روح و ریحان جلد 2
لطفا منتظر باشید ...
مرتبه قدم تنزّل كرده كسوت حدوث بر خود بپوشاند و يكى از آحاد مخلوقين به شمارآيد ، بلكه عجز بر وى لازم آيد اگر نتواند كسى را براى ارشاد عباد و تكميل نفوسبفرستد .پس به حكومت عقل و نقل كسى را بايد برانگيزاند كه ذوجنبتين باشد يعنى : جنبهتجرّد و ملكوتى داشته باشد و جنبه تجسّد و بشرى ، از جهتى استفاضه كند و از جهتىافاضه نمايد ، از رضاء و سخط حق كما ينبغى آگاه باشد ، و حقوق موظّفه حق را به طريقكمال ، اخبار به مردمان كند ، و لابد است كه چنين كسى به جهت جنبه ملكوتى كه داردلسانش صدق و قولش حق بوده باشد ، بلكه اعضاء و جوارحش مستوعب و مستغرق دراحكام الهيّه شود ، و اگر اين قسم نباشد آن ثمره اى كه از ارسال و بعث وى خواسته اندمرفوع مى شود .و لهذا از بدو ايجاد عالم خداوند عطوف رؤوف ، انبياء و رسل و حجج چند فرستاد و بهمقتضاى هر عهد و زمان به ابناء آن زمان تا آنكه بدانند مكلّفند و فايده و ثمره اى هم برتكليفات ايشان مترتب است ، و آن فايده راجع به ماهاست مانند رسيدن به رضاء حقو رستن از سخط حق يا از براى حفظ نظام و دماء نفوس و اموال بندگان كه هرج و مرجنشود و ظلم به يكديگر روا ندارند .و اين فايده ثانيه هم راجع به مطلب اوّل است از آنكه نظم امور متفرّع بر تكليف استو اداء تكليف موجب خوشنودى و رضاء حضرت واجب الوجود است و همان موجباستنقاذ از مهالك است .پس مى گوئيم : همه عباد قابل براى تلقّى احكام از ملك علاّم نبوده اند و شايسته بهتبليغ و ابلاغ اوامر الهيّه بر انام نداشته اند مگر آن كسان را كه خداوند خواست و برانگيختو حُلل اصطفا بر ايشان پوشانيد ، و آن شخص شريف نبى است كه وجوه خير و شر و نظامو قوام بقاء و دوام معايش خلايق به تدبير و تنسيق اوست .به عبارت ديگر انسان چون مدنىّ بالطبع است لابد است در بقاء خود مشاركت بكند