دلم با اين رفيقان بي رفيق است نمي خواهى كه زير افتى چو سايه چنان راغب مشو در جستن كام طمع كم دار تا گر بيش يابى دل آن به كز در مردى در آيد به صبرم كرد بايد رهنمونى به مردان بر زنى كردن حرام است مرا دعوى چه بايد كرد شيرى اگر خود گوسپندى رند و ريشم چو پيلان را ز خود با كس نگفتم چنان در سر گرفت آن ترك طناز چو كرد ار دل ستاند سينه جويد دلم را گر فراقش خون برآرد ز معشوقه وفا جستن غريب است مرا هر دم بر آن آرد ستيزش من اين آزرم تا كى دارم او را به گيلان در نكو گفت آن نكوزن مزن زن راولى چون بر ستيزد دل شه چاره آن غم ندانستدل آن محرم بود كز خانه باشد دل آن محرم بود كز خانه باشد
ز بس ملاحبان كشتى غريق است مشو بر نردبان جز پايه پايه كه از نايافتن رنجى سرانجام فتوحى بر فتوح خويش يابى مراد مردم از مردى بر آيد زنى شد با زنان كردن زبونى زنى كردن زنى كردن كدام است؟ كه آهوئى كند بر من دليرى نه بر پشم كسان بر پشم خويشم چو پيله در گليم خويش خفتم كزو خسرو نه كيخسرو كشد ناز ورش خانه دهى گنجينه جويد طمع برد و طمع طاعون برآرد نگويد كس كه سكبا بر طبيب است كه خيز استغفرالله خون به ريزش چو آزردم تمام آزارم او را ميازار ار بيازارى نكو زن چنانش زن كه هرگز برنخيزد كه راز خويش را محرم ندانستدل بيگانه هم بيگانه باشد دل بيگانه هم بيگانه باشد