خوش گفت خاقانى :گفتى كه سوار شد على الحالبر نفس شريف عقل فعّالدين گفت كه دور باد يا ربچشم بد از اين سوار و مركباحمد به چنين براق ميمونزِ اين دار الحَزَن آمد بيرونز اقليم حدوث برگرفتهراه ملكوت در گرفتهاز وادى قدس سر كشيدهدر كعبه بى جهت رسيدهدر گاه قدم به ديده ديدهلبيك به گوش سرّ شنيدهبشنود نود هزار اشارتلا احصى رانده در عبادتما اعظم شانك اى مطهّرما اكرم وجهك اى مظفّراى عشر عطاى تو به يك دمصد ساله خراج هر دو عالماندازه نعل تو است واللّه محراب مسبّحان درگاهادريس به درس چاكر توتاريخ شناس اختر توخاقانى از اين سراى تزويربگريز و ركاب مصطفى گير