كبابى بايد اين خان را نمك سود زبانت آتشى خوش ميفروزد چو سيلى كامدى در حوض ماهى ز طوفان تو خواهم كرد پرهيز كمند افكندنت بر قلعه ماه به شب بازى فلك را در نگيرى در ناسفته را گر سفت بايد بر باغ ارم پوشيده شاخست من آبم نام آب زندگانى نخواهم آب و آتش در هم افتد به ار تا زنده باشم گرد آنكس برو هم با شكر ميكن شكارى شكر بوسى لب كس را نشايد به شيرين بوسه را بازار تيز است به شيرين از شكر چندين مزن لاف دو باشد منجنيق از روى فرهنگ به شكر نشكند شيرينى كس ترا گر ناگوارى بود از اين بيش شكر خواهى و شيرين نيز خواهىهواى قصر شيرينت تمامست هواى قصر شيرينت تمامست
مگس در پاى پيلان كى كند سود خوش آن باشد كه ديگت را نسوزد مراد خويشتن را برد خواهى بر اين در خواه بنشين خواه برخيز چه بايد چون نيابى بر فلك راه به افسون ماه را در بر نگيرى سخن در گوش دريا گفت بايد غلط گفتم در روزى فراخست تو آتش نام آن آتش جوانى كز ايشان فتنه ها در عالم افتد نگردم كز من او را بس بود بس ترا با شهد شيرين نيست كارى مگر دندان كه او خردش بخايد كه شيرينى لبش را خانه خيز است كه از قصاب دور افتد قصب باف يكى ابريشم اندازد يكى سنگ لب شيرين بود شكر شكن بس ز شكر ساختى گلشكر خويش شكار ماه كن يا صيد ماهىسر كوى شكر دانى كدامست سر كوى شكر دانى كدامست