رعايت انصاف و عدالت و مبارزه با ظلم - آیین کشور داری از دیدگاه امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیین کشور داری از دیدگاه امام علی (ع) - نسخه متنی

محمد فاضل لنکرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رعايت انصاف و عدالت و مبارزه با ظلم

در اينكه منظور از انصاف با خدا چيست و چگونه است و انصاف با مردم چه مفهومى دارد، ابتدا دنباله ى فرمان حضرت را مى خوانيم، سپس به بيان مفهوم انصاف با خدا و مردم مى پردازيم:

انصف الله و انصف الناس من نفسك و من خاصه اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك، فانك الا تفعل تظلم.

با خداوند به انصاف رفتار كن و نسبت به مردم نيز چه از جانب خداوند و چه از جانب افراد خاص خاندان و خويشاوندان نزديكت و چه از جانب رعايايى كه بدانها علاقه و گرايش مخصوص دارى، انصاف را رعايت كن. اگر چنين نكنى ستم خواهى كرد.

اين بيان اميرالمومنين عليه السلام در اساس، دو موضوع مهم و تامل انگيز را در برمى گيرد: يكى اينكه دستورات خداوند را- اعلم از آنچه امر يا نهى كرده است - در نظر بگيريم و آن را به خوبى انجام بدهيم و ديگر اينكه همواره نعمتها و مواهب الهى را درك كنيم و نسبت به آنها قدردانى و حق شناسى و شكرگزارى داشته باشيم.

كسانى هستند كه در زندگى عادى و روزمره شان، در حاليكه از سلامت جسم و روح برخوردار بوده و هيچگونه ناراحتى ندارند، به ارزش اين نعمت بزرگ
فكر نمى كنند و قدر اين موهبت الهى را نمى دانند. اينكه مى گويند انسان تا وقتى سالم است قدر سلامت را نمى داند، از همين جا مايه مى گيرد، چون به راستى وقتى انسان دندانهاى سالمى دارد و غذاى روزانه اش را با راحتى و بدون كمترين مشكلى مى خورد، اين دندانها چنان كار خود را طبيعى و ساده انجام مى دهند كه انسان هنگام جويدن لقمه ها اصلا شايد لحظه اى هم به وجود نعمتى همچون دندانهايى كه در دهان دارد، فكر نكند، يا وقتى پاهاى سالمى دارد و به راحتى از اين سو به آن سو مى رود و فعاليت و جنب و جوش دارد، شايد در طول ساعتها راهپيمايى حتى يك لحظه هم از ذهنش نگذرد كه داشتن پاى سالم چه نعمت عظيمى است. اما همين كه سلامت يكى از دندانهايش بهم خورد و در عصب آن درد و ناراحتى راه يافت، آنگاه گويى دنيا در نظرش سياه مى شود. ديگر مسئله فقط اين نيست كه نمى تواند به آسودگى غذا بخورد، بلكه شدت درد، او را زمينگير مى كند و در يك گوشه مى نشاند و از انجام هر كارى بازش مى دارد، تا جايى كه بر اثر دندان درد، انسان احساس مى كند گوشهايش هم خوب نمى شنود، چشمهايش هم خوب نمى بيند و اصلا مغزش هم خوب كار نمى كند. و فقط از درد به خود مى پيچد و تازه به ياد مى آورد كه چه نعمت شگفتى به نام دندان در دهانش وجود داشته كه قبلا كمتر متوجه آنها بوده و كمتر به ارزش وجوديشان فكر مى كرده است. يا وقتى پاهايش صدمه مى بيند و ديگر قدرت حركت و راه رفتن را از دست مى دهد و ناچار مى شود از جنب و جوش و فعاليت دست بردارد و در يك گوشه بنشيند، آن وقت تازه مى فهمد كه وجود دو پاى سالم چه نعمت ارزنده اى بوده است.

گاهى بروز يك كسالت ساده چنان رنج آميز و عذاب آور مى شود كه گويى تمام زندگى شخص فلج شده است. همه ى ما از سپيده دم تا هنگام خواب، دائما و در تمام لحظات از چشمانمان استفاده مى كنيم. اگر چشم ما سالم باشد و وظيفه ى خود را خوب انجام دهد، شايد هرگز در ضمن هزاران كارى كه به وسيله ى چشم انجام مى دهيم، حتى يك بار هم به فكرمان نرسد كه اين دوگوى شفاف با آن ساختمان پيچيده و شگفت انگيز، چه نعمت بزرگ و با ارزشى هستند. شايد هيچكس آنگاه كه چشمهايشان كاملا سالم است، هرگز فكر نكند كه اگر روزى
اين چشمها دچار كسالت و ناراحتى شوند، چه نعمت بزرگى از دستش مى رود و چه رنج و عذابى به سراغش مى آيد! اما همين كه كوچكترين خللى در آن ساختمان عجيب پيدا شد و كمترين كسالتى به سراغش آمد- يعنى وقتى كه انسان ديگر قادر نبود با چشمانش به خوبى ببيند و تشخيص دهد و شناسايى كند- تازه مى فهمد چه نعمتى داشته و چگونه لطمه ديدن جزء كوچكى از اين نعمت، او را ذليل و درمانده كرده است. در چنان هنگامى، به قدرى مشكلات و مسائل عجيب و غير قابل پيش بينى مطرح مى شود و مايه ى عذاب جان انسان مى گردد كه قبل از آن هرگز فكرش را هم نمى كرد كه چنين مسائلى مطرح باشد.

يعنى نعمت چشم سالم و موهبت بينايى را داشت، ولى هرگز ارزش آن را تا اين اندازه درك نمى كرد. هيچ به فكرش نمى رسيد كه ممكن است روزى چشمش لطمه ببيند و اگر چنان روزى بيايد، چه مسائل و بدبختيهايى برايش پيدا خواهد شد. هيچ نمى فهميد و به تصورش هم نمى رسيد كه همين نعمت به ظاهر ساده، همين عضو كوچك، چه دنياى بزرگى را در خود نهفته و چه عظمتى در زندگى انسان دارد. نمى فهميد كه وقتى نعمت ديدن مختل شود، همين مسئله ى ظاهرا مختصر، چگونه همه چيز را در زندگى او به هم مى ريزد، چطور در كار و فعاليت، در ادامه ى مسير طبيعى زندگى، در تشخيص و درك مسائل محيط اطراف، در مطالعه و علم آموزى و رهسپارى به سوى تعالى و تكامل، حتى در راه رفتن و زير پاى خود را ديدن، او را دچار مشكلات بزرگ مى كند و ذليل و درمانده مى سازد.

همين مختصر اشاره را بگيريد و بقيه را پيش خودتان حساب كنيد. هر يك از نعمتهايى را كه امروز داريد، در نظر بگيريد و آنگاه روزى را مجسم كنيد كه خداى نكرده اين نعمت به كلى از بين برود، يا حتى مختصر اختلال و لطمه اى پيدا كند. آن وقت حساب كنيد كه در اثر همين امر كوچك، چه مشكلات بزرگ و ويران كننده اى در زندگى شما- چه از نظر جسمى و چه از لحاظ روحى و معنوى- پيدا خواهد شد و چطور شما را از ادامه ى مسير طبيعى زندگى باز خواهد داشت.

اينجاست كه مسئله ى انصاف كردن با خدا مطرح مى شود. يك قسمت از انصاف كردن با خدا، بجا آوردن شكر نعمتهاى اوست و براى اين كار نيز راه
اصلى همانا اجراى دستورات و مقررات خداوندى است. آيا انصاف است كه انسان با وجود اينهمه نعمتها و مواهب بيشمار كه خداوند به او ارزانى داشته است، باز هم ناسپاسى كند و در برابر مقررات خدا، به تمرد و سرپيچى دست بزند؟ آن هم مقرراتى كه به صورتى بسيار مختصر و ساده وضع شده و تازه در اين مقررات هم سعادت و رستگارى خود همين انسانها مورد نظر بوده است و گرنه خداوند چه احتياجى به ما دارد و برايش چه فرقى مى كند كه ما موجودات ضعيف و ناچيز، مقررات او را انجام بدهيم يا خير؟

نكته ى قابل توجه اينكه گاهى ما انسانها آن مقدار كه در مقابل ساير افراد انسانى احساس شرم و حيا و حق شناسى و شكرگزارى داريم، در برابر خداوند همان مقدار را هم بجا نمى آوريم، مثلا اگر كسى احسان مختصرى درباره مان روا دارد و در لحظه ى كوتاهى از زندگيمان كار كوچكى برايمان انجام دهد، در مقابل او احساس قدردانى و حق شناسى مى كنيم تا جايى كه گاه مى گوييم وظيفه ى اخلاقى ايجاب مى كند كه اين احسان را تا پايان عمر فراموش نكنيم و هر جا توانستيم، براى جبران و قدردانى آن تلاش كنيم. اما چطور است كه در مقابل اين همه احسانهايى كه از ناحيه ى خداوند نسبت به ما ارزانى شده و اين همه مواهب و عنايات و الطاف الهى كه سراسر زندگيمان را از هر طرف پوشانده است، وظيفه ى اخلاقى احساس نمى كنيم؟ چرا خود را موظف به حق شناسى و شكرگزارى از خدا- كه همانا اجراى دستورات او براى خوشبختى و رستگارى خودمان است- نمى دانيم؟ آن هم دستوراتى كه از يك سو بسيار ساده بوده و به آسانى انجام پذير است و از سوى ديگر هيچ نفعى براى خداوند ندارد و انجام و عدم انجامش در پيشگاه كبريايى او يكسان است و تازه نفع آنها تمام و كمال به خود ما برمى گردد و فقط در راه تكامل و تعالى انسانى خودمان نقش دارد.

از اين بيان نتيجه مى گيريم كه هرگونه كفران نعمت در مقابل عنايات و الطاف الهى و هر نوع مخالفت و نافرمانى از دستورات خداوند، نوعى بى انصافى نسبت به ساحت قدس الهى است.

/ 107