كلام خدا، تنها چيزى كه به دست مى آورند آن است كه فقط خسران و فساد و انحراف خود را افزايش مى دهند و در منجلاب افكار منحرفشان بيشتر غوطه ور مى شوند. به عنوان نمونه اى از اين برداشتهاى غلط و براى آنكه روشن شود چنان برخورد و نگرشى به قرآن تا چه اندازه كجى و انحراف و تباهى مى آفريند، به يكى از انواع متعدد اين برداشتها اشاره مى كنيم: در قرآن مجيد، هنگا كه در سوره ى مباركه ى بقره توصيف 'متقين' مطرح مى شود، خداوند مى فرمايد: 'الذين يومنون بالغيب'. يعنى افراد متقى كسانى هستند كه ايمان به غيب دارند. و آنچه از كلام خداوند و تمام شواهد و قرائن و با توجه به ذيل آيه استفاده مى شود، نشان مى دهد كه در اينجا مراد از غيب، 'الله' است. اما حالا اين گروهكهاى منحرف و براساس همان روش غلطى كه در برخورد با قرآن دارند، مى گويند: غيب يعنى زيرزمين، مخفى، مبارزه ى مخفى. پس قرآن شما را به مبارزه ى مخفى و زير زمينى دعوت مى كند!! و جالب تر اينكه تازه اينها، براساس اين 'دعوتى' كه خودشان از قرآن تراشيده اند، به مبارزه ى مخفى با چه كسى برمى خيزند ؟! آيا جز اين است كه آنها با خود قرآن و اسلام وارد مبارزه ى مخفى شده اند ؟! دليل و منشاء اين انحرافهاى خطرناك چيست ؟ مهمترين دليل آن همين است كه اينگونه افراد نخواسته اند خود را در مسير قرآن قرار دهند و ببينند به راستى قرآن چه مى گويد، بلكه قرآن را در مسير خودشان قرار داده اند و خواسته اند آنچه را كه در فكر و عقيده ى خودشان مى گذرد، به قرآن تحميل كنند. يعنى اول چيزى را فكر كرده اند و به آن معتقد شده اند و بعد در آيات قرآن شروع به جستجو كرده اند تا ببينند در كجاى كلام الله مى توان چيزى پيدا كرد كه يك شباهت ظاهرى با افكار آنها داشته باشد و سپس اينطور نتيجه گيرى كنند كه قرآن در اين آيه همان چيزى را بيان كرده است كه ما مى گوييم! بنابراين ملاحظه مى شود كه اين طرز برخورد با قرآن و اين نحوه ى نگرش و برداشت از كلام خداوند، نتيجه اى جز فساد و تباهى و انحراف ندارد و همينطور است مسئله ى برخورد با كلمات معصومين عليهم السلام و به خصوص نهج البلاغه كه در اينجا مورد بحث ما است. يعنى وقتى ما به سراغ نهج البلاغه مى رويم، نبايد قبلا مغز خود را از افكار گوناگون انباشته باشيم، نبايد درباره ى موضوع مورد نظرمان از اينجا و آنجا اطلاعات مختلفى به دست آورده و درباره ى آن پيشداورى كرده باشيم و نبايد قبلا به چيزى معتقد شده باشيم و بعد بخواهيم در نهج البلاغه جستجو كنيم و ببينيم در كجاى آن، كلا از امام پيدا مى شود كه بتوانيم فكر و عقيده ى خود را به آن تحميل كنيم، بلكه برعكس، هنگام رفتن به سراغ نهج البلاغه، بايد ذهنمان كاملا خالى باشد و قصدمان فقط اين باشد كه واقعا تفحص كنيم و ببينيم امام عليه السلام درباره ى موضوع مورد نظر چه گفته است، نه اينكه ما دوست داريم چه گفته باشد. پس اگر به اين صورت، يعنى با ذهنى خالى و به قصد فيض يابى از بيان امام به سراغ نهج البلاغه برويم، از آن سود خواهيم برد و گرنه چيزى جز انحراف و فساد و تباهى در انتظارمان نخواهد بود. هذا ما امر به عبدالله على اميرالمومنين مالك ابن الحارث الاشتر فى عهده اليه حين ولاه مصر. اين فرمانى است كه ضمن پيمانى بنده ى خدا على اميرمومنان به مالك اشتر فرزند حارث به هنگا كه او را به فرماندارى مصر برمى گزيند، مى دهد. گفتيم، كلمات معصومين عليهم السلام، خالى از هر گونه اغراق و به دور از تما تندرويها و كند رويهاى رايج مردمان عادى است. هر كلامشان داراى معناى خاص و مفهو روشن است و در سخنانشان كلا زائد و جمله اى پوچ و... مشاهده نمى شود. با اين ديد، به نظر مى رسد على عليه السلام با بيان جمله ى 'ما امر به عبدالله' درصدد نشان دادن دو مطلب مهم و اساسى در فرهنگ اسلام است: