جهاد ابتدايى و مقابله به مثل - قاعده مقابله به مثل در حقوق بین الملل از دید اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قاعده مقابله به مثل در حقوق بین الملل از دید اسلام - نسخه متنی

محمدحسین اسکندری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جهاد ابتدايى و مقابله به مثل

صاحب جواهر پس از توضيح مفهوم لغوى «جهاد» در توضيح مفهوم اصطلاحى آن مى گويد:

در اصطلاح شرع جهاد عبارت است از دادن جان و مال در برخورد با مشركين و اهل بغى به شكلى ويژه و يا دادن جان و مال و هر توان ديگر در راه بالا گرفتن اسلام و برپاداشتن شعارهاى ايمان.(59)سپس درباره اركان چهارگانه جهاد به بحث و بررسى پرداخته و در بيان يكى از شرايط عمده آن مى گويد:

به هر حال اختلافى ميان ما (فقهاى شيعه) نيست و هر دو نوع اجماع بر اين كه وجوب جهاد به شكلى كه گفتيم مشروط است به وجود امام و بسط يد او يا كسى كه امام منصوب به جهاد كرده است وجود دارد و نه تنها وجوب كه مشروعيّت آن نيز مشروط به وجود و بسط يد امام است.(60)سپس مى گويد:

«و كيف كان فلا يتعيّن إلّا أن يعيّنه الإمام(ع) على شخص خاص أو أشحاص كذلك.(61)آنچه تا اينجا توضيح داده است در اصطلاح فقه «جهاد» نام دارد؛ ولى در كنار اصطلاح «جهاد» اصطلاح «دفاع» را داريم كه با آن فرق اساسى دارد. لذا در دنباله مطلب مى گويد:

گاهى نيز جنگ به صورت دفاع لازم است كه در اين صورت، مشروط به وجود و بسط يد امام و منصوب امام نيست. مثل آن كه در ميان گروهى زندگى كند كه دشمن احاطه اش كرده، دشمنى كه اساس اسلام را تهديد مى كند يا سلطه و استيلا بر كشورهاى اسلامى و يا اسير كردن آنان و يا غصب اموالشان را در سر مى پروراند. و يا در ميان اهل حرب زندگى كند -چه رسد به اين كه اهل حرب هم نباشند - و دشمنى آنها را احاطه كرده باشد كه جان خود در خطر بيند و براى دفاع از خود در برابر دشمن، با آنان همكارى كند.(62)او در اين نوشته، به دو نوع دفاع از اسلام و دفاع از نفس اشاره كرده پس از توضيح اين نوع جنگ مى گويد:

ولا يكون ذلك ونحوه جهاداً بالمعنى الأخصّ الذي يعتبر فيه الشرائط المزبورة.(63)چنان كه از دروس هم نقل مى كند پس از ذكر دفاع از اساس اسلام همراه با سلطان جائر و دفاع از نفس گفته است:

ظاهر كلمات اصحاب (فقهاى شيعه) اين است كه اين نوع جنگ را «جهاد» نناميده بلكه آن را «دفاع» نام نهاده اند و فايده اين اختلاف اسمى در حكم شهادت، فرار از جنگ، تقسيم غنايم و امثال آنها ظاهر مى شود.(64)در هر حال دو اصطلاح فقهى است كه يكى جهاد نام دارد و ديگرى دفاع و به تناسب احكام مختلفى كه دارند از هم جدا مى شوند. دفاع احكام ويژه خود را دارد و جهاد نيز احكام خاصّ خود را و به تناسب اين اصطلاح، دفاع مقابله به مثل است و ممكن است گفته شود: جهاد ابتدايى مشمول قاعده كلّى مقابله به مثل نيست.

بنابراين مقاتله اى كه فقها «جهاد ابتدايى» مى نامند، از محدوده قاعده كلّى مقابله به مثل به ظاهر بيرون مى ماند و از مستثنيات اين قاعده كلى خواهد بود و اشكال هم ندارد؛ چرا كه هر قاعده كلّى مسلماً داراى مستثنياتى نيز هست كه به خاطر ندرتش منافاتى با كليّت قاعده ندارد. به اين معنا كه قاعده كلّى مقابله به مثل به حجّيت خود در همه مواردش باقى است؛ مگر آن كه يك مورد خاصّ، داراى دليل خاصّى باشد كه آن مورد را از آن قاعده كلّى خارج كند كه در اين صورت اين دليل خاص، آن قاعده كلّى را تخصيص مى زند.

آنچه را كه ما در اينجا مى خواهيم مطرح كنيم اين است كه همين جهاد ابتدايى نيز گرچه به اصطلاح فقهى «جهاد ابتدايى» است؛ يعنى احكام ويژه اى متفاوت با احكام دفاع دارد. امّا تا آنجا كه به بحث ما در بررسى قاعده مقابله به مثل مربوط مى شود، مى توان گفت: جهاد ابتدايى اسلام هم تا حدود زيادى به دفاع و مقابله به مثل نزديك است. اگر بخواهيم اين نكته را به خوبى توضيح دهيم بايد اهداف و شرايط و حدّ و حدود جهاد ابتدايى را بررسى كنيم، تا معلوم شود كه حتى جهاد ابتدايى مسلمان ها با جنگ هاى سلطه جويانه و توسعه طلبانه تفاوت بارز دارد.

برخى از انديشمندان مسلمان، مدّعى شده اند كه جهاد در اسلام به طور كلّى ماهيّت دفاعى دارد و در هر حال بى دليل و بى جهت، هيچ ملّت ديگر را در معرض هجوم خود قرار نمى دهد. از اينجاست كه مى گوييم: دفاع داراى دو اصطلاح متمايز است:

نخست، اصطلاح فقهى آن است كه دفاع را در برابر جهاد ابتدايى، به عنوان دو موضوع جداگانه كه هر يك داراى احكام ويژه خويش است مطرح ساخته اند. در اين اصطلاح، جهاد ابتدايى با دفاع فرق مى كند؛ ولى دفاع در اصطلاح ديگر آن، دايره اى وسيع تر دارد؛ آن چنان كه جهاد ابتدايى - به اصطلاح فقهى - نيز داخل دايره دفاع به اين معنا قرار مى گيرد و بر اين اساس مشمول قاعده مقابله به مثل خواهد بود.

در توضيح اين سخن، بايد به دو آيه اشاره كنيم:

نخست آيه 251 سوره بقره كه خداوند مى فرمايد: وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضَ. و ديگرى آيه 40 سوره حج كه خداوند مى فرمايد: وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَصَلَواتُ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيها اسْمُ اللَّهِ.

آيه نخست، يك قاعده كلى فطرى بشرى را مطرح ساخته و فلسفه كلى كارزار را در جوامع انسانى بيان مى كند و هر جنگى را به عنوان نوعى دفاع مطرح نموده است. بر اساس يك برداشت خاص از اين آيه، هر ملّتى كه دست به جنگ مى زند از حقّ خود - حق واقعى و يا حق ادعايى - دفاع مى كند.

بر اساس اين تفسير، منظور از فساد زمين، فساد جامعه است و منظور از فساد جامعه، بطلان جامعه است به طور مطلق؛ يعنى هرج و مرج و پراكندگى كلى افراد و در واقع، همين معنا رمز اصلى بيانى است كه براى اين آيه ارائه خواهيم كرد.

توضيح بيشتر اين كه فساد اجتماعى دو نوع است: يكى فساد موجود در جامعه اى كه خود، تحقق و عينيّت دارد. دوّم فساد خود جامعه است كه به ابطال و نيستى آن مى انجامد؛ يعنى در اين صورت جامعه اى وجود ندارد و اين، تفاوت بارز دارد با آنجا كه جامعه اى وجود دارد؛ ولى همراه با ظلم و فساد است و به جاى عدل و حق، ظلم و بى عدالتى بر آن حاكم است.

بنابراين جامعه و مصلحت اجتماعى، در دو صورت يا به عبارت بهتر در دو مرحله، قابل تحقق خواهد بود: در مرحله اوّل، تشكيل جامعه به هر شكل و با هر نظم و قانون كه باشد، به صلاح انسان است و هرچه باشد بهتر از هرج و مرج و ناامنى است كه در آن هيچ زندگى نشايد و هيچ كس هيچ نوع امنيت، آسايش و آرامش ندارد.

جمله لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ در آيه 251، سوره بقره نظر به چنين فسادى - يعنى تباهى و بطلان جامعه - دارد و در نقطه مقابل آن، صلاح جامعه، به معنى اصل انعقاد و تشكل جامعه است با هر نظم و قانون.

سعادت نوع انسان، جز در جامعه و به وسيله تعاون اجتماعى افراد، ممكن نيست و آن مرهون يك نوع هماهنگى افراد جامعه است تا مثل اعضاى يك فرد، به طور هماهنگ كار كنند؛ از يك مركز دستور بگيرند و يك اراده حاكم باشد؛ ولى با توجّه به اين كه همه افراد، داراى اراده هستند، براى حاكم شدن يك اراده براى تشكيل جامعه و ايجاد هماهنگى، ناچار بعضى اراده ها بايد بر بعض ديگر، مسلط و پيروز شود و بعضى مغلوب و تحت سيطره بعضى ديگر. در اين صورت جامعه تشكيل مى شود و مطيع و مطاع و سلسله مراتب تحقق خواهد يافت.

نتيجه اين كه تشكيل جامعه، در اصل و اساس خود به وسيله مبارزه و دفع بعضى به وسيله بعض ديگر حاصل مى آيد. اگر بعضى به وسيله بعضى ديگر، دفع نشود و بعضى بر بعض ديگر، تسلط نيابد و اراده اى بر ديگران تحميل نگردد، هر فردى به دل خواه خود عمل خواهد كرد و وحدت اجتماعى تحقق نمى يابد و اين چيزى جز بطلان جامعه و نابودى آن نخواهد بود.

در حقيقت، دفع و غلبه در همه شؤون اجتماعى جارى است و حقيقت آن، وادار كردن ديگران به اطاعت و بازداشتن آنان از مزاحمت و ممانعت خواهد بود و يكى از مظاهر بارز آن جنگ و صلح است.(65)در واقع در اين مرحله، انسان مى جنگد تا هرج و مرج را كه ضد جامعه است نابود كند تا مهاجمان به وحدت و معاندان جامعه را از سر راه بردارد و در نتيجه جامعه و وحدت اجتماعى را از هجوم آنان حفظ كند؛ چون اگر آنان را دفع نكند جامعه نابود خواهد بود و تحقق و تشكل جامعه، حق مسلّم همه انسان ها و يا هر انسانى است كه مى خواهد در امنيت زندگى كند. با اين تحليل، جنگ چيزى جز مقابله نيست كه به صورت يك امر فطرى در انسان - اعم از مؤمن و كافر - ريشه دارد و هر يك مى خواهد ديگرى را به اطاعت از خود وادارد.

پس تشكيل جامعه، يك نياز فطرى است و فطرت به انسان حق مى دهد براى بقاى خود، جامعه را تشكيل داده، آن را حفظ كنند؛ چنان كه حق دفاع از آن را نيز به انسان داده است حق دفاع از حقوق فطرى است كه انسان ها را به ميدان جنگ مى كشاند. هيچ جنگى ابتدايى و بدون حق واقعى، يا ادّعايى قبلى نيست؛ بلكه هر جنگى در حقيقت، يك نوع دفاع است. دفاع از حقوق فطرى انسان و به عبارت ديگر حق جنگ، يك حق ثانوى است كه مبتنى بر حفظ و دفاع از يك سرى حقوق قبلى مى باشد. هيچ گاه جنگ به عنوان يك حق اوّلى و اصلى مطرح نبوده و نيست. قرآن توحيد وقوانين دينى را از مهم ترين حقوق انسانى بر مى شمرد و دفاع از آن را حقّ انسان مى داند.(66)با توجه به تحليل فوق، هر نوع جنگ، از سوى هر كس و عليه هر كس كه باشد، نوعى دفاع و مقابله به مثل خواهد بود و جهاد اسلامى نيز از اين قاعده مستثنى نيست و اين حقيقت را از آيات ديگر نيز به خوبى مى توان استفاده كرد.

از جمله آيه 40، سوره حج كه مى گويد: وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَبِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يذْكَرُ فيها اسْمُ اللَّهِ.

تفاوت اين آيه با آيه قبل در اين است كه مصلحت در اين آيه، چيزى بيش از مصلحت در آيه گذشته است؛ زيرا مصلحت مورد نظر در آيه گذشته، چنان كه بعضى از مفسرين اظهار داشته اند، مصلحت مترتب بر اصل تشكيل جامعه است، به هر شكل و با هر نظمى كه باشد؛ ولى مصلحت مورد نظر اين آيه چيزى اضافه بر مصلحت مترتّب بر اصل تشكيل جامعه است؛ يعنى در اين آيه، شكل خاصى از جامعه، نوع خاصّى از مصلحت و مصالح بيشتر و كامل ترى براى انسان؛ يعنى مصالح الهى مورد نظر است.

اين آيه نوع خاصّى از زندگى اجتماعى را مصلحت انسان و حق فطرى او مى داند. او كه فطرت الهى و زندگى جاودانه دارد و بانوع خاصى از زندگى فردى و اجتماعى مى تواند سعادت آينده و جاودانه خود را تأمين كند.

قرآن اين گونه زندگى را كه منشأ سعادت جاودانه مى شود و حراست از آن را، حق فطرى انسان مى داند؛ زيرا هر كس به آن حمله كند، در واقع به سعادت انسان حمله و آينده او را تباه كرده و انسان حق دارد از آن دفاع و با دشمن مهاجم، مقابله به مثل كند.

در تفسير مراغى در اين آيه آمده:

منظور اين است كه اگر خداوند افراد ستم كار، شرور و گناه كار را به كمك مصلحين و خيرخواهان دفع نكند، تبه كاران پيروز شوند و بر صلحا و خوبان ظلم كنند و قدرت را به دست گيرند.

او در جاى ديگر مى گويد:

ثم حرّض المؤمنين على القتال و برايشان اين حقيقت را توضيح بده كه در تاريخ گذشتگان، عادت بر اين جارى شده، تا بدان نظم بر جوامع حاكم شود اديان الهى بر پا بمانند و عبادت گاه ها از ويران شدن محفوظ بمانند و فرمود: ولولا دفع اللَّه الناس....(67)اين تفسير نشان مى دهد كه گويا هجوم دشمن گريزناپذير است و خواه ناخواه انجام خواهد شد؛ مگر آن كه با حمله متقابل از قبل، از آن پيش گيرى كنند و تمركز و قدرت و برنامه حمله دشمن را در هم بريزند. پس مسلمانان بايد كاملاً هوشيار و مواظب مانور و خودنمايى دشمن باشند و از آن پيش گيرى كنند. و نيز مسأله جنگ را به عنوان يك سنّت تاريخى اجتماعى مطرح مى كند.

از اينجاست كه حتى اگر دشمن هنوز حمله نكرده است و جهاد، به اصطلاح فقهى، يك جهاد ابتدايى است؛ ولى با توجّه به اين كه جنگ حدّاقل در چنين مقاطعى از تاريخ، گريزناپذير است، به يك معنا جنگ ابتدايى نيز نوعى دفاع و مقابله به مثل به شمار مى آيد.

على(ع) در يكى از سخنان خود به اين حقيقت اشاره كرده كه گويى جنگ، محقّق الوقوع است و اگر تو هم به دشمن كارى نداشته باشى او با تو كار دارد. او در جمله اى زيبا براى ترغيب مردم به جهاد مى گويد: ومَن نامَ لم يُنَمْ عَنه؛ كسى كه در خواب و غافل است و باكسى كارى ندارد، مورد غفلت قرار نمى گيرد و ديگران آرامش نمى گذارند.

در تفسير روح البيان از اين آيه، نكته ديگرى نيز مى فهمد و مى گويد:

اين اشاره به فضيلت سلطنت دارد كه اگر نباشد نظام جهان پانگيرد و از اين جهت گفته شده: دين و سلطنت همراهند كه اگر يكيشان برداشته شود ديگرى هم نپايد؛ چرا كه دين اساس است و سلطنت نگهبان آن. چيزى كه اساس ندارد نابود است و چيزى كه نگهبان ندارد ضايع مى شود.

اين تفسير نيز اشاره دارد به اين كه از آيه مى توان فهميد كه قدرت و سلطنت لازم است و بايد در دست مصلحان عالم باشد تا از آن به نحو مطلوب استفاده كنند و پشتوانه دين باشد؛ از دين دفاع كند و جامعه را از غرق شدن در منجلاب فساد باز دارد و اگر قدرت و حكومت نباشد دين ضايع خواهد شد.

در تفسير المنار نيز به جنگ به عنوان يك سنّت اجتماعى اشاره روشن تر دارد و در ذيل آيه فوق مى نگارد:

يعنى اگر خداوند اهل باطل را به كمك حق گرايان، و مفسدين را به كمك مصلحان دفع نكند، اهل باطل و مفسدان بر زمين پيروز شوند و بر صلحا و افراد شايسته ستم كنند تا قدرت را خالص از آنِ خود كنند و زمين را به فساد كشند.

او سپس مى گويد:

اين به قرائت جمهور «دفع» ناميده شده، به اين لحاظ كه آن از خداوند سبحان است و سنتى از سنّت هاى او در جامعه بشرى است و «دفاع» ناميده شده به قرائت نافع به اين لحاظ كه هر يك از اهل حقّ و صلحا از يك سو، و اهل باطل و مفسدين از سوى ديگر، در برابر يك ديگر مقاومت و با هم جنگ مى كنند....(68)او به روشنى، مسأله قتال و به دست گرفتن قدرت را به عنوان يك سنّت اجتماعى جارى در طول تاريخ و يك حقيقت نوعى بشرى كه مصلح و مفسد نسبت به آن يكسانند، مطرح كرده كه مصلحين اگر در اين ميدان كوتاه آيند مفسدان، مصالح، ارزش ها و نهادهاى عالى انسانى را مورد هجوم و ويرانى قرار مى دهند.

از اين رو مى گويد: اين كه دفع اللَّه گفته شده براى آن است كه اين يك سنت تاريخى اجتماعى عام و كلى است كه در طول تاريخ هر يك از اهل حق و مصلحين و اهل باطل و مفسدين در برابر يك ديگر مقاومت كرده و به پيكار با يك ديگر پرداخته و مى پردازند.

او در جاى ديگر مسأله جنگ را صريحاً جزء سنن عمومى بشر قلمداد كرده و از بعضى دانشمندان نقل مى كند كه آن را شاخه اى از قانون تنازع بقا و امرى طبيعى دانسته اند.

علامه طباطبايى نيز در تفسير آيه مذكور اظهار مى دارد:

اين آيه هر چند كه در موضع تعليل قانون جنگ است؛ ولى در حقيقت براى حفظ جامعه دينى است از شرّ دشمنان دين كه سخت در راه خاموش نمودن نور خدا تلاش دارند. پس اگر جهاد و دفاع نباشد، عبادت گاه هاى دينى و شعائر الهى منهدم شود و اعمال دينى منسوخ گردد. ليكن منظور از دَفْعُ اللَّهَ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ اعم از جنگ و عميق تر از آن است؛ چرا كه دفع مردم يك ديگر را دفاع از منافع حيات و حفظ استقامت و اعتدال زندگى بر اساس يك سنّت فطرى است كه در ميان مردم جريان دارد. سنّت هاى فطرى در نهايت به خداى متعال منتهى مى شود. مجهّز كردن انسان، مثل بقيّه موجودات، به ابزارها و نيروهايى كه مبارزه را برايش آسان مى سازد و به انديشه اى كه وى را به برگرفتن وسايل دفاع از خود، هدايت مى كند، و هر يك از شؤون ديگرى كه با آن زندگى و سعادتش كامل شود گواه روشنى بر اين حقيقت است.

جنگ آخرين چيزى است كه انسان در دفع دشمن و دفاع از خود به آن متوسّل مى شود كه در آن بعضى فانى مى شوند تا بعض ديگر باقى بمانند و تحمل و رنجى است براى دست يابى به راحتى و سنتى است كه در جامعه انسانى - بلكه در بسيارى از موجودات ديگر - جارى است. در اين آيه اشاره به اين حقيقت شده كه جنگ در اسلام از شاخه هاى اين سنّت فطرى است كه براساس آن، مردم از شؤون حيات خود در برابر يك ديگر دفاع مى كنند.

علاوه بر اين آيات، ديگر آيات جهاد و قتال نيز به نحوى مقابله به مثل را مطرح كرده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

از جمله، آيات 38 و 39 و صدر آيه 40 سوره حج كه ذيل آن را قبلاً مورد توجّه قرار داديم. اين آيات قرائن زيادى را مطرح ساخته اند مبنى بر اين كه اسلام درباره جهاد، كم و بيش، به نحوى مقابله به مثل را مطرح ساخته است.

در اين آيات خداوند مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفُورٍ
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ
الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنا اللَّهُ؛

قطعاً خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند؛ زيرا خدا هيچ خيانت كار ناسپاسى را دوست ندارد. به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت [جهاد] داده شده است؛ چرا كه مورد ظلم قرار گرفته اند. البته كه خداوند بر پيروزى آنان سخت توانا است. همان كسانى كه به ناحق از خانه هاشان بيرون رانده شدند و گناهى نداشتند جز اين كه مى گفتند: پروردگار ما خداست.

بديهى است اين آيات تنها به دفاع به معنى فقهى آن نظر ندارند؛ بلكه جهاد ابتدايى به معنى فقهى آن را نيز قطعاً شامل مى شود. حتّى مى توان گفت: حق دفاع يك حق فطرى است كه نيازى به اذن مستقل ندارد و اذنى كه در اين آيه آمده بيشتر به جهاد ابتدايى نظر دارد.

با اين حال تعابيرى در اين آيات به كار رفته؛ مثل إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ يا لايُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفُورِ و يا يُقاتَلُونَ (بنابر قرائت به فتح تا) و يا بِأَنَّهمْ ظُلِمُوا و يا الَّذِينَ أخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنا اللَّهُ.

اين گونه جملات، فلسفه جهاد اسلامى را روشن مى كنند و تا حدّ زيادى اشاره دارد كه حتّى جهاد ابتدايى در اسلام نيز به نحوى مقابله به مثل و پاسخى به تهاجم دشمن است. هرچند كه اين تهاجم، گاهى از قبل انجام گرفته است و گاهى هنوز انجام نگرفته؛ ولى وقوع آن در آينده مسلّم است و يا تهاجم به ارزش هاى انسانى الهى و جامعه اسلامى و آينده انسان هاست.

فلسفه جهاد، اين نيست كه دين را با زور بر افراد تحميل كند. صريحاً خداوند در آيه ديگرى مى گويد: لا إكراه في الدّين چرا كه دين، فطرى است و جاى خود را در دل ها باز مى كند؛ بلكه از آنجا كه سازمان هايى با حملات گوناگون، تهديدها، دروغ ها، شايعه پراكنى ها و تحليل هاى مغرضانه، مانع پذيرش دين توسط انسان هاى پاك و جامعه، با فطرت سالم خود مى شوند. فلسفه جهاد برخورد با اين موانع و سازمان هاى محارب است تا تهديد و ترس را از انسان هاى حق جو و داراى فطرت پاك بردارد كه اگر مايلند بتوانند بااختيار و آزادى خود، راه حق و حقيقت را انتخاب كنند و گرفتار شقاوت تحميلى توسط افراد گم راه كننده نشوند.

بنابراين جهاد براى تحميل چيزى نيست؛ بلكه براى برداشتن تهديد و تحميلى است كه دشمن بر سر مردم دارد؛ تا نتوانند آزادانه زندگى كنند و راه حق را بپيمايند. از اينجاست كه خداوند در آيه ديگر مى گويد: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ؛(69) با پيشوايان كفر بجنگيد؛ چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست؛ باشد كه [پيمان شكنى را] بس كنند.

در يكى ديگر از آيات قتال، خداوند مى فرمايد:

وَقاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَلاتَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ
وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتْلِ وَلا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ المَسْجِدِ الحَرامِ حَتّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الكافِرِينَ
فَإِنِ انْتَهَوْا فَإنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛

وَقاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلّا عَلَى الظّالِمِينَ
الشَّهْرُ الحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَالْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ما اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ؛(70)در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند بجنگيد؛ ولى از اندازه در نگذريد؛ زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد. هر كجا به آنها دست يافتيد آنان را بكشيد. همان گونه كه شما را بيرون راندند، آنان را بيرون برانيد كه فتنه از قتل بدتر است ولى در كنار مسجدالحرام با آنان جنگ مكنيد؛ مگر در آنجا با شما به جنگ در آيند. اگر با شما جنگيدند، آنان را بكشيد كه كيفر كافران اين است. اگر باز ايستادند، خدإ؛ه ه آمرزنده مهربان است. با آنان بجنگيد تا ديگر فتنه اى نباشد و دين، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز بر ستم كاران روا نيست. ماه حرام در برابر ماه حرام و [هتك ] حرمت ها قصاص دارد. پس هركس بر شما تعدى كرد، همان گونه كه بر شما تعدّى كرده بر او تعدّى كنيد و از خدا پروا بداريد و بدانيد كه خدا با تقوا پيشگان است.

تمام جملات آيات مذكور از مقابله به مثل حكايت دارند كه در فلسفه جهاد اسلامى بارها بر آن تأكيد يا به آن اشاره مى كند؛ تا مى رسد به آيه اخير كه با صراحت، قاعده مقابله به مثل را مطرح ساخته و تجاوز از آن را منع مى كند.

اين جملات روح جهاد اسلامى، نه تنها دفاع كه جهاد ابتدايى رانشان مى دهد كه در واقع، نوعى دفاع و مقابله به مثل است.

جهاد اسلامى براى توسعه طلبى، دست يابى به قدرت، كشور گشايى، زورگويى و سلطه جويى نيست؛ بلكه براى رهايى مستضعفين و مظلومين از زير سلطه جابرانه ستم تبه كاران و زورمداران، براى حاكميّت عدالت و براى فداكارى در راه خداست. از اينجاست كه به آياتى بر مى خوريم كه مى فرمايند:

وَما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ المُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ القَرْيَةِ الظالِمِ أَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً؛(71)چرا شما در راه خدا [و نجات ] مردان و زنان و كودكان مستضعف نمى جنگيد؟ همانان كه مى گويند: پروردگارا! ما را از اين شهرى كه مردمش ستم پيشه اند بيرون ببر و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده و از نزد خويش ياورى براى ما تعيين فرما.

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ؛(72)به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است پديد آورديم؛ تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مى كند.

الَّذِينَ ءَامَنُوا يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ الطّاغُوتِ.(73)فَقاتِلُوا الَّتِى تَبْغِى حَتّى تَفِى ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ.(74)بنابراين جهاد اسلامى، جنبه ظلم ستيزى و عدالت گسترى دارد و براى خدا و برپايى دين خدا انجام مى شود و براى كسب قدرت و يا تحكّم بر ديگران نيست. تلاشى براى كشيدن ديگران به زير سلطه و ستم نيست؛ بلكه براى رها سازى از زير بار ظلم است.

جهاد براى تحميل دين از روى اكراه نيست؛ بلكه براى رفع موانعى است كه نمى گذارد مردم آزادانه دين فطرى را بپذيرند. از اين رو مى بينيم حتى وجود ملحدين و زنادقه را تحمّل مى كند؛ ولى وجود سازمان هاى محارب را كه فتنه انگيزى مى كنند وجلوى گسترش دين را مى گيرند نمى پذيرد.

راوندى در فقه القرآن براى رفع تعارض ميان آيه لا إكراه فى الدّين و آيه وَقاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ، دو پاسخ ارائه مى دهد:

نخست: وَقاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ به عزّت ظاهرى اسلام و افعال جوارحى مربوط مى شود و اين ربطى به حدود دين كه يك امر قلبى است ندارد.

دوم: كفّار كه در مقام استدلال شكست مى خوردند و از بيان و تحليل درست مطالب خود ناتوان بودند، در فكر نابودى اسلام از طريق حمله نظامى و اِعمال زور بر آمدند كه خداوند هم به مسلمانان فرمان جهاد در برابرشان صادر نمود.(75)بنابراين آنچه بدون هيچ قيد و بندى اولين وظيفه مسلمين است، دعوت مردم به خدا، هدايت به دين حق، تبليغ عدالت و آگاهى دادن به ملل تحت ستم است كه زير سلطه هاى جابرانه، ظلم و بى عدالتى را تحمّل مى كنند. آنان در گام نخست، برنامه اى براى هجوم نظامى ندارند و هر جهادى مشروط به دعوت قبلى و ترويج افكار و عقايد صحيح دينى و نظم عادلانه آن خواهد بود.

پس از اين هجوم فرهنگى نيرومند و دادن آگاهى به مردم، دولت مقابل اگر اساس محكمى نداشته باشد و بر اساس روابط ظالمانه و اعتقادات سست و نادرست پى ريزى شده باشد، به طور طبيعى قادر به مقاومت و دفاع فرهنگى از خود نيست و آسيب پذير خواهد بود و ناگزير يكى از دو راه را انتخاب خواهد كرد: يا تسليم مى شود و افكار و ارزش هاى اسلامى را مى پذيرد و يا ناگزير است براى دفاع از خود دست به اسلحه برد و با شمشير آخته به ميدان آيد تا از ترويج اين افكار و آثار ويرانگر آنها پيش گيرى و هويّت خود را حفظ كند. دشمن است كه تصميم مى گيرد با جنگ مسلّحانه از نفوذ اين افكار و طرف داران آن جلوگيرى و هويت خود را حفظ كند.

پس هجوم ابتدايى مسلمانان، يك هجوم فرهنگى تبليغاتى عليه ستم و طغيان است و دادن آگاهى به ملت هاى ستم كشيده و اين حق طبيعى هر آدمى است كه آزادانه ايده هاى اصلاحى خود را در معرض توجّه ديگران قرار دهد و دين، از آنجا كه فطرى است، جاى خود را در دل ها پر مى كند و نيازى به تحميل آن نيست و اصولاً تحميل دين ممكن نيست. ليكن دشمن كه توان مقابله فرهنگى ندارد، دست به حمله نظامى مى زند و در مقابل او، مسلمانان مقابله به مثل مى كنند. از اين رو بود كه پس از دعوت نيز پيامبر و هر يك از امامان معصوم(ع) كه در جبهه جنگ قرار مى گرفتند، به سربازان خود توصيه مى كردند كه آغازگر جنگ نباشند و تا دشمن حمله نكرده، حمله به دشمن نكنند.

/ 93