بياسايد همه شب مرغ و ماهى منم چون مرغ در دامى گرفته چو طوطى ساخته با آهنين بند تو در خرگاه و من در خانه تنگ چو من با زخم خو كردم درين خار دور روز عمر اگر داد است اگر دود بلى چون رفت بايد زين گذرگاه برين تن گو حمايل بر فلك بست به گورى چون برى شير از كنارم نه آن طفلم كه از شيرين زبانى درين خرمن كه تو بر تو عتابست چو زهره ارغنونى را كه سازم چو آتش گرچه آخر نور پاكم نخست آتش دهد چرخ آنگهى آب به فياضى كه بخشد با رطب خار رطب بي استخوان آبى ندارد بسى هم صحبتت باشد درين پوست تو در عشق من از مالى و جاهى كدامين ساعت از من ياد كردىكدامين جامه بر يادم دريدى كدامين جامه بر يادم دريدى
نياسايم من از جانم چه خواهى درى در بسته و بامى گرفته به تنهائى چو عنقا گشته خرسند ترا روزى بهشت آمد مرا سنگ نه مرهم باد در عالم نه گلزار چنان كش بگذرانى بگذرد زود ز خارا به بريدن تا ز خرگاه به سرهنگى حمايل چون كنى دست كه شيرينم نه آخر شير خوارم به خرمائى كليجم را ستانى به يك جو با منت سالى حسابست بيازارم نخست آنگه نوازم به اول نوبت آخر دودناكم به حال تشنگان در بين و درياب كه بي خارم نيابد كس رطب وار چو مه بي شب و من شيرينم اى شاه وليكن استخوان من مغزم اى دوست چه ديدى جز خداوندى و شاهى كدامين روزم از خود شاد كردىكدامين خوارى از بهرم كشيدى كدامين خوارى از بهرم كشيدى