ما را به اين امر رهنمون مى سازد كه كم تر حكيم و فيلسوفى بوده است كه در زمينه طب و پزشكى مهارت و تأليفى نداشته باشد; به ديگر سخن فلسفه و پزشكى در پيوندى مقدس و پايا همگام با يك ديگر به درمان جسم و جان و انديشه و روان انسان ها پرداخته اند آن يكى زندگانى و اين ديگرى زندگى بخشيده است.(16) (رسالة فى الطب) فارابى در كنار (سياست مدن) و (احصاء العلوم) و ديگر آثار فلسفى و منطقى وى و كتاب (قانون) ابن سينا در علم پزشكى در كنار (شفاء) و (الاشارات و التنبيهات) و كتاب هاى (الحاوى) و (الجدرى و الحصبه) فيلسوف رى ابوبكر محمدبن زكرياى رازى گوياى تأثير فراوان فلسفه و بخش الهيات آن در بخش طبيعيات حكمت و آثار طبى دانشمندان است. اين تأثير خصوصاً در مباحث مربوط به نفس و تقسيمات آن به نفس نباتى حيوانى و انسانى و ماهيت نفس و روح حيوانى و تأثيرپذيرى اين مباحث از نظريه اخلاطى بقراط قابل توجه است. طبق نظريه اخلاطى قلب مركز نفس و روح حيوانى و كانون حيات انسانى شناخته مى شود. ريشه يابى وبررسى منشأ اين عقيده حكما و پزشكان گذشته در خصوص كانون بودن قلب براى روح حيوانى بيان مختصر تقسيمات نفس و قواى بدن در بخش طبيعيات حكمت و كتاب هاى طب را مى طلبد. حكما در بيان نفس گفته اند: اجسامى را مشاهده مى كنيم كه در جسم بودن مشترك و در آثار مختلف اند لذا اجسام به چند قسم تقسيم مى شوند: بعضى از اجسام به يك روش بدون اراده فعل از آن ها سر مى زند و از برخى ديگر يك فعل با اراده. از قسم ديگرى از اجسام نيز افعال مختلف بدون اراده سر مى زند و در برخى ديگر اين افعال با اراده اند. منشأ آثار جسم نيز نمى تواند از جهت جسم بودن باشد وگرنه تمام اجسام بايد در آثار يكى باشند زيرا طبيعت نوعيه واحده اقتضاى امور مختلفه را ندارد. بنابراين چون آثار مختلف از اجسام سر مى زند ناچار بايد قواى مختلفى در اجسام باشد كه سبب آن آثار شود. آن قوه را كه به يك روش بدون اراده فعل از او سر مى زند طبيعت گويند و آن قوه كه يك فعل از او با اراده صادر مى شود آن را نفس گويند و آن قوه اى كه افعال مختلف او بدون اراده است نفس نباتى مى باشد و آن قوه اى كه افعال مختلف از او با اراده سر مى زند نفس حيوانى است و آن قوه اى كه منشأ آثار مختلف با ادراك معقولات است نفس انسانى نامند. نفس نباتى حيوانى و انسانى را نفس ارضيه نامند و نفس ملكى را نفس سماوى. نفس ناطقه انسانى جوهر مجرد است و بنابر مذهب اهل تحقيق ماهيت ندارد و حدّ و تعريف براى ماهيت است نه وجود ولى از حيث نفس بودن