فرستادن خسرو شاپور را به طلب شيرين - خسرو و شیرین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خسرو و شیرین - نسخه متنی

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرستادن خسرو شاپور را به طلب شيرين





  • سرم مي خارد و پروا ندارم
    زبانم خود چنين پر زخم از آنست
    سزد گر با من او همدم نباشد
    بدين بختم چنو همخوابه بايد
    دلم مي جست و دانستم كز ايام
    بلى هست آزموده در نشانها
    كنونم مي جهد چشم گهربار
    مرا زين قصر بيرون گر بهشت است
    گر آيد دختر قيصر نه شاپور
    به دستان مي فريبندم نه مستم
    اگر هوش مرا در دل ندانند
    سر اينجا به بود سركش نه آنجا
    اگر خسرو نه كيخسرو بود شاه
    به ار پهلو كند زين نرگس مست
    و گر با جوش گرمم بر ستيزد
    فرستم زلف را تا يك فن آرد
    بگويم غمزه را تا وقت شبگير
    ز گيسو مشك بر آش فشانم
    ز تاب زلف خويش آرم به تابش خيالم را بفرمايم كه در خواب
    خيالم را بفرمايم كه در خواب



  • كه در عشقش سر خود را بخارم
    كه هرچ او مي دهد زخم زبانست
    ز كس بختم نبد زو هم نباشد
    كز او سرسام را گرمابه پايد
    زيانى ديد خواهم كام و ناكام
    كه هر كش دل جهد بيند زيانها
    چه خواهم ديد بسم الله دگربار
    نبايد رفت اگر چه سرنبشت است
    ازين قصرش به رسوائى كنم دور
    نيارند از ره دستان به دستم
    من آن دانم كه در بابل ندانند
    كه نعل اينجاست در آتش نه آنجا
    نبايد كردنش سر پنجه با ماه
    نهد پيشم چو سوسن دست بر دست
    چنان جوشم كز او جوشن بريزد
    شكيبش را رسن در گردن آرد
    سمندش را به رقص آرد به يك تير
    چو عودش بر سر آتش نشانم
    فرو بندم به سحر غمزه خوابش بدين خاكش دواند تيز چون آب
    بدين خاكش دواند تيز چون آب


/ 380