جهان خسرو كه تا گردون كمر بست به روز بار كو را راى بودى نخستين صف توانگر داشت در پيش سوم صف جاى بيماران بي زور چهارم صف به قومى متصل بود صف پنجم گنه كاران خونى به پيش خونيان ز اميدوارى ندا برداشته دارنده بار توانگر چون سوى درويش ديدى چو در بيمار ديدى چشم درويش چو ديدى سوى بندى مرد بيمار چو بر خونى فتادى چشم بندى چو خونى ديدى اميد رهائى در خسرو همه ساله بدين داد به مى بنشست روزى بر سر تخت به گرداگرد تخت طاقديسش همه تمال هاى آسمانى ز ميخ ماه تا خرگاه كيوان كواكب را ز ابت تا به سياربه ترتيب گهرهاى شب افروز به ترتيب گهرهاى شب افروز
كله دارى چنو بر تخت ننشست به پيشش پنج صف بر پاى بودى دويم صف بود حاجتگار و درويش همه رسته به موئى از لب گور كه بند پايشان مسمار دل بود كه كس كس را نپرسيدى كه چونى مال آورده خط رستگارى كه هر صف زير خود بينند زنهار شمار شكر بر خود بيش ديدى گرفتى بر سلامت شكر در پيش به آزادى نمودى شكر بسيار گشادى لب به شكر به پسندى فزودى شمع شكرش روشنائى چو مصر از شكر بودى شكرآباد بدين حرفت حريفى كرد با بخت دهان تاجداران خاك ليسش رصد بسته بر آن تخت كيانى درو پرداخته ايوان بر ايوان دقايق با درج پيموده مقدارخبر داده ز ساعات شب و روز خبر داده ز ساعات شب و روز