چه مي گفتم سخن محمل كجا راند به سلطانى چو شه نوبت فرو كوفت شكوهش پنج نوبت بر فلك برد خروش طبل وى گفتى دو ميل است نفير كوس گفتى تا دو ماهست بران اورنگش آرام اندكى بود برى ناخورده از باغ جوانى شهادت يافت از زخم بدانديش سه پايه بر فلك زد زين خرابى گر آن دريا شد اين درها بجايند گر او را سوى گوهر گرم شد پاى گر او را فيض رحمت گشت ساقى گر او را خاك داد از تخته بندى گر او بي تاج شد تاجش رضاباد خصوص آن وار اعمار شاهان مويد نصره الدين كافرينش پناه خسروان اعظم اتابك ابوبكر محمد كز سر داد به شاهى تاج بخش تاج دارانبه دانائيش هفت اختر شكرخند به دانائيش هفت اختر شكرخند
كجا مي رفتم و رختم كجا ماند غبار فتنه از گيتى فرو روفت نفاذش كرد هفت اقليم را خرد كه مي دانست كان طبل رحيل است كه را در دل كه شه در كوچگاهست چو برقش زادن و مردن يكى بود چو ذوالقرنين از آب زندگانى كه باداش آن جهان پاداش ازين بيش گذشت از پايه خاكى و آبى كه بر ما بيش از آن درها گشايند نسب داران گوهر باد بر جاى جهان بر وارانش باد باقى مباد اين تخت گيران را گزندى سر اين تاج داران را بقا باد نظرگاه دعاى نيك خواهان ز نام او پذيرد نور بينش فريدون وار بر علم مبارك ابوبكر و محمد را كند شاد به دولت يادگار شهريارانبمولائيش نه گردون كمربند بمولائيش نه گردون كمربند