مرگ مغزی و پیوند اعضا از دیدگاه فقه و حقوق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
اصناف سه گانه حيوانى و نفسانى و طبيعى اند روح بخارى حامل آن ها را نيز بر سه صنف دانسته اند و به صورت جمع ارواح بخارى گويند. شيخ الرئيس ابوعلى سينا تعليم ششم از كتاب قانون را در شش فصل به بيان قوا و افعال آن ها اختصاص داده است كه صاحب كتاب (ذخيره خوارزمشاهى) آن مطالب را در باب اوّل از گفتار ششم كتاب خود چنين بيان مى كند: اندر شناختن قوّت ها كه چند است از طريق كلى اندام هاى مردم را قوّت ها است و فعل ها و هر دو را به يك ديگر بتوان شناخت از بهر آن كه هر فعلى از قوتى پديد آيد و فعل ها سه جنس است: طبيعى و حيوانى و نفسانى و چون فعل ها سه جنس يافتيم دانستيم كه قوت ها نيز سه جنس است: قوت طبيعى و قوت حيوانى و قوت نفسانى و جالينوس و ديگر حكما چنين گفتند: كه اين قوت ها را اندام هاى خاص است كه هر يك معدن قوتى ديگر است و آن اندام ها را اعضاى رئيسه گويند. و قوت طبيعى دو نوع است: يك نوع غايت كار او آن است كه اندر غذا تصرف كند و تن را به غذا مى پروراند چندان كه ممكن بود و معدن اين قوت جگر است و نوع دوم غايت كار او آن است كه جوهر منى را از اخلاط تن جدا كند و بپزاند و شايسته تولد فرزند كند و معدن اين قوت هر دو خصيه است و آلت اين هر دو نوع اندرين كار رگ ها است كه از جگر رسته است و اندر همه تن پراكنده شده است. و قوت حيوانى يك نوع است و كار او آن است كه قوت زندگى و قوت حرارت غريزى كه مركب حس و حركت است به همه تن مى رساند و آن چه از اين قوت به دماغ رسد اندر وى پذيراى حس و حركت شود و از وى به همه تن برسد و معدن اين قوت دل است و آلت او شريان ها است كه از دل رسته است و اندر همه تن پراكنده شده است. وارسطاطاليس مى گويد كه معدن اين همه قوت ها دل است ليكن فعل هاى او اندر اندام هاى ديگر پديد آيد; هم چنان كه طبيبان مى گويند كه معدن حس دماغ است لكن حس ديدن و شنيدن و چشيدن و بوييدن و بودن هر يك اندر اندامى ديگر پديد آمده است و درست اين است كه ارسطاطاليس مى گويد.(19) وى در باب سوم مى گويد: اندر ياد كردن قوت حيوانى نخست ببايد دانست كه مردم تا زنده است دل را و شريان ها را كه از وى رسته است دو حركت است: يكى را حركت انبساط گويند و دوم را حركت انقباض و حركت انبساط حركتى است كه دل و شريان ها به سوى بيرون بجنبند و حركت انقباض حركتى است كه به سوى خويش جنبند و فرازِ هم آيند و ببايد دانست كه هم چنان كه خون لطيف ترين جزئى باشد از طعام كه اندر جگر خون گردد لطيف ترين جزئى از خون اندر دل روح گردد و قياس روح با خون هم چون قياس خون است با طعام; پس هم چنان كه خون از لطافت طعام پديد آيد