تمناى من از عمر و جوانى به پيغامى ز تو راضى است گوشم منم در پاى عشقت رفته از دست منم آن سايه كز بالا و از زير نگردم از تو تابى سر نگردم سخن تا چند گويم با خيالت بهر سختى كه تا اكنون نمودم كنون در پرده خون خواهم افتاد چراغ از ديده چندان روى پوشد بخسبانم ترا من مى خورم ناب بجاى توتيا گردت ستانم سر زلفت به گيسو باز بندم چنان بندم به دل نقش نگينت در آغوش آنچنان گيرم تنت را چو لعبت باز شب پنهان كند راز گر از دستم چنين كارى بر آيد خدايا ره به پيروزيم گردان چو خسرو گوش كرد اين بيت چالاكبه صد فرياد گفت اى باربد هان به صد فرياد گفت اى باربد هان
وصال تست وانگه زندگانى بر آيم زنى اگر زين بيش كوشم به خلوت خورده مى تنها شده مست ز پايت سر نگردانم به شمشير ز تو تا در نگردم برنگردم برون رانم جنيبت با جمالت چو لحن مطربان در پرده بودم چو برق از پرده بيرون خواهم افتاد كه ديگ روغنش ز آتش نجوشد كه من سرمست خوش باشم تو در خواب گهى بوسه گهى دردت ستانم گهى گريم ز عشقت گاه خندم كه بر دستت نداند آستينت كه نبود آگهى پيراهنت را من اندر پرده چون لعبت شوم باز ز هر خاريم گلزارى بر آيد چنين پيروزيى روزيم گردان ز حالت كرد حالى جامه را چاكقوى كن جان من در كالبدهان قوى كن جان من در كالبدهان