كشتن شيرويه خسرو را - خسرو و شیرین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خسرو و شیرین - نسخه متنی

الیاس بن یوسف نظامی گنجوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كشتن شيرويه خسرو را





  • چو بيند بر من اين بيداد و خوارى
    همان به كين سخن ناگفته باشد
    به تلخى جان چنان داد آن وفادار
    شكفته گلبنى بينى چو خورشيد
    برآيد ناگه ابرى تند و سرمست
    بدان سختى فرو بارد تگرگى
    چو گردد باغبان خفته بيدار
    چه گوئى كز غم گل خون نريزد
    ز بس خون كز تن شه رفت چون آب
    دگر شبها كه بختش يار گشتى
    فلك بنگر چه سردى كرد اين بار
    پريشان شد چو مرغ تاب ديده
    پرند از خوابگاه شاه برداشت
    ز شب مي جست نور آفتابى
    سريرى ديد سر بي تاج كرده
    خزينه در گشاده گنج برده
    به گريه ساعتى شب را سيه كرد
    گلاب و مشك با عنبر برآميخت
    فرو شستش به گلاب و به كافور چنان بزمى كه شاهان را طرازند
    چنان بزمى كه شاهان را طرازند



  • نخسبد ديگر از فرياد و زارى
    شوم من مرده و او خفته باشد
    كه شيرين را نكرد از خواب بيدار
    به سرسبزى جهان را داده اميد
    بخون ريز رياحين تيغ در دست
    كزان گلبن نماند شاخ و برگى
    به باغ اندر نه گل بيند نه گلزار
    چو گل ريزد گلابى چون نريزد
    در آمد نرگس شيرين ز خوشخواب
    به بانگ ناى و نى بيدار گشتى
    كه خون گرم شاهش كرد بيدار
    كه بود آن سهم را در خواب ديده
    يكى درياى خون ديده آه برداشت
    دريغا چشمش آمد در خرابى
    چراغى روغنش تاراج كرده
    سپه رفته سپهسالار مرده
    بسى بگريست وانگه عزم ره كرد
    بر آن اندام خون آلود مي ريخت
    چنان كز روشنى مي تافت چون نور بسازيدش كز آن بهتر نسازند
    بسازيدش كز آن بهتر نسازند


/ 380