سابقهاي ديرينه دارد. اين دانش به فهم متون ديني اختصاص ندارد، اما فهم متون ديني در دانش هرمنوتيک جايگاه و اهميت ويژهاي دارند. در اين دانش تحولاتي رخ داده و ديدگاههاي متفاوت و بعضاً متعارضي در پارهاي از مسائل آن مطرح شده است. بدين جهت از دو گونه هرمنوتيک کلاسيک و جديد ياد ميشود. قواعد هرمنوتيک کلاسيک در ميان متفکران غربي عموماً با قواعد هرمنوتيکي متفکران اسلامي هماهنگ است. در اين جا برخي از اين قواعد را بازگو ميکنيم: الف) هر متني- و از جمله متن هاي وحياني- در بردارنده معنايي است که پديدآورنده آن در نظر داشته است.بنابراين، متن داراي معناي مرکزي و محوري است و رسالت مفسر آن است که آن معنا را بشناسد. اين قاعده بر اين اصل عقلايي استوار است که هر گوينده يا نويسندهاي مقصود و مراد ويژهاي دارد و الفاظ را در خدمت بيان آن مقصود به کار ميبندد. مقصود از اين که گفته ميشود متن دربردارنده معناي ويژهاي است، اين مطلب نيست که نسبت معنا و متن، نسبت ظرف و مظروف يا حالّ و محلّ است، بلکه مقصود اين است که نسبت ميان آن دو، نسبت دالّ و مدلول، يا حاکي و محکي است. متن، دلالتگر معنايي است که مولف متن در نظر داشته است.ب) با توجه به اصل پيشين، رسالت تفسير و مفسر متن آن است که معنايي را که مولف قصد کرده است با در نظر گرفتن قواعد فهم بازشناسد. تفاوت اين قاعده با قاعده پيشين اين است که قاعده پيشين مربوط به مقام ثبوت و نفس الامر بود و اين قاعده مربوط به مقام اثبات و کشف معناي متن است. بر اين اساس در تفسير قرآن کريم بايد به دنبال مراد خداوند بود و در فهم احاديث بايد به دنبال مراد پيامبر (ص) يا امامان معصوم (ع) بود که در نهايت به مراد و مقصود الهي باز ميگردد.ج) از آنجا که هر سخني که از گوينده يا نويسندهاي دانا و حکيم صادر ميشود تجلي شخصيت و ويژگيهاي وجودي اوست، و رابطه کلام با متکلم رابطه فعل و
فاعل و معلول و علت است، شناخت شخصيت و ويژگيهاي متکلم در فهم معناي کلام او نقش تعيين کنندهاي دارد، آيه «قل کل يعمل علي شاکلته»450 ناظر به اين قاعده است. چنان که امير المومنين (ع) درباره قرآن