در اينجا لازم است به بررسى آياتى بپردازيم كه از اطلاق و كلّيت آنچنانى برخوردار نيستند؛ ولى مجموعاً اكثر قريب به اتفاق موارد رابطه جنگ و صلح را تحت قاعده مقابله به مثل قرار مى دهند و جز موارد استثنايى از آن بيرون نمى ماند كه آن هم يا قابل توجيه است و يا اگر قابل توجيه هم نباشد مشكلى ايجاد نخواهد كرد؛ چرا كه هر قاعده كلّى، استثناهايى نيز دارد. به قول معروف: «ما من عامّ إلاّ و قد خصّ.»در قرآن، به جملات و آيات فراوانى برمى خوريم كه جهت مقابله با دشمن، دستور به مقابله به مثل داده اند. در اين زمينه مى توان به جملاتى از آيات 190 تا 194 سوره بقره اشاره كرد. مثل:و قاتِلُوا فى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لاتَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ؛در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند بجنگيد؛ ولى از اندازه درنگذريد؛ زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد.و أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ؛همان گونه كه شما را بيرون راندند، آنان را بيرون برانيد.و لاتُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ فَإِنِ انْتَهَوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛در كنار مسجدالحرام با آنان جنگ مكنيد؛ مگر آن كه در آنجا با شما به جنگ در آيند. پس اگر با شما جنگيدند آنان را بكشيد كه كيفر كافران اين است. اگر باز ايستادند البته خدا آمرزنده مهربان است.و قاتِلُوهُمْ حَتَّى لاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوا فَلا عُدوانَ إِلّا عَلَى الظّالِمِينَ؛با آنان بجنگيد تا ديگر فتنه اى نباشد و دين مخصوص خدا شود. اگر دست برداشتند تجاوز جز بر ستم كاران روا نيست.اَلشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ؛اين ماه حرام در برابر آن ماه حرام. قبلاً دو جمله پايانى اين آيات؛ يعنى جمله: والحرمات قصاص و جمله: فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم را كه قاعده مقابله به مثل را به صورت كليّت مفهومى مطرح مى كرد نه بيان موردى و تطبيقى، همانند جملات بالا، به تفصيل بررسى كرديم و براى اثبات حجّيت قاعده مقابله به مثل، به عنوان يك قاعده كلى و بى نظر به تطبيق آن بر مصاديق و بدون اشاره به موارد جزئى، در ضمن آيات ديگر، به اين جمله نيز استدلال كرديم.در اينجا قاعده مقابله به مثل را، بر موارد گوناگون آن تطبيق مى كنيم و در آغاز بحث، تطبيق آن را بر جنگ و صلح شروع كرديم. بنابراين ديگر نيازى به توضيح آن جملات كلّى نيست و تنها به بيان آياتى مى پردازيم كه اين قاعده قرآنى و نيز قاعده ارتكازى را بر مورد جنگ و صلح تطبيق نموده اند. مثل جملات و آياتى كه در بالا آورديم.هر يك از جملات فوق، صغرايى را براى آن كبراى كلّى يعنى قاعده مقابله به مثل مطرح كرده اند؛ مقتضاى آيات اين است كه حق داريد مقابله به مثل كنيد. پس با هر كس كه با شما مى جنگد بجنگيد؛ آن كس كه شما را از خانه هايتان بيرون راند از خانه اش بيرون كنيد؛ اگر در مسجدالحرام حرمت شما را نگه نداشتند و با شما جنگيدند، شما هم حرمت آنها را بشكنيد و در مسجدالحرام باآنان جنگ كنيد و اگر جنگ را رها كردند شما هم آنها را به حال خود گذاريد.آيه ديگر كه دلالت بر مقابله به مثل با گرايش منفى در جهت جنگ افروزى دارد اين آيه است:وَ إِنْ نَكَثُوا أيْمانَهُم مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِى دِينكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرإِنَّهُمْ لَا أيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونْ أَلا تُقاتِلُونَ قَوْمَاً نَكَثُوا أيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ؛(52)اگر سوگندهاى خود را پس از پيمان خويش شكستند و در دين شما عيب جويى كردند و شما را طعن زدند با پيشوايان كفر بجنگيد كه آنان را هيچ پيمانى نيست. باشد كه از پيمان شكنى باز ايستند.چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده خدا را بيرون كنند و همان ها كه اولين بار با شما آغاز به جنگ كردند، نمى جنگيد؟در اين آيه نيز به روشنى روى مقابله به مثل تكيه شده؛ زيرا به جنگ با ائمه كفر فرمان مى دهد. در انتهاى آيه قبل فرمود:فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَاأَيْمانَ لَهُمْ لَعلَّهُمْ يَنْتَهُونَ. به دنبال آن در واقع، استدلال مى كند، تا مسلمانان را اقناع كند و ترديد و دودلى را از آنان بزدايد.خداوند در اين دو آيه، نخست امر به قتال مى كند؛ سپس با جمله نَكَثُوا أَيْمانُهُمْ و جمله هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ و به ويژه جمله وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أوّلَ مرّة آن را معلّل و مستدل مى سازد. به نصّ آيه، در اين جنگ، مشركين آغازگر بوده اند؛ خواه به صورت جزئى كه آيه با دست گذاشتن روى نقض عهد در جمله نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ و بيرون راندن پيامبر در جمله وَ هَمُّوا بِإِخْراجَ الرَّسُولِ به اين موارد جزئى اشاره دارد و خواه به صورت كلّى كه با جمله وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ مشركين را آغازگر جنگ معرّفى مى كند و همين را به عنوان علّت حكم به قتال مسلمانان با ايشان بر اساس قاعده مقابله به مثل، مطرح مى سازد.جمله وَ هُمْ بَدَؤُكْم أَوَّلَ مَرَّةٍ كه به عنوان توجيه جنگ با مشركين مطرح شده، به روشنى به قاعده ارتكازى و فطرى مقابله به مثل استدلال مى كند. قاعده اى كه به لحاظ فطرى و ارتكازى بودن و عقلايى بودنش، وجدان هر انسان با فطرت سالم را قانع مى سازد و او را وامى دارد تا حتى از مال و جان خود در اين راه مايه بگذارد.تفاوت روشنى كه اين آيه و آيات مشابه، با ديگر آيات دارد اين است كه بر فطرى و عقلايى بودن اين قاعده كلّى، دلالت روشن دارند و آن را به عنوان يك قانون بشرى ويك گرايش فطرى كلى انسان پذيرفته اند؛ چرا كه در غير اين صورت استدلال ها و توجيهات موجود در آيه نمى توانند مؤثّر باشند و تأثيرى در بسيج مردم براى رفتن به جبهه جنگ نخواهند داشت. بر اين اساس، استدلال به آن براى جنگ، بيهوده خواهد بود كه از ساحت قدس وحى الهى به دور است.در واقع آيه مى خواهد بگويد: شما كه فطرت انسانى داريد، حال كه مورد هجوم دشمن قرار گرفته ايد، چرا از خود دفاع نمى كنيد و با دشمن نمى جنگيد؟ آرى؛ همين وجدان، عقل و فطرت كه از تجاوز به حريم ديگران به شدّت باز مى دارد، همين كه مورد تجاوز ديگران قرارگرفت، همان كارهاى ممنوع فوق را، نه تنها تجويز بلكه انسان را به آنها ترغيب مى كند و از انجام آنها هيچ احساس گناه نمى كند. درحالى كه اگر آغازگر بود به شدّت، مورد سرزنش عقل و وجدان خود و عقلاى عالم قرار مى گرفت.در آيه ديگر آمده است إِنَّما جَزاؤُا الَّذِينَ يُحارِبَونَ اللَّهَ وَ رَسوُلَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتِّلُوا.به خاطر محال بودن محاربه با خدا، از معنى حقيقى خود، انصراف پيدا مى كند و با اراده معناى مجازى، مى تواند مفهومى وسيع داشته باشد و بر مخالفت با هر يك از احكام شرع اطلاق شود؛ ولى ضميمه كردن رسول و آوردن نام او در كنار نام الله، نشانه آن است كه منظور، محاربه با چيزى است كه رسول خدا هم در آن، نقش دارد.بنابراين به طور مشخّص منظور، درگيرى و اخلال در امورى است كه پيامبر از جانب خدا بر آنها ولايت و حكومت دارد. مثل محاربه كفار با پيامبر(ص) و اخلال در امنيت عمومى كه با ولايت او گسترش يافته به دست راه زنان و ياغيان به هم مى خورد و جمله وَيَسْعَونَ فِى الْأَرْضِ فَساداً اين حقيقت را نشان مى دهد. پس منظور مطلق جنگ كفار با مسلمين نيست؛ بلكه آن است كه همراه با ايجاد نا امنى و افساد و ارعاب و ياغيگرى باشد.(53)با توجه به مطالب فوق، اين آيه اعم است؛ هم شامل روابط بين الملل مى شود و هم شامل مشكلات و مسائل داخلى كه به وسيله دزدان و غارتگران مسلّح و ياغيان به وجود مى آيد. ازاين رو از يك سو محارب را معنى كرده اند به كسى كه مسلح باشد و راه ها را نا امن كند(54) و از سوى ديگر درباره شأن نزول آن، بعضى مثل ابن عباس و ضحّاك گفته اند: اين آيه در مورد قومى نازل شده كه ميان آنها و پيامبر(ص) معاهده اى بسته شده بود و آنان، نقض عهد كردند و فساد و ناامنى به وجود آوردند. بعضى مثل حسن و عكرمه گفته اند: آيه درباره اهل شرك نازل شده و بعضى مثل قتاده و انس و ابن جبير و سدى گفته اند: آيه در مورد عرنيّين و عكليّين -كه مرتد شدند و فساد كردند - نازل گرديده است.(55)در نهايت تقريباً حكم مقابله به مثل را درباره آنان، با استنباط از آيه و روايات، جارى ساخته و گفته اند:كيفر آنان به مقدارى است كه [به تناسب كارى كه كرده اند] استحقاق داشته باشند؛ اگر كسى را كشته، كشته مى شود و اگر هم مالى را ستانده و هم كسى را كشته باشد، كشته و به دار آويخته شود و اگر مال كسى را گرفته امّا او را نكشته باشد، دست و پاى او به عكس قطع شود و اگر فقط مردم را مرعوب ساخته و راه ها را نا امن كرده، تبعيد شود و بس. اين است مذهب ما و همين از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) روايت شده است....(56)درباره اين آيه مباحث فراوانى وجود دارد كه نيازى به ذكر آنها نيست. مى توان گفت: آيه به حدود، بيشتر نظر دارد تا قصاص و مقابله به مثل؛ هرچند تا حدّى مقابله به مثل را نيز مطرح كرده است؛ ولى آن جنبه اش خيلى قوى تر و روشن تر است. از اين رو خيلى بر آن تكيه نمى كنيم و از ادامه توضيح آيه خوددارى مى كنيم.با اين بيان، همه جملات در بالا، صغريات براى آن كبراى كلّى هستند و نقششان تطبيق قاعده كلى مقابله به مثل بر موردى است كه دشمن به جنگ دامن مى زند يا آن را متوقف مى كند و به عبارتى آتش بس و يإ؛ه ه برخى از كارهايى كه جزء كارهاى برجسته جنگ است؛ مثل بيرون كردن و آواره نمودن.با توجّه به مطالب گذشته، توجّه به سه مسأله لازم است:نخست: حق مقابله به مثل به صورت يك امر ارتكازى، فطرى و يك اصل و قاعده عرفى عقلايى مطرح است در وجدان نوع بشر نهفته است كه تجاوزات ابتدايى و بدون مقدّمه را ظلم و عدوان تلقّى مى كنند؛ به صورتى كه اگر دست به ارتكاب آن بزنند شرمنده و گرفتار عذاب وجدان مى شوند. امّا پس از آن كه از سوى دشمن مورد ستم و تجاوز قرار گرفتند، به خود اجازه انجام همان كارها و تجاوزاتى را مى دهند كه آغاز به آن را به خود اجازه نمى دادند و پس از مقابله به مثل نيز از آرامش كامل وجدان برخوردارند.دوم: حق مقابله به مثل، به صورت يك قاعده كلّى قرآنى كه در تعدادى از آيات با صراحت آن را بيان كرده است و با توجّه به ارتكازى و عقلايى بودن اين قاعده، اين گونه آيات، در واقع ارشاد به همان قاعده عقلايى و يا تأكيد آن هستند و شرع در اين آيات، يك قاعده ارتجالى تأسيس ننموده است؛ ولى در هر حال فرق نمى كند چه اين قاعده يك قاعده تأسيسى شرعى باشد و يا يك قاعده عرفى عقلايى كه خداوند آن را امضا نموده است، اين قاعده يك كبراى كلّى است كه شارع در دست رس ما قرار داده و به اصطلاح يك كليد يا يك قاعده كليدى است.سوم: تطبيق اين كبراى كلّى بر مصاديق جزئى به ويژه در بر خورد با ملل ديگر است كه كارى دشوار به حساب مى آيد؛ ولى در موارد بسيارى مثل موارد فوق، قرآن اين تطبيق را انجام داده است. در اين صورت كار اصلى، نخست تشخيص صغريات و مصاديق اين كبرا و اين قاعده كلّى است و دوّم تطبيق اين كبراى كلّى و قاعده كليدى است براى استنباط و استنتاج حكم آن مورد خاصّ.بنابراين در آيات فوق، هر يك از جملات ذكر شده، قاعده مقابله به مثل را به شكل تطبيق بر صغريات به كار برده و نشان مى دهند كه مسلمانان با كسى كه با آنها سر جنگ دارد، حق دارند بجنگند و مقابله به مثل كنند.اين مطالب به خوبى از آيات فوق استظهار مى شود؛ ولى مفسّرين در اين زمينه، نظريات و شبهاتى دارند كه لازم است به بررسى آنها پرداخت.