مرا بگذار تا گريم بدين روز منم كز ياد او پيوسته شادم ز مهرم گرد او بوئى نگردد گر آن نامهربان از مهر سير است شكيبائى كنم چندان كه يك روز كمند دل در آن سركش چه پيچم زمينم من به قدر او آسمان وار كند با جنس خود هر جنس پرواز نشايد باد را در خاك بستن چو وصلش نيست از هجران چه ترسم بود سرمايه داران را غم بار نه آن مرغم كه بر من كس نهد قيد گر آيد خسرو از بتخانه چين اگر شبديز توسن را تكى هست و گر مريم درخت قند كشته است گر او را دعوى صاحب كلاهى است نخواهم كردن اين تلخى فراموش يكى درجست و دريا در كمين يافت همه ساله نباشد سينه بر دستنبودم عاشق ار بودم به تقدير نبودم عاشق ار بودم به تقدير
تو مادر مرده را شيون مياموز كه او در عمرها نارد به يادم غم من بر دلش موئى نگردد زمانه بر چنين بازى دلير است درآيداز در مهر آن دل افروز رسن در گردن آتش چه پيچم زمين را كى بود با آسمان كار كبوتر با كبوتر باز با باز نه باهم آب و آتش را نشستن تنى نازنده از زندان چه ترسم تهيدست ايمن است از دزد و طرار نه هر بازى تواند كردنم صيد ز شورستان نيابد شهد شيرين ز تيزى نيز گلگون را رگى هست رطب هاى مرا مريم سرشته است مرا نيز از قصب سربند شاهى است كه جان شيرين كند مريم كند نوش يكى سركه طلب كرد انگبين يافت به هرجا گرد رانى گردنى هستپشيمانم خطا كردم چه تدبير پشيمانم خطا كردم چه تدبير