مرگ مغزی و پیوند اعضا از دیدگاه فقه و حقوق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
قلب يا مغز شروع شود و لذا هر نوع مرگ ناگهانى را ناشى از قطع و توقف ناگهانى يكى از اين سه عضو مى دانستند. با وجود اين نظريه شروع مرگ از مغز براى دو نسل به فراموشى سپرده شد و در سال هاى اوليه قرن بيستم توقف قلب وريه به عنوان معيار استاندارد قانونى و پزشكى براى تشخيص و تعيين مرگ عموميت يافت و تا اين اواخر نيز توقف حركت قلب و گردش خون و قطع تنفس علامت اساسى مرگ بود.(6) لكن با پيشرفت و تكامل تكنولوژى پزشكى و ابداع روش هاى تعيين و ثبت نبض فشار خون و سرانجام دستگاه ثبت امواج الكتريكى قلب (EKG) به وجود آمد. تكنيك هاى احياى قلب و ريه شامل شوك الكتريكى تنفس مصنوعى و محركين مصنوعى ضربان قلب انقلاب بزرگى در عرصه پزشكى به وجود آورد و متوقف ساختن قلب از حركت براى چند ساعت و محول كردن وظيفه قلب طبيعى به قلب مصنوعى و دستگاه تنفس مصنوعى بالفعل ممكن شد و با به كارگيرى تكنيك ها و روش هاى ابداعى ياد شده هزاران مورد حيات مجدد در بيماران و مصدومين دچار توقف موقت قلب و ريه گزارش شد و نشان داد كه توقف قلب يا توقف تنفس نقطه پايان زندگى نيستند بلكه تنها از علايم قريب الوقوع بودن مرگ محسوب مى شوند و انسان زنده است تا زمانى كه سلول هاى مغز او زنده اند لذا اين پيشرفت ها به توجه بيش تر به مغز و مرگ مغزى به عنوان معيار اصلى پايان حيات منجر گرديد. از سوى ديگر گسترش شناخت در مورد فيزيولوژى مغز نشان داد كه سلول هاى مغز در مقابل نرسيدن خون و اكسيژن بسيار حساس و كم مقاومت هستند و اگر جريان خون مغز به مدت چهار تا پنج دقيقه به طور كامل قطع شده باشد در شرايط معمولى سلول هاى مغزى دچار مرگ غيرقابل بازگشت مى شوند و اقدامات احياى قلب و ريه اگر بعد از اين مدت كوتاه انجام گيرد براى مغز مفيد فايده نخواهد بود هر چند كه قلب ممكن است دوباره به كار بيفتد و عمل خود را مدت ها انجام دهد. در سال 1959يك پزشك فرانسوى به نام Molla et و همكارانش شرايط كوماى غيرقابل بازگشت را توصيف نموده و آن را Coma depasse ناميدند و از اين زمان مرگ مغزى به عنوان معيارى براى تعيين مرگ مورد توجه قرار گرفت. در سال 1968 يك كميته ويژه در دانشكده پزشكى هاروارد پس از بررسى هاى دقيق تعريف و معيارهاى شناخت مرگ مغزى را ارائه داد. گروه هاى متعددى در امريكاى شمالى و ديگر نقاط جهان معيارهاى تشخيص مرگ مغزى را پالايش دادند تا اين كه در 1981 (انستيتوى ملى بهداشت امريكا) و (گروه مشاوران كميسيون عالى رياست جمهورى در مورد مسائل اخلاق پزشكى) معيارهاى فعلى مورد قبول در سطح جهانى را براى مرگ مغزى تبيين و اعلام نمودند كه اين معيارها در حال حاضر با تصويب قوانينى مشابه در اكثر كشورهاى امريكايى و اروپايى به رسميت شناخته شده است كه در مبحث (حقوق تطبيقى) به اين قوانين اشاره خواهد شد. در قوانين ياد شده مرگ مغزى به (توقف غيرقابل بازگشت كليه اعمال مغزى) تعريف شده است كه اين تعريف مشتمل بر دو مطلب مهم مى باشد:1 ـ لازم است علتى واضح و روشن بر غيرقابل بازگشت بودن اعمال مغز وجود داشته باشد مانند اصابت گلوله به جمجمه يا متلاشى شدن جمجمه بر اثر تصادفات رانندگى.2 ـ هم چنين بايد كليه اعمال مغز يعنى اعمال مخ )نيم كره هاى مغزى( و ساقه مغز دچار وقفه شده و كليه واكنش هاى ساقه مغز مختل شده باشد تا تعريف مرگ مغزى قابل انطباق باشد. بنابراين