روح و ریحان جلد 2
لطفا منتظر باشید ...
قصيده فارسيه موسومه به حجّة الحق
كه جامع اين اوراق عرض كرده است
و اين بنده شرمنده بر حسب حال خويش و استعداد اندك در شب نيمه شعبان هزارو دويست و هشتاد و هشت چند بيتى از الفاظ مفرده تركيب نموده مجموعه آن را به قصيدهحجّة الحق تسميه نمودم در اين مورد بر حسب خواهش دوستى نگاشتم ، و كمال معذرتخدمت اهل ادب و فضيلت مى خواهم كه نهايت جسارت را كرده ام و به حضور ايشان چندبيتى منظوماً از خود عرض كرده ام :بر هستى خويش حجتى دارد حقو از اين حجّت مسرتى دارد حقمرآت جمال ذوالجمالى راچشمى خواهد كه صورتى دارد حقيكتاست خدا و خواست ازين حجّتظاهر سازد كه وحدتى دارد حقحق بين بايد كه تا ببيند حق راو آنكه داند حقيقتى دارد حقهر كس خواهد كه حق ببيند پيدابا اين حجّت شباهتى دارد حقدر روز نخست خواست يزدانشدر عين فراق وصلتى دارد حقدر پرده غيب كرد پنهانشتا دانى كه غيبتى دارد حقرحمت آمد زحق به خلقان يكسرصد رحمت چه رحمتى دارد حقاين قامت را هر آنكه بيند داندقطعاً فردا قيامتى دارد حقآن روى نكوى ، هر كه بيند گويدبرتر زجهان جنّتى دارد حقآن لعل لب خندان را بينى گوئىاندر كوثر سقايتى دارد حقعالم همه حجت است و حجت عالمبا اين حجّت محبّتى دارد حقاز سلسله مشك موى عنبر سايشاز ظلمت شب حكايتى دارد حقاز آئينه جمال مهر افروزشزانوار كواكب آيتى دارد حقاين دايره وجود را قطبى بايدو اين اشياء را مشيّتى دارد حق