ديكتاتورى
خصلت استكبار و ديكتاتورى كه از خود باورى، خويشتن گرايى،تشخص طلبى، تفاخر و تفرعن نشات مى گيرد، انسان را به خودكامگى و استبداد در راى و تحميل عقيده مى رساند.
حاكمى كه داراى اين خصلت است و با اين روحيه، زمام حكومت مسلمين را در دست دارد، نه تنها در نهايت به زورمدارى، دروغ، حقكشى و ارعاب متوسل مى گردد، بلكه باعث ويرانى دين "و آيين مقدس اسلام" و بازگشت عزت مسلمين به ذلت و سعادت آنان به شقاوت و بدبختى خواهد شد:
و لا تقولن: انى مومر آمر فاطاع، فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير.
مگو من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنها اطاعت كردن، زيرا اين كار، عين راه يافتن فساد در دل و ضعف در دين و نزديك شدن به سلب نعمت "الهى" است.
استكبارزدايى
گفتيم كه ديكتاتورى از خويشتن گرايى، تشخص طلبى، خودمحورى، تفاخر و تفرعن نشات مى گيرد و اكنون اضافه مى كنيم كه سرچشمه ى همه ى اينها جهل و نادانى انسان است، زيرا اگر انسان ساخت جسمى و روحى خود را بشناسد و نسبت به عجز و ناتوانى خود در مقابل ذات مقدس ربوبى آگاهى يابد و بداند آنچه داشته و دارد همه از او و به سوى اوست و 'بحول الله اقوم و اقعد'، از تفرعن و طغيان خود دست برمى دارد و از سركشيهاى خويش احساس شرم مى كند.على عليه السلام براى اينكه مالك را به خويشتن انديشى وادارد و موقعيت و مقامش را در مقابل عظمت و جبروت كبريايى خداوند سبحان گوشزد نمايد، مى فرمايد:
و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله، فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على مالا تقدر عليه من نفسك، فان ذلك يطامن اليك من طماحك، و يكف عنك من غربك و يفى اليك بما عزب عنك من عقلك.
و هرگاه موقعيت و اقتدارت، در دلت سركشى و خيالبافى پديد آورد، به عظمت قدرت خدا بنگر كه برتر از تو است و قدرت مافوق او را با خود و با آنچه كه بر آن مسلط نيستى، مقايسه كن، كه اين سنجش بدون شك تو را پايين مى آورد و تنديست را مهار مى كند و عقلت را به تو باز مى گرداند.