ببارش تيغ او چون آهنين ميغ جهت شش طاق او بر دوش دارد جهان چون مادران گشته مطيعش خبرهائى كه بيرون از اير است كدامين علم كو در دل ندارد به سر پنجه چو شيران دلير است نه با شيرى كسى را رنجه دارد سنانش از موى باريكى سترده ز هر مقراضه كو چون صبح رانده زهر شمشير كو چون صبح جسته سمندش در شتاب آهنگ بيشى زمين زير عنانش گاو ريش است كله بر چرخ دارد فرق بر ماه همه عالم گرفت از نيك رائى سياهى و سپيدى هر چه هستند زره پوشان درياى شكن گير طرفداران كوه آهنين چنگ گلوى خصم وى سنگين درايست نشد غافل ز خصم آگاهى اينستاتابيك ايلد گز شاه جهان گير اتابيك ايلد گز شاه جهان گير
كليد هفت كشور نام آن تيغ فلك نه حلقه هم در گوش دارد بنام عدل زاده چون ربيعش به كشف خاطر او در ضمير است كدام اقبال كو حاصل ندارد بدين شير افكنى يارب چه شير است؟ نه از شيران كسى هم پنجه دارد ز چشم موى بينان موى برده عدو چون ميخ در مقراض مانده مخالف چون شفق در خون نشسته فلك را هفت ميدان داده پيشى اگر چه هم عنان گاوميش است كله دارى چنين بايد زهى شاه چنين باشد بلى ظل خدائى گذشت از كردگار او را پرستند به فرق دشمنش پوينده چون تير به رجم حاسدش برداشته سنگ چو مقناطيس از آن آهنربايست نخسبد شرط شاهنشاهى اينستكه زد بر هفت كشور چار تكبير كه زد بر هفت كشور چار تكبير