پـرسـش هـاى فـرعـى - آشنایی با منطق و فلسفه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشنایی با منطق و فلسفه - نسخه متنی

حسین متفکر؛ مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پـرسـش هـاى فـرعـى

در بـحـث مـربوط به پرسش از هستى گفته شد كه گاهى پرسش ، از اصـل هـسـتـى اسـت و
گاهى از حالتى خاص براى هستى ؛ مثلاً در پرسش از هستى ، مى گوييم : (آيـا (الف ) هـسـت يـا نـه ؟ و اين را
(هل بسيطه ) نيز مى گويند. و در پرسش از حالت و كيفيتى خاص براى هستى مى گوييم : (آيا الف ، ب است ؟) برخى


از پرسش هايى كه براى هستى در حالت خاص مطرحند، عبارتند از:

الف ـ پرسش از كمّيّت ( كم )

مثلاً گاهى مى پرسيم : (الف چند تاست و شمار آن چقدر است ؟)

ب ـ پـرسـش از كيفيت يا چگونگى ( كيف )

مثلاً گاهى مى پرسيم : (الف چگونه است و داراى چه رنگ و شكلى است
؟)

ج ـ پرسش از مكان ( اَيْنَ)

كه مى پرسيم : (الف كجاست ؟)

د ـ پرسش از زمان ( متى )

كه مى پرسيم : (الف از چه زمانى پديد آمده است ؟)

ذ ـ پرسش از كيستى ( مَنْ هُو)

مثل اينكه مى پرسيم : (الف كيست ؟)

ر ـ پرسش از تشخيص (اىّ)

مثلاً گاهى مى پرسيم : (الف كدام يك از اين هاست ؟)

پـاسـخ بـه ايـن پـرسـش ها برعهده علوم و فلسفه است و پاسخ به پرسش از هستى و چيستى حـقـيـقـى
بـرعـهـده فـلسـفـه الهـى . در پـرسـش از عـلّت ، اگـر مـنـظـور علل اصلى و نخستين باشد، پاسخ بر
عهده فلسفه است ، و پاسخ به ديگر پرسش ها برعهده عـلوم اسـت . مـى تـوان گفت كه به شمار مجهول ها و
پرسش هاى انسان ، دانستنى ها و پاسخ ‌ها رخ مى نمايند.

انواع گوناگون پرسش ها را مى توان در سه پرسش اصلى به دست داد:

اوّل ـ پرسش از چيستى ( ما هُو)؛

دوم ـ پرسش از هستى ( هَلْ)؛

سوم ـ پرسش از چرايى ( لِمْ).

حكيم سبزوارى در اين باره گفته است :

(اُسُّ الْمَطالِبِ ثَلاثَةٌ عُلِمْ مَطْلَبُ ما، مَطْلَبُ هَلْ، مَطْلَبُ لِمْ)
اسـاس مـطـالب سـه چـيـز اسـت ؛ سـؤ ال از چـيـسـتـى (مـا). سـؤ ال از هستى و حالت آن (هل )، سؤ ال از
چرايى (لِمْ).

مـنـطـق بـه هـيچ يك از اين پرسش ها پاسخ نمى دهد، ولى با همه اين پاسخ ‌ها در ارتباط است . مـنـطق مى
آموزد كه چگونه بايد به اين پرسش ها پاسخ داد و پاسخ درست كدام است . در واقع مـنـطـق بـه يـكـى از
چگونگى ها پاسخ مى دهد و آن چگونگى تفكر درست است و اين چگونگى از نوع چگونگى (بايد)هاست نه از نوع
چگونگى (هست )ها.

انواع تعريف

تعريف اشيا يا به (حدّ) است ، يا به (رسم ).

1 ـ 3 ـ تعريف به حدّ

تعريف به حدّ، يا تامّ و كامل است و يا ناقص . هر گاه در تعريف اشيا در پى بازشناختن كنه و ذات اشـيـا
رويـم و بـتـوانـيـم مـاهـيـت و اجـزاى اشـيـا را، كـه عـبـارت از جـنـس هـا و فـصـل هـاسـت ، كـشـف
كـنـيـم بـه تـعـريـف حـدّى تـام دسـت يـافـتـه ايـم كـه تـعـريـفـى كامل است .

اگـر چه حدّ تام تعريفى كامل است و عقل آدمى از گذر آن به كنه و اجزاى ماهوى اشيا مى رسد و ذاتـيـات آن
هـا را كـشـف مـى كـنـد، فـيلسوفان اعتراف كرده اند كه اين امر كارى آسان نيست و در مواردى بسيار
ناممكن است .

بـه عـنـوان نـمونه ، هرگاه در تعريف انسان بگوييم : (جوهرى است جسمانى ، بالنده و حيوان ناطق ) آن را
به (حدّ تام ) تعريف كرده ايم ، و هرگاه اشيا را با برخى اجزاى ذات و ماهيت آن ها تعريف كنيم ، (حدّ ناقص
) است ؛ مثلاً اگر در تعريف انسان بگوييم : (او جوهرى بالنده و حيوان است ) چنين تعريفى حدّ ناقص است .

برخى منطقيان درباره حدّ تام و ناقص گفته اند:

حـدّ تـام مـركـّب از جـنـس قـريـب و فـصـل قـريب است ؛ مانند اين كه در تعريف انسان مى گويند:

(عـبـارت از حـيـوان نـاطـق اسـت .) و حـدّ نـاقـص يـا از جـنـس بـعـيـد و فـصـل قـريـب تـشـكـيـل
شـده اسـت ؛ مـانـنـد (انـسـان ، جـسـم نـامـىِ نـاطـق اسـت .) و يـا تـنـهـا از فصل قريب ؛ مانند
(انسان ؛ ناطق است .) (22)

/ 111