چه بد كردم كه با من كينه جوئى خيالت را پرستش ها نمودم مكن با يار يكدل بي وفائى اگر بادم تو نيز اى سرو آزاد و گر خاكم تو اى گنج خطرناك اگر نگذارى اى شمع طرازم چنانم كش كه دور از آستانت منم دراجه مرغان شب خيز شبى خواهم كه بينى زاريم را گر از پولاد دارى دل نه از سنگ كشم هر لحظه جورى نونو از تو من افتاده چنين چون گاو رنجور كرم زين بيش كن با مرده خويش حقيقت دان مجازى نيست اين كار من اندر دست تو چون كاه پستم چو من در زور دست از كوه بيشم اگر من تيغ بر حيوان كنم تيز زپرويز و ز شيرين و زفرهاد چرا چون نام هر يك پنج حرفستندانم خصم را غالب تر از خويش ندانم خصم را غالب تر از خويش
بد افتد گر بدى كردم نگوئى و گر جرمى جز اين دارم جهودم كه كس با كس نكرد اين ناخدائى سرى چون بيد درجنبان به اين باد زيارت خانه اى بر ساز ازين خاك كه پيهى در چراغت مي گدارم رميمى باشم از دست استخوانت همه شب مونسم مرغ شب آويز سحرخيزى و شب بيداريم را ببخشائى بر اين مجروح دلتنگ به يك جو بر تو اى من جوجو از تو تو مي بينى خرك مي رانى از دور مكن بيداد بر دل برده خويش بكارآيم كه بازى نيست اين كار وگرنه كوه عاجز شد ز دستم چه باشد لشگرى چون كوه پيشم نه شبديزم جوى سنجد نه پرويز همه در حرف پنجيم اى پريراد به بردن پنجه خسرو شگرفستكه در مغلوب و غالب نام من بيش كه در مغلوب و غالب نام من بيش