چه حلوا كرده اى در جوش اين جيش در آن پالوده پالوده چون شير عروسى را بدان شيرين سوارى چو بر دندان ما كردى حلالش ترا هم بر من و هم بر برادر برادر كو شهنشاه جهان بود بدان نامه كه بردى سالها رنج شنيدم قرعه اى زد بر خلاصت چه گوئى آن دهت دادند يا نه چو دانستم كه خواهد فيض دريا همان خاك خراب آباد گردد دعاى تازه اى خواندم چو بختش چو بر خواندم دعاى دولت شاه كه من ياقوت اين تاج مكلل درى ديدم به كيوان بر كشيده برو نقشى نوشتم تا بماند مرا مقصود ازين شيرين فسانه چو شكر خسرو آمد بر زبانم بلى شاه سعيد از خاص خويشمچو بحر عمر او كشتى روان كرد چو بحر عمر او كشتى روان كرد
كه هر كو مي خورد مي گويد العيش ز شيرينى نكردى هيچ تقصير كه بودش برقع شيرين عمارى چه دندان مزد شد با زلف و خالش معاشى فرض شد چون شير مادر جهان را هم ملك هم پهلوان بود چه دادت دست مزد از گوهر و گنج دو پاره ده نوشت از ملك خاصت مال ده فرستادند يانه كه گردد كار بازرگان مهيا به بند افتاده اى آزاد گردد به گوهر بر گرفتم پاى تختش ز بازيهاى چرخش كردم آگاه نه از بهر بها بر بستم اول به بي ملى جهان ملش نديده دهد بر من در ودى آنكه خواند دعاى خسروان آمد بهانه فسون شكر و شيرين چه خوانم پذيرفت آنچه فرمودى ز پيشممرا نه جمله عالم را زيان كرد مرا نه جمله عالم را زيان كرد