نيست. اگر نيتشان خير است، از سوى خدا و رسول و مسلمانان جز خير به آنان نمى رسد و اگر قصد خيانت دارند نيز خدا و رسول و مسلمانان با آنان رفتار متقابل انجام مى دهند و خداوند اين امكان و اجازه را به پيامبر و مسلمانان داده است.

اين آداب و دستورات و اين تعابير در مورد اسيرانى است كه اولاً؛ در دست مسلمانان بوده اند و هر تصميمى كه پيامبر و مسلمانان مى خواستند و حكم الهى اقتضا مى كرد مى توانستند درباره آنها بگيرند.

ثانياً؛ به همان دوران ضعف اسلام و مسلمين، و قدرت مشركين مربوط مى شود. با اين همه خداوند لطف و ملايمت و محبت نسبت به اسرا ابراز داشته، تا سرمشق و دستورى براى رفتار مسلمين با آنها باشد. با اين حال چگونه مى توان قتل و خشونت با اسير را به اسلام نسبت داد؟ كسى كه دست از جنگ برداشته خود را، هر چند از ترس جان، تسليم مسلمانان كرده است و يا مجروحى كه ديگر رمق ندارد و پس از خاتمه جنگ به دست مسلمانان اسير شده و يا به هر علت ديگر اكنون كه جنگ خاتمه يافته دربند مسلمانان اسير شده و قصد خيانت هم ندارد، چگونه ممكن است از سوى چنين مكتبى، با اين همه لطفى كه نسبت به اسرا ابراز مى دارد، فرمان قتل او صادر شود؟

ثالثاً؛ دين اسلام به صراحت آيات قرآن و روايات، يك دين فطرى است و كشتن اسير پس از پيروزى بر دشمن را كدام فطرت سالم اجازه مى دهد؟ مگر حكم آيه را يك حكم موردى بدانيم و خداوند به خاطر شناختى كه از مشركين مكه دارد و مى داند كه دست از خيانت بر نمى دارند حكم به كشتن اسراى آنها داده است؛ ولى اين هم با ظاهر اين آيات نمى سازد؛ زيرا تعبير اين آيه؛ يعنى جمله ما كانَ لِنَبِىٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حكايت از يك حكم ثابت نوعى و انسانى و تاريخى هميشگى دارد نه يك حكم مقطعى و منطقه اى.

رابعاً؛ واقعاً در زمان نزول سوره محمد مسلمان ها از قدرت بالايى برخودار بودند؟ تفاوت قدرت اسلام و مسلمين در آن زمان با قدرت آنان در زمان جنگ بدر كه سوره انفال نازل شده چه قدر بوده است؟

د) بهتر و دقيق تر آن است كه بگوييم: هيچ گونه تعارض و تدافعى ميان اين دو آيه وجود ندارد تا نياز به نسخ يك آيه، با آيه ديگر باشد يا نيازمند جمع عرفى ميان دو آيه باشيم. بنابراين ديدگاه اول يعنى نسخ آيات درست نيست. ديدگاه دوم هم از اين جهت مردود است كه در آيه 67 سوره انفال اصولاً مسأله فديه مطرح نيست تا با آيه 4 سوره محمد از جهت حرمت و حلّيّت گرفتن فديه تعارض داشته باشد. ديدگاه سوم از دقت بيشترى برخوردار است و به جاى گرفتن فديه، گرفتن اسير را مورد نظر آيه 67 دانسته است؛ ولى اشكال مشتركى به ديدگاه دوم و سوم هر دو وارد است كه دو آيه را متعارض ديده اند با اين تفاوت كه ديدگاه دوم، تعارض دو آيه را در حرمت و حليّت گرفتن فديه دانسته و ديدگاه سوم در حرمت و حلّيت گرفتن اسير.

ديدگاه ما اين است كه اين دو آيه هيچ گونه تعارضى ندارند و هيچ نيازى به ارائه جمع عرفى ميان اين دو آيه نيست؛ بلكه آيه 4 سوره محمد مبيّن آيه 67 سوره انفال است و آيه 67 سوره انفال محتوايى جز محتواى آيه 4 سوره محمد ندارد؛ چرا كه آيه 67 سوره انفال، گرفتن اسير را قبل از زمين گيرشدن دشمن در ميدان جنگ را منع كرده است و آيه 4 سوره محمد نيز در تأييد همين حكم، بعد از زمين گير شدن دشمن در ميدان جنگ، گرفتن اسير را اجازه داده است و هر دو آيه اشاره به يك قانون جنگ دارند. جمله حَتَّى يُثْخِنَ فِى الْأَرْضِ در آيه 67 انفال چيزى جز جمله حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ در آيه 4 محمد نيست. با اين تفاوت كه مفعول و متعلق «يثخن» در آيه 67 انفال در كلام ذكر نشده؛ ولى متعلق «يثخن» چيزى جز متعلق «أثخنتموهم» نيست؛ يعنى ضميرى كه به دشمن مشتركى بر مى گردد كه در ميدان كارزار با مسلمانان مى جنگد.

آرى؛ هر دو آيه، بيانگر يك چيزند و آن، منع گرفتن اسير در جنگ قبل از شكست كامل دشمن و رخصت در گرفتن اسير پس از شكست كامل او است با اين تفاوت كه يك آيه منطوقش منع از گرفتن اسير قبل از شكست است و مفهومش رخصت در گرفتن اسير پس از شكست است. آيه دوم به عكس، منطوقش فرمان به گرفتن اسير پس از شكست دشمن است و مفهومش منع گرفتن اسير قبل از شكست است. هر دو آيه به همه جنگ ها و زمان ها مربوط مى شوند و مؤيد و هماهنگ با هم هستند و اگر مسلمانان در جنگ احد، با شكست تلخى از سوى دشمن مواجه شدند، براى اين بود كه عده اى از آنها اين دستور با اهميت قرآن و فرمان پيامبر را كه مؤكّد و مؤيّد آن بود، زيرپا گذاشتند و به طمع جمع آورى غنايم و در گرفتن اسير، قبل از روشن شدن وضع جنگ به طور كامل، از شكاف كوه احد سرازير شدند.

مؤيّد اين ديدگاه، نظر يكى از مفسرين بزرگ است كه مى فرمايد:

حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ يعنى آنان را با ضرب و جرح سنگين زمين گير كنيد و بر آنان ظفر يابيد و سپس دست و پاى دشمن را محكم ببنديد و از دشمن، اسير بگيريد. خداوند سبحان فرمان به قتل و زمين گير كردن دشمن مى دهد تا وقتى كه ذليل و وامانده شود. پس اسير گرفتن، پس از ضرب و قتل و زمين گير كردن دشمن انجام مى گيرد. چنان كه خداى سبحان فرموده است: ما كانَ لِنَبِىٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فى الْأَرضِ.(15)بنابر آنچه گفتيم: دو آيه مذكور با هماهنگى كامل، بيانگر يك موضوع و يك حكم هستند و هيچ گونه تعارض و تعاندى ميان آن دو نيست تا ناچار شويم آيه 4 سوره محمد را ناسخ آيه 67 انفال بدانيم و يا جمع عرفى براى آنها درست كنيم.

آرى؛ اين دو آيه به طور كامل هماهنگند و هر دو، بيانگر يك قانون الهى در مورد جنگ و بيان موقعيّت و فرصت مناسب براى گرفتن اسير خواهند بود و هر دو مى گويند: قبل از پيروزى كامل مسلمين و شكست قطعى دشمن، هيچ جنگ جوى مسلمان، نبايد از خود جنگ و نيرنگ دشمن و از هدف اصلى جنگ غافل شود و خود را به گرفتن اسير (يا جمع آورى غنايم و...) سرگرم سازد؛ ولى پس از زمين گير كردن او و بعد از پيروزى كامل مسلمين و شكست قطعى دشمن و روشن شدن سرنوشت قطعى جنگ، موقع آن است كه مسلمانان افراد پراكنده دشمن شكست خورده را بگيرند و به بند اسارت كشند و سپس به يك شكل، آنان را آزاد كنند: يا منّت نهند و بدون عوض آزادشان كنند و يا فديه گيرند و در مقابل عوض مالى يا غيرمالى رهاشان سازند.

اين، محتوا و مضمون هر دو آيه است و هيچ گونه تعارضى در آن دو به چشم نمى خورد تا با لطايف الحيل، تلاش در رفع آن داشته باشيم.

خبر طلحة بن زيد نيز همين معنا را تأييد مى كند كه اسرا را به دو بخش اسراى قبل از اثخان و اسراى بعد از اثخان تقسيم كرده است و فتاواى فقها در طول تاريخ اسلام كه ميان اسراى قبل از اثخان و اسراى بعد از اثخان فرق گذاشته اند، مؤيد همين معنا براى آيه مباركه است. بعضى از فقها علاوه بر تقسيم اسرا و بيان احكام مختلف آنها به اين معنا براى آيه تصريح نموده اند كه منظور از ما كانَ لِنَبِىٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتّى يُثْخِنَ فِى الْأَرْضِ، اثخان در ميدان جنگ است.

/ 93