ز كرسى دارى آن مشك جو سنگ لب و دندانى از عشق آفريده رخ از باغ سبك روحى نسيمى كشيده گرد مه مشگين كمندى به نازى قلب تركستان دريده رخى چون تازه گلهاى دلاويز سپيد و نرم چون قاقم برو پشت تنى چون شير با شكر سرشته زترى خواست اندامش چكيدن گشاده طاق ابرو تا بناگوش كرشمه كردنى بر دل عنان زن ز خاطرها چو باده گر دمى برد گل و شكر كدامين گل چه شكر ملك چون جلوه دلخواه نو ديد چو ديوانه ز مه نو برآشفت سحرگه چون به عادت گشت بيدار عروسى ديد زيبا جان درو بست نبيذ تلخ گشته سازگارش نهاده بر دهانش ساغر ملدو مشگين طوق در حلقش فتاده دو مشگين طوق در حلقش فتاده
ترازوگاه جو ميزد گهى سنگ لبش دندان و دندان لب نديده دهان از نقطه موهوم ميمى چراغى بسته بر دود سپندى به بوسى دخل خوزستان خريده گلاب از شرم آن گلها عرق ريز كشيده چون دم قاقم ده انگشت تباشيرش به جاى شير هشته ز بازى زلفش از دستش پريدن كشيده طوق غبغب تا سر دوش خمار آلوده چشمى كاروان زن ز دلها چون مفرح درد مي برد به او او ماند و بس الله اكبر تو گفتى ديو ديده ماه نو ديد در آن مستى و آن آشفتگى خفت فتادش چشم بر خرماى بيخار تنورى گرم حالى نان درو بست شكسته بوسه شيرين خمارش شكفته در كنارش خرمن گلدو سيمين نار بر سيبش نهاده دو سيمين نار بر سيبش نهاده