ز راه پاسخ آن ماه قصب پوش گشاد از درج گوهر قفل ياقوت مالى داد مه را در سوارى ستون سرو را رفتن در آموخت به خدمت بوسه زد بر گوشه بام چو نوبت داشت در خدمت نمودن نخستين گفت كاى داراى عالم ز چين تا روم در توقيع نامت نه تنها خاك تو خاقان چين است هران پالوده اى كو خود بود زرد من آن پالوده روغن گذارم بلى تا گشتم از عالم پديدار نه پى در جستجوى كس فشردم نديدم در تو بوى مهربانى حساب آرزوى خويش كردن نه عشق اين شهوتى باشد هوائى مرا پيلى سزد كو را كنم بند به مهمانى غزالى چون شود شير تو گر سروى و من پيش تو خاشاكسپند و عود بر مجمر يكى دان سپند و عود بر مجمر يكى دان
ز شكر كرد شه را حلقه در گوش رطب را قند داد و قند را قوت براتى مشك و در پرده دارى چو غنچه تيز شد چون گل برافروخت كه باشد خشت پخته عنبر خام برون زد نوبتى در دل ربودن بر آورده علم بالاى عالم قدر خان بنده و قصر غلامت چنينت چند خاكى بر زمين است به چربى يا به شيرينى توان خورد كه جز نامى ز شيرينى ندارم ترا بودم به جان و دل خريدار نه جز روى تو كس را سجده بردم بجز گردن كشى و دل گرانى به روى ديگران در پيش كردن كجا عشق و تو اى فارغ كجائى تو شاهى بر تو نتوان بيدق افكند ز گنجكشى عقابى كى شود سير نه آخر هر دو هستيم از يكى خاكبخور و دود و خاكستر يكى دان بخور و دود و خاكستر يكى دان