رقات الدمعة و لا هدءت الرنة،انما مثلكم كمثل الذى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا...». (25)
خطبه ام كلثوم،دختر امير المؤمنين،خطاب به كوفيان:«يا اهل الكوفة سواة لكم،مالكم
خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتموه و سبيتم نسائه و نكبتموه...». (26) خطبه پر
شور زينب كبرى «ع »در مجلس يزيد:«اظننت يا يزيد حيث اخذت علينااقطار الارض و آفاق
السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاسارى ان بنا على الله هوانا...امن العدل يابن الطلقاء
تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله «ص »
سبايا؟...». (27) خطبه شور انگيز افشاگر امام سجاد«ع »در مجلس يزيد در شام:«ايها الناس!
اعطيناستا و فضلنا بسبع:اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الشجاعة...فمن عرفنى فقد عرفنى
و من لم يعرفنى انباته بحسبى و نسبى،انا ابن مكة و منى،انا ابن زمزم و الصفا...». (28) محتواى
اينگونه خطبه ها كه در معرفى دين راستين و افشاى چهره دشمنان اهل بيت وتبيين
مظلوميت عترت پيامبر«ص »است،از ارزشمندترين اسناد تاريخى است كه هم خطمشى سيد
الشهدا«ع »را در حادثه عاشورا بيان مى كند،و هم عمق معرفت خاندان او وحمايت آگاهانه آنان
را از راه حق.
خطبه يعنى اعتراض آتشين
خطبه يعنى همچو زينب استوار
خطبه يعنى تشنگى آموختن
خطبه يعنى با خدا ساغر زدن
خطبه يعنى زن،حريم پاكى است
آنكه مست از باده تلخ شب است
آشنا كى با صداى زينب است؟ (29)
خطبه يعنى درد زين العابدين
با تبسم ايستادن پاى دار
در كنار آب،لب را دوختن
در جنون پيمانه آخر زدن
جلوه اى از حجب و از بى باكى است
آشنا كى با صداى زينب است؟ (29)
آشنا كى با صداى زينب است؟ (29)
خطيب
سخنران.كسى كه خطبه مى خواند.در كاخ يزيد،در حضور اسراى اهل بيت،خطيب دربار بهدستور يزيد شروع به سخنرانى كرد و به مدح يزيد و ناسزا گفتن به
على «ع »وحسين «ع »پرداخت.زين العابدين «ع »بر سر او فرياد كشيد كه:واى بر تو اى خطيب! خشم خدا را به قيمت خشنودى مخلوق،مى خرى؟جايگاهت در آتش است «ويلك ايهاالخاطب!
اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق،فتبوا مقعدك من النار». (30)
خلخال
نوعى زينت ساقه پا،حلقه اى از طلا و نقره و امثال آن كه در پاى كنند، (31) پاى برنجن.به نقلفاطمه دختر امام حسين «ع »،سپاه عمر سعد پس از شهادت امام،به خيمه ها حمله ورشدند و
به غارت پرداختند،از جمله دو خلخال،از پاهاى او در آوردند و بردند. (32) راوى اين نكته و
گفتگوهاى ميان آن غارتگر و دختر امام حسين «ع »،خود دختر آن حضرت است. (33)
خنجر و حنجر
از اين دو كلمه كه داراى جناس است،بيشتر در زبان شعر و در باره بريدن سر مطهرامامحسين «ع »با خنجر شمر يا سنان استفاده مى شود.
خندق
خندق،گودالى است كه گرداگرد يك شهر يا منطقه مى كنند،با عمق و عرضى كه براى ديگران،چه سواره يا پياده غير قابل عبور باشد و در آن آب يا آتش مى افكنند،يا به همان صورت،خالى
مى گذارند.بعنوان مانعى براى عبور دشمن به منطقه خودى و عامل طبيعى بازدارنده از
حمله مخالف،محسوب مى شود.در حادثه عاشورا نيز بعنوان يك تاكتيك نظامى مورد اجرا
قرار گرفت.سيد الشهدا«ع »چون نبرد عاشورا را قطعى و اجتناب ناپذيرديد،از اصحاب خود
خواست كه پيرامون اردوگاه و خيمه ها خندقى بكنند و در آن آتش افروزند تا جبهه مقابله و
جنگ با دشمن تنها از يك سو باشد و از پشت سر غافلگيرنشوند.همه از هر طرف به كار
پرداختند و با همكارى و هماهنگى خندقى كندند و در آن كانال،خار و هيزم ريخته و در آن
آتش افروختند. (34)
خواب امام حسين «ع »
امام حسين «ع »شبى كه فردايش از مدينه به سوى مكه حركت كرد،براى وداع با مدينه و قبرمطهر جدش رسول خدا«ص »به حرم آن حضرت رفت و چندين ركعت نماز خواندو دعا كرد و
گريست،تا نزديكيهاى صبح،سر بر روى قبر نهاد و خوابش برد.در خواب،رسول خدا را ديد كه
او را به سينه چسبانده و مى بوسد و مى فرمايد:مى بينم كه بزودى آغشته به خون،تشنه لب در
كربلا شهيد خواهى شد.پدر و مادرت و برادرت،اينجامشتاق تو هستند. (35) اين خواب،خبر از
شهادت آن حضرت مى داد.چنين خوابى را صبح عاشورا هم ديده بود.در مدينه،وقتى پيامبر را
در خواب ديد،آن حضرت به حسين «ع »
فرمود:«يا حسين،اخرج فان الله تعالى شاء ان يراك قتيلا».وقتى محمد حنفيه از
امام مى پرسد پس چرا خانواده و زنان و كودكان را مى برى،«قال الحسين:قد شاء الله تعالى
ان يراهن سبايا». (36) نيز آن حضرت،جدش را خواب ديد كه به او فرمود:«ان لك فى
الجنة درجات لا تنالها لها الا بالشهاده » (37) و رسيدن به آن درجات بهشتى را در سايه شهادت
اعلام كرد.
25-بحار الانوار،ج 45،ص 109.26-همان،ص 112.27-اعلام النساء،ج 2،ص 504،حياة الامام الحسين،ج 3،ص 378.28-مقتل خوارزمى،ج 2،ص 69،بحار الانوار،ج 45،ص 174.29-بهروز سپيدنامه،كيهان 6/5/73.30-حياة الامام الحسين،ج 3،ص 385.31-لغت نامه،دهخدا.32-بحار الانوار،ج 45،ص 83.33-امالى صدوق،ص 140.34-مقتل خوارزمى،ج 1،ص 248،وقعة الطف،ص 201.35-عوالم بحرينى،جلد امام حسين «ع »،ص 177.36-مقتل الحسين،مقرم،ص 195،به نقل از بحار الانوار،ج 1،ص 184.37-امالى صدوق،ص 130.