آیین کشور داری از دیدگاه امام علی (ع) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
گاهى منظور از شباهت، شباهت واقعى نيست، بلكه شباهتى دروغين و پندارگونه و غير واقعى مورد نظر است. در اينجا ديگر جايى براى كلمه ى 'شبيه' وجود ندارد، چون در واقع شباهتى هم در كار نيست، بلكه فقط يك نوع تشابه دروغين و ظاهرى و دور از عقل و منطق مطرح است. لذا در اينجا واژه ى 'تشبه' را به كار مى بريم، يعنى مطلبى را بيان مى كنيم كه واقعيت ندارد و از دو چيزى سخن مى گوييم كه شباهت واقعى بين آنها نيست، بلكه انسان مى خواهد چنين بنماياند كه در ظاهر، يكى از آن دو به ديگرى تشابه دارد. مثلا مى گوييم: 'روغن در گرما آب شد'. اما مى دانيم كه هيچ شباهت واقعى بين روغن و آب وجود ندارد، بلكه چون روغن نرم شده است، بين آن و آب تشابهى قائل شده ايم و خواسته ايم چنين بنمايانيم كه روغن مورد نظر، ظاهرا با حالت نرم و روان بودن آب، تشابه پيدا كرده است. يا مى گوييم: 'نان بيرون از سفره ماند و مثل چوب، خشك شد'. در اينجا هم شباهت واقعى بين نان و چوب وجود ندارد، بلكه بين آندو از لحاظ خشك بودن، يك نوع تشابه و تشبه را مطرح كرده ايم. يا مى گوييم: 'گوشت اين غذا خوب نپخته و مثل لاستيك سفت است'. حال آنكه هيچ شباهت واقعى بين گوشت و لاستيك نيست، بلكه با اين تشبه، فقط خواسته ايم سفت بودن گوشت مورد نظر را بنمايانيم. در اينگونه موارد شباهتى در كار نيست، بلكه آنچه هست فقط نوعى 'تشبه' است. پس معناى كلمه ى 'تشبه' و كاربرد لغوى آن اين است كه شباهت واقعى بين دو چيز وجود ندارد، لكن مى خواهند چنين شباهتى را
بنمايانند.
مولا على عليه السلام بادقت و باريك انديشى ويژه ى خود، همين تعبير را در مورد كسانى به كار مى برد كه ادعاى جبروت دارند و مى خواهند در امرى كه اختصاص به خداوند دارد، خود را با ذات اقدسش شبيه و همسنگ قرار دهند. مراد آن است كه هيچكس نمى تواند در مقام كبريايى و در جلال و جبروت، واقعا شبيه خداوند باشد. يعنى 'مخلوق كالخالق' هرگز درست در نمى آيد، لكن مخلوق مى توان چنين شباهتى را در پندار و گمان خود قائل شود و به اظهار و ابراز آن بپردازد، مى تواند چنين تشبه و حالت خود شبيه پندارى را در خود پيدا كند. و حضرت در عبارت عميق خود مى فرمايد: آنچه را كه مذموم مى شمارم و از آن برحذر مى دارم اين است كه تشبه به جبروت در مقابل خدا و در جايى كه جبروت تنها از آن خداوند است، جايز نيست.
اين مسئله متناسب با دليل ديگرى است كه با توجه به آن، موضوع روشن تر مى شود و بهتر مى توان به عمق مفهوم فرمايش مولا پى برد. تناسب مسئله در اين است كه: قدرتهاى ما هر چه باشد "و لو قدرتى باشد كه در پرتو اسلام و زير سايه ى حكومت اسلامى به دست آورده و در مسير اجراى احكام الهى و قوانين باشكوه اسلام كسب كرده باشيم و بخواهيم از آن قدرت براى پياده كردن حكومت الله استفاده كنيم"، باز هم يك قدرت بالذات و قائم به خود نيست. قدرتى نيست كه خود به خود ارزش و استحكام داشته باشد و روى پاى خود بايستد، يا از وجود ما منشا بگيرد، بلكه تمام اين قدرتهاى دنيوى كه منشا و ريشه ى آن يك مقام و منصب زودگذر، يا يك پست و ميز و مسند است، قدرتهاى تبعى است و در طول قدرت خداوند قرار دارد و اين نكته اى است مسلم، زيرا ما كه در عرض قدرت خداوند قدرتى نداريم. ما آنقدر اين مسئله را قطعى و مسلم مى دانيم و به ترديدناپذير بودن آن عقيده داريم كه كرارا تاكيد كرده ايم كه از خودمان هيچ قدرتى نداريم ، تا جايى كه حتى كوچكترين اعمال و حركات خودمان نظير نشستن و برخاستن را نيز مستند به حول و قوه ى الهى مى دانيم. و در اين باره مى گوييم: 'بحول الله و قوته اقوم و اقعد' "به حول و قوه ى الهى است كه قيام و قعود ما صورت مى گيرد". و گرنه ما كجا و نشستن و برخاستن كجا؟ اگر حول و قوه ى الهى
نباشد نه نفسى فرومى رود و نه نفسى برمى آيد. ما هر قدرتى را از آن خدا مى دانيم و در مورد هر آنچه در جهان خلقت وجود دارد، معتقديم 'لا حول و لا قوه الا بالله'.
پس نتيجه مى گيريم كه هر چه قدرت در اين دنيا در اختيار ما هست- چه قدرت شخصى باشد و چه اجتماعى- همه در طول قدرت خداوند و در پرتو قدرت الهى قرار دارد. هر قدرتى كه ما داريم، ذره اى ناچيز از قدرت لا يزال و بى منتهاى الهى است كه به ما به امانت سپرده شده است و هيچ معلوم هم نيست به كجا خواهد شد. پس آيا درست است كه انسان اين قدرت را از خداوند بگيرد و آنگاه يك مرحله از جبروت مخصوص خداوند را براى خودش قائل شود و بدينگونه جبروتى در رديف جبروت خدا براى خود ثابت كند و قدرت خود را همعرض قدرت خدايى بپندارد؟ اگر در جهان طبيعت، شاهد مثالى براى اين معنا جستجو كنيم، مثال خورشيد جهانتاب و ستاره ى كوچكى كه از آن نور و روشنايى مى گيرد مثال روشنگرى است.
مى دانيم كه در آسمان پهناور، هزاران ستاره ى كوچك و بزرگ به صورت كراتى سرد و خاموش وجود دارند كه از خورشيد نور مى گيرند و اگر در آسمان به صورت ستارگان روشن و چشمك زن ديده مى شوند، منشا نور و روشنايى آنها خورشيد است و اگر روزى نور خورشيد به آنها نرسد، خود بخود تاريك و بى نور خواهند شد و ديگر قابل رويت نخواهند بود. حال ستاره ى كوچكى را در نظر بياوريد كه از خورشيد نور مى گيرد و روشناييش در طول روشنايى خورشيد قرار دارد و فقط ذره اى از نور بيكران خورشيد به آن امانت رسيده است، اما با اين وجود مى خواهد خود را همعرض خورشيد قرار دهد و نورى در رديف نور خورشيد براى خود ثابت كند. انسانى هم كه در جبروت و مقام كبريايى، به خداوند تشبه مى كند و مى رود تا براى قدرت خود اصالت قائل شود و آن قدرت ناچيز را در رديف قدرت نامتناهى خداوند قرار دهد، در مثل، تقريبا مانند همان ستاره ى كوچك و بى نور است و حضرت با عنايت به همين معناست كه مى فرمايد: اى انسان، اى موجود حقير، تو در اين عالم پهناور آفرينش كيستى و چيستى و چه دارى كه براى خود مقام كبريايى و جبروت قائل شوى؟