روح انتقام جويى كه خواه ناخواه، در ملت هاى مورد تجاوز زبانه مى كشد از انگيزه تجاوز، بُردى وسيع تر دارد؛ زيرا حتى انسان هاى سالم وعدالت خواه كه به هيچ وجه تمايلى به تجاوز به ديگران ندارند، هنگامى كه مورد تجاوز ديگران قرار مى گيرند، انگيزه انتقام و تجاوز عكس العملى يا مقابله به مثل، آنان را برمى انگيزد؛ زيرا تجاوز عكس العملى و مقابله به مثل را منافى با عدالت نمى دانند و روحيه عدالت خواهى -كه در بسيارى از افراد، مانع تجاوزشان مى شود- قادر نيست آنان را از انتقام گيرى بازدارد.روح انتقام گيرى -با اين وسعت بيشترى كه دارد- تجاوزات پى در پى و رو به رشدى را زنجيروار به دنبال مى آورد و چه بسا تا نابودى دو طرف يا يك طرف و يا اسارت يك طرف به دست طرف ديگر ادامه يابد.با اعتبار قاعده مقابله به مثل، اين تجاوزات زنجيره اى رو به رشد، در يك نقطه، ختم و انگيزه لجام گسيخته انتقام جويى هاى پى در پى به بند كشيده مى شود. البته شارع با دادن اعتبار به اين قاعده نمى خواهد روح انتقام گيرى را تأييد كند؛ بلكه تنها مى خواهد راهى را بازگذارد تا براى كنترل انگيزه انتقام جويى -كه در انسان ريشه فطرى دارد- چاره اى انديشيده باشد و جلو افسد را بگيرد و از تسلسل تجاوزات عكس العملى بازدارد.از اينجاست كه مى گوييم: اعتبار قاعده مقابله به مثل و حكم به جواز تجاوز عكس العملى، با آيات و رواياتى كه ما را به بردبارى و خوددارى از انتقام دعوت مى كنند، هيچ گونه منافاتى ندارد؛ بلكه همان خط را دنبال مى كند.