به نازى روم را در جستجويم بهار انگشت كش شد در نكوئى بدين ترى كه دارد طبع مهتاب چو ياقوتم نبيذ خام گيرد بهشت از قصر من دارد بسى نور به غمزه گرچه تركى دل ستانم ز بس كاورده ام در چشم هانور ز تنگى كس به چشمم در نيايد چو بر مه مشگ را زنجير سازم چو لعلم با شكر ناورد گيرد شكر همشيره دندان من شد جهانى ناز دارم صد جهان شرم لب لعلم همان شكر فشانست ز خوش نقلى كه مى در جام ريزم اگرچه نار سيمين گشت سيبم رخم روزى كه بفروزد جهان را ز رعنائى كه هست اين نرگس مست چه شورشها كه من دارم درين سر برو تا بر تو نگشايم به خون دستنخورده زخم دست راست بردار نخورده زخم دست راست بردار
به بوئى باختن در گفتگويم هر انگشتم و صد چون است گوئى نيارد ريختن بر دست من آب برشوت با طبرزد جام گيرد عيار از نار پستانم برد حور به بوسه دل نوازى نيز دانم ز تركان تنگ چشمى كرده ام دور كسى با تنگ چشمان بر نيايد بسا شيرا كزو نخجير سازم تو مرد آر آنگهى نامرد گيرد وفا هم شهرى پيمان من شد درى در خشم دارم صد در آزرم سر زلفم همان دامن كشانست شكر در دامن بادام ريزم همان عاشق كش عاقل فريبم به زرنيخى فروشد ارغوان را نيالايد به خون هر كسى دست چه مسكينان كه من كشتم بر اين در كه در گردن چنين خونم بسى هستبه دست چپ كند عشقم چنين كار به دست چپ كند عشقم چنين كار