زره برهاى از زهر آب داده ز موج خون كه بر مي شد به عيوق به سوك نيزه هاى سر فتاده به مرگ سروران سر بريده حمايل ها فكنده هر كسى زير فرو بسته در آن غوغاى تركان حرير سرخ بيرق ها گشاده نه چندان تيغ شد بر خون شتابان نه چندان تير شد بر ترك ريزان نهاده تخت شه بر پشت پيلى بزرگ اميد پيش پيل سرمست نظر مي كرد و آن فرصت همى جست چو وقت آمد ملك را گفت بشتاب به نطع كينه بر چون پى فشردى ملك در جنبش آمد بر سر پيل بر او زد پيل پاى خويشتن را شكست افتاد بر خصم جهانسوز ز خون چندان روان شد جوى در جوى كمند روميان بر شكل زنجيربه هندى تيغ هركس را كه ديدند به هندى تيغ هركس را كه ديدند
زره پوشان كين را خواب داده پر از خون گشته طاسكهاى منجوق صبا گيسوى پرچم ها گشاده زمين جيب آسمان دامن دريده يكى شمشير و ديگر زخم شمشير زبانك ناى تركى ناى تركان نيستانى بد آتش در فتاده كه باشد ريگ و سنگ اندر بيابان كه ريزد برگ وقت برگ ريزان كشيده تيغ گرداگرد ميلى به ساعت سنجى اصطرلاب در دست كه بازار مخالف كى شود سست مبارك طالع است اين لحظه درياب در افكن پيل و شه رخ زن كه بردى سوى بهرام شد جوشنده چون نيل به پاى پيل برد آن پيل تن را به فرخ فال خسرو گشت پيروز كه خون مي رفت و سر مي برد چون گوى چو موى زنگيان گشته گره گيرسرش چون طره هندو بريدند سرش چون طره هندو بريدند