اوضاع سياسى مصر
هنگام بحث از فرهنگ و تمدن مصر، بنا به ضرورت، اشاراتى هم درباره ى اوضاع سياسى و روابط آن سرزمين با ساير ممالك جهان كرديم: حدود يكهزار سال قبل از فتح مصر به وسيله ى مسلمين، اين سرزمين به تصرف اسكندر يونانى درآمد، سپس جانشينان وى- ملوك بطالسه- چند قرن بر آنجا حكم راندند، آنگاه روميان پس از شكست دادن يونان در جنگ، مصر را نيز تحت نفوذ سياسى خود درآوردند.اين سرزمين در طول سالها، غنى ترين ولايت تابعه ى حكومت روم شرقى "بيزانس" بود. در نواحى حوزه ى نيل، به بركت آب و هواى مناسب آن، سالى سه بار محصول برمى داشتند و از اين جهت، در واقع مصر انبار غله ى بيزانس به شمار مى رفت. [ دكتر زرين كوب، بامداد اسلام: ص 116. ] با اين حال حكومت بيزانس با مردم مصر رفتارى ناخوشايند و خصمانه داشت و از اين رو، در آستانه ى فتح مصر توسط مسلمين، اوضاع آنجا آشفته بود. مصريان نسبت به بيزانس حس نفرت وكينه توزى داشتند، زيرا بخصوص در كشمكشهاى مذهبى از آنان آزار و رنج بسيار مى ديدند. قبطيان كه پيرو مذهب يعقوبى بودند از عمال حكومت بيزانس كه مذهب ملكايى "مسيحى ارتدكس" داشتند در نارضايى بسر مى بردند و كشيشان ملكايى و عوامل حكومتى هم با اعمال فشار و ظلم و تعدى، اين خشم و نفرت و دشمنى را دامن مى زدند. چند سال پيش از ورود مسلمين، خسروپرويز پادشاه ايران هم به مصر تاخت و تاز كرده و آنجا را عرصه ى جنگ و تجاوز قرار داده و مدتى هم قسمتهاى مهم سرزمين نيل را به تصرف درآورده بود، ولى حكومت روم در جنگى ديگر، مجددا مصر را از خسروپرويز باز پس گرفته بود. [ دكتر زرين كوب، بامداد اسلام: ص 116. ] در اين فتح مجدد، رفتار هر دو طرف- روميان و مصريان- خصمانه تر شده و اوضاع داخلى مصر را آشفته تر كرده بود.
در چنين دورانى بود كه عمرو بن عاص، پيشقدم حمله به مصر شد. او مردى سياست باز و حيله گر از بنى اميه بود كه بعدها دشمنى با على عليه السلام را سرلوحه ى كار و زندگى خود قرار داد و در اين دشمنى، تا خيانت به مسلمين و خدعه و نيرنگ و تخريب نظام حكومتى اسلام و بر پا كردن جنگ و خونريزى عليه على عليه السلام و شهادت ياران وفادار آن حضرت پيش رفت و سرانجام هم از طرف معاويه به جنگ محمد بن ابى بكر نماينده ى على عليه السلام در مصر رفت و او را به كشتن داد و نيز مامور به شهادت رساندن مالك اشتر شد و اين جنايت را هم با حيله به انجام رسانيد.
بارى، عمروعاص كه در سالهاى جوانى چندبار به شام و مصر رفته و با كاروانهاى تجارتى در آن مناطق به سر برده بود، از اوضاع داخلى مصر و ثروتهاى
طبيعى و امتيازات آن خبر داشت، از اين رو وقتى خليفه ى دوم، حكومت قلمرو اسلامى را به دست گرفت، عمروعاص بارها از او خواست تا دستورى براى فتح مصر صادر كند، اما خليفه مخالفت كرد.
در آن زمان والى مصر شخصى به نام 'قيروس' يا كوروش بود كه از قفقاز به مصر آمده بود و از اين رو در نزد عامه 'قفقازى' خوانده مى شد و مسلمين او را 'مقوقس' مى ناميدند. [ بامداد اسلام، ص 116. ] مقوقس بنا به فرمان هرقل يا هراكليوس، امپراطور بيزانس به سرزمين مصر آمده بود و در اداره ى امور مصر، نايب امپراطور هرقل به شمار مى رفت. [ تاريخ عرب، ج 1، ص 208. ] او كه در سرزمين مصر براى خود قدرت و شوكتى داشت، همان كسى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ضمن نوشتن نامه اى، او را به پذيرش اسلام دعوت كرده بود. وى نيز با فرستاده ى رسول خدا صلى الله عليه و آله به خوشرويى رفتار كرده و ضمن اداى احترام، هدايايى براى آن حضرت ارسال داشته بود كه اين هدايا، كنيزى قبطى بود به نام 'ماريه ى قبطيه' كه پيامبر از وى صاحب فرزند پسرى به نام ابراهيم شد، اما اين كودك در همان شيرخوارگى از دنيا رفت. [ بامداد اسلام: ص 17 و 75. ]
هنگامى كه خليفه ى دوم، گزارشهايى درباره ى اسرافها و تبذيرهاى معاويه و اجحاف و بى عدالتى او با مردم شام دريافت كرد، براى رسيدگى به جريان عازم مسافرت شام شد. عمروعاص كه دنبال فرصتى مى گشت، بين راه خود را به خليفه رسانيد و در بيت المقدس با او محرمانه ملاقات كرد. در آنجا بار ديگر مسئله ى حمله به مصر و فتح آنجا را مطرح كرد و به تشويق و ترغيب خليفه پرداخت. به نوشته ى يعقوبى، به خليفه گفت:
'مرا اذن مى دهى تا رهسپار مصر شوم؟ چه، ما اگر آن را بگشاييم، نيرويى براى مسلمين خواهد بود و ثروت مصر از همه ى سرزمينها بيشتر و در نبرد از همه زبون تر است. عمروعاص پيوسته ارزش مصر را در نظر خليفه بزرگ مى كرد و فتح آن را بر او آسان مى نمود.'. [ تاريخ يعقوبى: ترجمه فارسى، ج 2، ص 32. ]
عمروعاص اصرار داشت كه فتح مصر، به عظمت و سربلندى هر چه بيشتر اسلام كمك مى كند، اما او بيشتر در فكر ترقى و شهرت و مقا براى خود بود، بخصوص كه نسبت به خالد بن وليد حسادت مى ورزيد و آرزو داشت به پايه ى او برسد و مثل او فرماندهى سپاهى را به عهده گيرد و در جنگها از خود جلادت و كفايت نشان دهد، بطورى كه در 'تاريخ عرب' تصريح شده است:
'عمرو بن عاص در جستجوى ميدان عملى بود كه در آنجا از رقيب بزرگ خود خالد پيشى گيرد و هنگا كه خليفه ى دوم به بيت المقدس آمد، وى فرصت را مناسب ديد كه آرزوى ديرين خويش يعنى فرماندهى جنگ با مصر را به دست آورد'. [ تاريخ عرب، ج 1، ص 206. ]