4 الشكوى من شورى عمرجعلها في جماعةٍ زعم اءنِّي اءحدُهُم، فيا للّه وللشُّورى! متى اعترض الرَّيبُ فيَّ مع الاْ وَّل منْهُمْ، حتَّى صرْتُ اءُقْرنُ إ لى هذه النَّظائر! لكنِّى اسْففْتُ إ ذْ اسفُّوا، وطرتُ إ ذ طارُوا؛ فصغا رجُلٌ منهُم لضغنه، ومال الاَّْخرُ لصهْره، مع هنٍ وهنٍ.4 شورا عمر و خلافت عثمانسپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!! پناه به خدا از اين شورا! در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم. يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى برتافت، وديگرى دامادش (174) را بر حقيقت برترى دادوآن دونفر ديگركه زشت است آوردن نامشان
5 شكوه از خلافت عثمان
5 الشكوى من عثمانإ لى اءن قام ثالثُ القوم نافجا حضنيه، بين نثيله ومُعتلفه، وقام معهُ بنُو اءبيه يخضمُون مال اللّه خضمة الاْ بل نبْتة الرَّبيع، إ لى اءن انْتكث عليْه فتْلُهُ، واءجْهزع ليه عملُهُ، وكبت به بطنتُهُ!5 شكوه از خلافت عثمانتا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و اءعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.