آیین کشور داری از دیدگاه امام علی (ع) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
البته خليفه هر بار با اين پيشنهاد مخالفت مى كرد و مى گفت كه مصر تحت نفوذ روميان است و سربازان مسلح و مجهز و فراوان رو در آنجا سكونت دارند كه در مقام دفاع برمى آيند و ما نمى توانيم به فتح سربازان اسلام در برابر آنها چندان اميدوار باشيم. اما سرانجام عمروعاص سپاهى متشكل از چهار هزار نفر را كه همه از مردم 'عك' بودند، تحت فرماندهى خود گرفت و بدون اطلاع خليفه، آماده ى حمله به مصر شد. از سوى ديگر خبر به خليفه رسيد و سخت او را ناراحت كرد، به طوريكه بلافاصله نامه اى براى عمروعاص نوشت و توسط 'عقبه بن عامر جهنى' به سوى او فرستاد. خليفه در آن نامه از عمروعاص به عنوان 'گناهكار فرزند گناهكار' ياد كرده و در توبيخ او نوشته بود:
'چرا با سپاهى قليل به سوى مصر كه از ارتش مجهز رو برخوردار است، حمله كرده اى ؟ اگر اين نامه زمانى به دست تو رسيد كه هنوز وارد خاك مصر نشده بودى، فورا از نيمه ى راه برگرد، اما اگر قدم به خاك مصر گذاشته بودى، ديگر چاره اى نيست، به خدا توكل كن و پيش برو'.
عقبه بن عامر جهنى، زمانى به عمروعاص و لشكريانش رسيد كه آنها به شهر 'رفح'، آخرين آبادى فلسطين و شهرى در راه مصر به فاصله ى دو روز از 'عسقلان' وارد شده بودند و هنوز با خاك مصر فاصله ى زيادى داشتند. عمروعاص
به محض ديدن عقبه، زيركانه دريافت كه وى از سوى خليفه آمده و نامه اى در مورد عدم حمله به مصر با خود آورده است. اين بود كه به او اعتنا نكرد و به راه خود ادامه داد. پس از مدتى راهپيمايى به قريه اى در ساحل درياى رم و نزديك 'عريش' - شهرى كه در مرز شام قرار داشت و جزء سرزمين مصر بود - رسيد. در آنجا عقبه را نزد خود طلبيد و نامه را از او گرفت و گشود. وقتى مضمون نامه را خواند و از پيغام خليفه آگاه شد، عده اى از سران سپاه و سربازان را جمع كرد و پرسيد: اينجا كه ما در آن هستيم جزء كجاست ؟ همه گفتند: جزء خاك مصر است. عمروعاص گفت: 'پس ما بايد به حركت خود ادامه دهيم، چون خليفه در اين نامه نوشته است اگر نامه اش پيش از ورود ما به مصر به دست من برسد، بايد از راه برگرديم، حال آنكه ما هم اكنون وارد سرزمين مصر شده ايم و ديگر راه بازگشت نداريم'. در نتيجه به حركت خود ادامه داد و در خاك مصر، با لشكر تحت فرمان حاكم مصر وارد جنگ شد. جنگ آنها حدود يك ماه طول كشيد، اما فتحى نصيب عمروعاص نشد، زيرا چنانكه خليفه پيش بينى كرده بود، لشكرى قوى و مجهز به مقابله ى با آنها آمده بود. سرانجام عمروعاص نامه اى به خليفه نوشت و از او كمك خواست. خليفه هم چهار نفر از سرداران سپاه به نامهاى زبير بن عوام، مقداد بن اسود، عباده بن صامت و مسلمه بن مخلد را همراه با دوازده هزار نفر جنگجو به كمك عمروعاص فرستاد. در ميان اين سربازان چهارده نفر از مهاجرين و اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله به رياست زبير بن عوام و شانزده نفر از انصار به رياست عباده بن صامت نيز حضور داشتند كه مايه ى دلگر هر چه بيشتر جنگجويان مى شدند.
جنگ حدود سه ماه طول كشيد تا آنكه سرانجام سپاهيان اسلام پيروز شدند و قلعه و استحكامات شهر را گرفتند و آن قسمت از مصر را به تصرف درآوردند. مقوقس، والى مصر با مسلمين از در مذاكره و مصالحه درآمد و تن به پرداخت جزيه به قرار دو دينار براى هر مردى داد. [ تاريخ يعقوبى، ص 33. بامداد اسلام، ص 117. ] سپس سپاه مسلمين راه اسكندريه را در پيش گرفت.
اسكندريه سه قلعه و استحكاماتى بيشتر داشت و پادگان آن از قريب 50 هزار جنگجو تشكيل مى شد، حال آنكه مسلمين به زحمت بالغ بر 20 هزار نفر مى شدند و جهازات جنگى و وسايل كافى براى محاصره ى چنين شهرى هم نداشتند. با اين حال اسكندريه به آسانى و با صلح فتح شد، زيرا چنان درگير اختلافات و انقلابات داخلى بود كه براى مردم آن تسليم و قبول جزيه، بسيار آسان تر و مطلوب تر از مقاومت و جنگ با مسلمين بود. اين شهرى كه بدين آسانى فتح شد، سرزمين آباد و متمدن و كم نظير بود كه خود عمروعاص در گزارشى راجع به آن گفت:
'شهرى را فتح كرده ام كه به وصف آن چيزى نمى گويم جز اينكه چهار هزار كاخ ييلاقى، چهار هزار حمام، چهار هزار يهودى جزيه پرداز و چهار هزار تفرجگاه شاهان به دست من افتاده است...'. [ تاريخ عرب: ص 12. ]
بدين گونه مصر، يا سرزمين غنى و آباد حوزه ى نيل به دست مسلمين افتاد و پس از فتح مصر عمروعاص حدود چهار سال و چند ماه والى آنجا بود.