مرگ مغزی و پیوند اعضا از دیدگاه فقه و حقوق نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
با آن چه پزشكان امروزى با آن ها برخورد مى كنند متفاوت است. بيمارى هاى همه گيرى چون آبله حصبه وبا سرخك و سيفيليس زمانى شايع شد كه بشر به زندگى پيچيده اجتماعى دست يافت.(1) هرقليطوس ( 556 ـ 460 قبل از ميلاد) معتقد بود قوانينى پويا بر جهان حاكم است. آتش باعث تغيير و به وجود آمدن جهان و نابودى آن است. آب با آتش در ستيز و آتش با روح انسان در آشتى است و آب مايه بيمارى است. افراط در آشاميدن روح را ابرى مى سازد زيرا باعث نم ناكى روح مى شود. بنابراين هرقليطوس نتيجه گرفت كه (خشك ترين روح خردمندترين است). نظر وى تأثيرى شگرف بر فلسفه افلاطون و ارسطو بر جاى گذاشت.(2) پس از هرقليطوس انباذقلس ( 504 ـ 433 قبل از ميلاد) تناسب عناصر با سلامت كامل را مطرح ساخت. به اعتقاد وى عناصر اصلى: آتش آب خاك و هوا از تركيبات چهار كيفيت اساسى:گرم خشك سرد و تر نشئت مى گيرد و هرچيز كه در جهان دگرگون مى شود با آميزه هاى متناوب عناصر چهارگانه در پيوند است. انسان تمامى عناصر چهارگانه را دارا است امّا اين عناصر در افراد مختلف به درجات گوناگونى از خلوص متجلى مى شوند. وى عناصر چهارگانه آتش آب خاك و هوا را با اخلاط متشكله بدن:خون سودا بلغم و صفرا پيوند داد و تصور او اين بود كه اين اخلاط به ترتيب از قلب طحال مغز و كبد نشئت مى گيرند.(3) نظريه ذره اى ذيمقراطيس ( 470 ـ 380 قبل از ميلاد) نيز در آن دوران شايان توجه است. طبق اين نظريه جهان از ذرات متحرك در فضا ساخته شده است و تمام تغييرات مادى به اتحاد و اعتزال ذرات بستگى دارد. بر اساس اين نظريه خواب و مرگ نيز به ذرات مربوط مى شود; خواب با فقدان اندكى از ذرات حادث مى شود و مرگ از فقدان عظيم ذرات نشئت مى گيرد. بنابراين زندگى به وجود ذرات و مرگ به عدم وجود ذراتِ حيات بخش مربوط است. هم چنين ذيمقراطيس معتقد بود: قلب