رها كن غم كه دنيا غم نيرزد اگر خواهى جهان در پيش كردن گرت صد گنج هست ار يكدرم نيست همى تا پاى دارد تندرستى چو برگردد مزاج از استقامت دهان چندان نمايد نوش خندى چو گيرد نااميدى مرد را گوش جهان تلخ است خوى تلخناكش مشو پر خواره چون كرمان در اين گور ز كم خوردن كسى را تب نگيرد حرام آمد علف تاراج كردن چو باشد خوردن نان گلشكروار چو گلبن هر چه بگذارى بخندد چو دنيا را نخواهى چند جوئى غم دنيا كسى در دل ندارد درين صحرا كسى كو جاى گير است مكن دلتنگى اى شخصت گلى تنگ جهان از نام آنكس ننگ دارد غم روزى مخور تا روز ماندفلك با اين همه ناموس و نيرنگ فلك با اين همه ناموس و نيرنگ
مكن شادى كه شادى هم نيرزد شكم وارى نخواهى بيش خوردن نصيبت زين جهان جز يك شكم نيست ز سختي ها نگيرد طبع سستى به دشوارى به دست آيد سلامت كه يابد در طبيعت نوشمندى كند راه رهائى را فراموش به كم خوردن توان رست از هلاكش به كم خوردن كمر دربند چون مور ز پر خوردن به روزى صد بميرد به دارو طبع را محتاج كردن نباشد طبع را با گلشكر كار چو خوردى گر شكر باشد بگندد بدو پوئى بد او چند گوئى كه در دنيا چو ما منزل ندارد ز مشتى آب و نانش ناگزير است كه بد باشد دلى تنگ و گلى تنگ كه از بهر جهان دلتنگ دارد كه خود روزى رسان روزى رساندشب و روز ابلقى دارد كهن لنگ شب و روز ابلقى دارد كهن لنگ