هر آن موئى كه در زلفم نهفته است ترا با من دم خوش در نگيرد به طمع اين رسن در چه نيفتم دلت بسيار گم مي گردد از راه نبينى زنگ در هر كاروانى سحر تا كاروان نارد شباهنگ غلط رانى كه زخمه ات مطلق افتاد به هندوستان جنيبت مي دواندى به دريا مي شدى در شط نشستى به جان داروى شيرين ساز كردى ترا من يار و آنگه جز منت يار؟ مكن چندين بر اين غمخوار خوارى برو فرموش كن ده رانده اى را چو فرزندى پدر مادر نديده چو غولى مانده در بيغوله گاهى ز تو كامى نديده در زمانه در اين سنگم رها كن زار و بى زور چو باشد زير و بالا سنگ بر سنگ همان پندارم اى دلدار دلسوزجوانمردى كن از من بار بردار جوانمردى كن از من بار بردار
بر او مارى سيه چون قير خفته است به قنديل يخ آتش در نگيرد به حرص اين شكار از ره نيفتم درو زنگى ببايد بستن از آه ز بهر پاس مي دارد فغانى نبندد هيچ مرغى در گلو زنگ بر ادهم مي زدى بر ابلق افتاد غلط شد ره به بابل باز ماندى به گل رغبت نمودى لاله بستى ولى روزه به شكر باز كردى ترا اين كار و آنگه با منت كار؟ كه كردى پيش از اين بسيار زارى رها كن در دهى وامانده اى را يتيمانه به لقمه پروريده كه آنجا نگذرد مورى به ماهى شده تير ملامت را نشانه دگر سنگى برونه تا شود گور بپوشد گرچه باشد ننگ بر ننگ كه افتادم ز شبديز اولين روزگل افشانى بس از ره خار بردار گل افشانى بس از ره خار بردار