در آمدی بر کلام جدید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در آمدی بر کلام جدید - نسخه متنی

علی ربانی گلپایگانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرهنگ ديني و حاکميت کليسا را همراه داشت؛ زيرا دنياگرايي وجهه غالب آن بود. برتراندراسل281 در اين
باره گفته است: «آن دوره از تاريخ که عموما جديد ناميده مي‌شود، داراي جهان بيني خاصي بود که از جهات
بسياري با جهان‌بيني قرون وسطا تفاوت دارد، فرهنگ عصر جديد بيشتر دنيوي است و کمتر روحاني و
ديني.»

از آن جا که رنسانس طغيان و شورشي عليه فرهنگ و تفکر حاکم بر قرون وسطا و بازگشت به فرهنگ و تفکر
يونان و روم باستان بود، رويکردي خردگرايانه داشت و به وحي و حقايق وحياني اعتنا نمي‌کرد. به عبارت
ديگر، رنسانس حرکتي اومانيستي بود و به نيازهاي دنيوي و توانمندي‌هاي انساني درحل آنها دل بسته
بود. اومانيسم283 نظامي فکري است که نيازهاي دنيوي و مادي بشر را مورد توجه قرار مي‌دهد و راه حل آنها
را به جاي ايمان به خدا و دين از طريق عقل آدمي جستجو مي‌کند.284 هالزي هال285 در وصف رنسانس و صبغه
اومانيستي آن گفته است:
«ويژگي‌هاي اصلي رنسانس در گسترش بي‌سابقه جهان‌بيني و دانش دنيوي است. دانشي که نه در انحصار
کشيشان بود و نه منحصرا به مواردي مي‌پرداخت که کليسا تصويب مي‌کرد. رجال رنسانس آماده بودند تا به
هر مشغله ذهني انساني، از مثلثات گرفته تا شعبده بازي، بدون واهمه از آلودگي به امور دنيوي، مادي و
شيطاني بپردازند. آنها به گفته‌هاي پولس قديس اعتنايي نداشتند و آشکارا به انسان فخر مي‌کردند. از
اين رو نمي‌توان رنسانس را تنها به جنبش علمي يا هنري يا ادبي منحصر دانست.»
اگر چه اتکا به خرد در شناخت حقايق و حل مسائل، اهتمام به امور مادي و دنيوي، رويارويي با کليسا و
ناديده گرفتن خطوط قرمز ديني را مي‌توان عناصر اساسي و مشترک رنسانس در دنياي غرب دانست، با اين حال
پي‌آمدهاي ديني آن در همه جا يکسان نبود. در ايتاليا رنسانس گرايش شرک‌آلود يافت، ولي در بخش‌هاي
شمالي اروپا (مانند آلمان) رنسانس به جنبش اصلاح دين انجاميد. جنبش که توسط مارتين لوتر287 (1483- 1546)
پديد آمد.

در تفکر اومانيسم نکات مثبتي يافت مي‌شود که اعتقاد به فطرت پاک انساني و رد عقيده گناهکار بودن
ذاتي انسان در تعاليم مسيحيت، و نيز مبارزه آنان با جهالت و خرافه گرايي را مي‌توان نام برد؛ اما
اصالت دادن به نيازهاي مادي و دنيوي انسان، مبالغه درباره توانمندي عقلي بشري در فهم حقايق وحل
مشکلات، خوش‌بيني افراطي به علم و دانش جديد در فراهم ساختن سعادت بشر، ناديده گرفتن نقش سازنده و
بي‌بديل دين در زندگي اخلاقي و رواني انسان، از نکات منفي اومانيسم به شمار مي‌رود.

عقلانيت جديد غربي که صبغه اومانيستي دارد در فلسفه، معرفت شناسي، الهيات و سياست به گونه‌هاي
متفاوت ظهور و بروز يافت که بررسي آنها در گنجايش اين بحث نيست.289 آنچه اينک مورد بحث ماست اين است که
عقلانيت جديد غربي در گونه‌هاي متفاوت آن، هم جنبه‌هاي مثبت دارد و هم جنبه‌هاي منفي و در مجموع
جنبه‌هاي منفي آن بيشتر از جنبه‌هاي مثبت آن مي‌باشد. ماکس وبر290 درباره عقلانيت جديد غربي شرح
گويايي ارائه کرده است که حاصل آن چنين است:

1 . عقلانيت جديد غربي، عقلانيت فني و کارکردي يا ابزاري است، يعني تخصصي شدن امور زندگي و بهره‌گيري
از فناوري و به کارگيري ابزارهاي علمي و فني در جهت نيل به مقاصد زندگي دنيوي.

2 . عقلانيت غربي در راستاي عدالت و تقواي حقيقي و صلح جهاني پيش نمي‌رود و نمي‌توان آن را به عنوان
مقدمه‌اي در جهت نيل به عدالت و صلح جهاني دانست. به عبارت ديگر، عقلانيت غربي تعهد اخلاقي ندارد و
صرفاً مادي و دنيوي است.

3 . از پي‌آمدهاي منفي عقلانيت غربي اين بوده است که ايمان و اعتقاد بشر به حقايق متافيزيکي و تاثير

/ 113