3 الشكوى من عمرفصيَّرها في حوزةٍ خشناء يغلُظُ كلمُها، ويخشُنُ مسُّها، ويكثُرُ العثارُ فيها، والاْ عْتذارُ منْها، فصاحبُها كراكب الصَّعْبة إ نْ اءشْنق لها خرم، وإ نْ اءسْلس لها تقحَّم. فمُني النَّاسُ لعمرُ اللّه بخبطٍ وشماسٍ، وتلوُّنٍ واعتراضٍ؛ فصبرتُ على طُول المُدَّة، وشدَّة الْمحْنة؛ حتَّى إ ذا مضى لسبيله.3 عمر و ماجراى خلافت:سرانجام اولى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى «عمر» سپرد، كه مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند. سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند، و دچار دوروييها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عُمر هم سپرى شد.